• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4417 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۷ تير

يادداشتي درباره رمان «خاك زوهر» نوشته نرگس مساوات

فديه دادن به وقت ناخوشي

آزاده شريعت

 

 

داستان «خاك زوهر»، اولين رمان نرگس مساوات، از نامش شروع مي‌شود. گرچه داستان دو نام دارد: «خاك زوهر يا وقت چيدن گيس‌ها» اما هر دوي اين نام‌ها به يك معناست: قرباني دادن. پيش از شروع داستان، نويسنده توضيحي در باب معناي «زوهر» نوشته اما اين مفهوم در سراسر جهان داستان خودش را تعريف كرده. كسي و كساني در اين روايت خاك‌شان را فديه مي‌دهند. زني و زناني در داستان گيس‌هاي‌شان را در وقتي از اوقات ناخوش زندگي مي‌چينند و بخشي از داشته‌شان را فدا مي‌كنند تا شايد احوال روزگارشان بهتر شود. نرگس مساوات با زباني ساده و تميز آنچنانكه در خور يك ويراستار باشد به روايت زندگي پگاه مي‌نشيند. پگاه كاراكتر ضدقهرمان رمان است كه خانواده، دوست، يار، جامعه و حتي تاريخ او را از نجات دنياي اطرافش مأيوس كرده‌اند. دنياي پلشت و پر از دروغ پيرامونش، او را به سمتي سوق مي‌دهد كه از آن گريز دارد، به سمت كوچ. او ويراستار يك نشريه است و تمام آنچه خوانده و آموخته منحصر شده به نجات كلمات از ايراد و كج‌فهمي: «كمي ورق مي‌زنم و ماشين‌وار دور يك «تنها» خط مي‌كشم و مي‌نويسم «فقط» تنهايي معناي مشخصي دارد، فقط هم.» نسيم -صميمي‌ترين دوستش- با نيما -يار پگاه- ارتباط عاطفي گرفته و پگاه وقتي پي به ماجرا مي‌برد كه نسيم راهي ديار ديگري است. به ظاهر خيانتي رخ داده و دروغي شكل گرفته اما پگاه به ديدن خيانت و شنيدن دروغ عادت دارد. آنچنان كه به باورش حتي خود او نيز دستش آلوده به اين گناه است؛ نه فقط او كه همه‌مان در تمام طول تاريخِ اين سرزمين. مگر نه اين است كه نياكان‌مان دعا كرده بودند اين مُلك از دروغ در امان بماند؟ پگاه زني نيست كه مظلوم‌نمايي كند و خودش را شهيد تاريخ بداند. او آگاه است؛ آگاه به تاريكي‌هاي وجودش و تيرگي آنچه در اطرافش سايه افكنده. همين آگاهي است كه نشان مي‌دهد او دچار بلاهت نيست و جايش را در زندگي پيدا مي‌كند. خيانت مادرش را به پدر ديده، سردي روابط را با خواهرانش لمس كرده، تنهايي آدمي را كه مجدانه درس خوانده و متعهدانه كار كرده، چشيده و حالا آواره و بي‌خانه به دنبال مأمني براي آسايش است. خانه‌اش به تصرف نيما درآمده كه توي خانه پگاه لانه كرده و دل به نسيم باخته. خانه پدري‌اش در دماوند به تصرف صابري -يارغار مادرش- درآمده كه آنجا را انبار اجناس وارداتي خود كرده. پگاه مانده و چشمي كه دل ديدن هيچ‌ كدام را ندارد. دل به دريا مي‌زند و بي‌كليد و بي‌اذن مادر راه به خانه دماوند پيدا مي‌كند. مگر نه اينكه او نيز سهمي از اين خانه دارد؟ گرچه هيچ ياد و يادگاري از او در خانه نيست، گرچه حضور خواهران مهاجر و غايبش در خانه ملموس‌تر است، اما پگاه دلش به ديدن درخت‌ها و نسترن‌هاي باغ، خوش است، حتي به انباري تار عنكبوت‌گرفته‌اي كه دست‌خط نوجواني پگاه روي ديوارش نقش بسته. به درك كه صابري خانه را انبار ماسك كرده؛ ماسكي كه زماني قرار بود مردم را از آلودگي هوا نجات دهد و بعد روي صورت همان مردم جا خوش كرد تا در وقت اعتراض شناخته نشوند. ماسك در هر شرايطي به محافظت مشغول است اما واردكننده‌اش همان است كه هوا را آلوده كرده كه خائن است كه سودش توي آلودگي است. همين‌هاست كه پگاه را از خانه مي‌رماند. رميده مي‌شود اما دست از زندگي نمي‌شويد. دل را به شعر و داستان و دوستان گرم مي‌كند كه هر كدام‌شان دستخوش جبر جغرافيا هستند و آفت‌زده تاريخ و سرنوشت تكراري اين ديار. اما پگاه اين زن كتابخوان، اين روشنفكر مهجور، دمي از پاي نمي‌نشيند و از زندگي غافل نمي‌شود: «نگاهم كن. خسته شايد ولي هيچ شبيه بيچاره‌ها نيستم. خوب كه خوانده باشي، خوب كه دويده باشي پي هر چه دلت را برده، بس است ديگر.»

در پي اين دويدن‌ها براي زندگي، راهي جز مهاجرت پيدا نمي‌كند. نه دل از رودكي شسته و نه از شاملو. نه گوشش از شجريان سير شده و نه از قوام و نامجو. اما دلش خانه‌اي گرم از آن خود مي‌خواهد حتي اگر آن خانه كوپه گرم قطاري در راه باشد. خانه‌اي كه غارت نشده و او را از خود نرانده. او عشقش را به ماندن در خاك آبا و اجدادي فديه مي‌دهد، گيس‌هاي بلندِ ماندنش را مي‌چيند تا شايد جايي قرار يابد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون