نگاهي به كتاب مينياتور ايراني
رنگين كمان چهل تكه
غزاله بداقي
مقايسهگري شبيه هر چيز ديگري در دنيا ميتواند نسبي باشد؛ گاه در نتيجهگرفتن از فرضيهها، جايي مثل آزمايشات علمي يا نگارش مقالههاي تطبيقي از اوجب واجبات است و گاهي هم باعث نتايج بيكاركرد ميشود. مقايسهگري ميتواند گاه موجب تخريب و دو بههم زني و سوءتفاهمهاي ذهني شود و گاهي هم از آن بدتر ميتواند هيچ دستاوردي نداشته باشد!
يوسف اسحاقپور نويسنده، فيلسوف ايراني- فرانسوي كه در طول زندگياش درباره هنرهاي مختلف ترجمه و تاليفهاي متعدد داشته اين بار در كتاب «مينياتور ايراني؛ رنگهاي نور: آينه و باغ» نگاهي به نقاشي ايراني دارد. اولين نكته مبهم حين مطالعه اين كتاب، وضعيت سردرگم ساختار آن است. تركيب حكايات خردمندانه، نثر شاعرانه، جملاتي كه به تضمين آورده شده و ساختار روايتشان يادآور كتابهايي مانند دائودجينگ است. نميشود دقيق گفت با كتابي متناسب با تزكيه روح مواجهيم يا جستارهايي چندگانه كه مثلا از سالهاي مختلف زندگي نويسنده گردآوري شده و پشت هم چيده شدهاند. تكليف ساختار با ما روشن نيست، فهرستي از مباحثي كه قرار است توسط نويسنده بيان شود، وجود ندارد و پاراگرافها پشت هم و بدون ترتيب مشخصي رديف شدهاند.
آيا قرار است كتاب «مينياتور ايراني؛ رنگهاي نور: آينه و باغ» را كتابي جدي در حوزه فلسفه هنر بررسي كنيم؟ صفحهبندي سانتيمانتال، تصاوير مكرر از مينياتورها، متوني كه به يكباره آغاز و به يكباره تمام ميشود و واضح نبودن سير روايي بحث بيشتر به كتابهاي نازكي كه در شهر كتابها ميخواهند در ۵۰ صفحه به مخاطب بگويند «فلسفه چيست؟» يا مثلا «فلسفه هنر براي جوانان» شباهت دارد. مطالب و بحثهاي كتاب فصلبندي نشدهاند و عنواني هم براي راهنمايي ندارند. اسحاقپور كه پيشتر از سينما، ادبيات و نشانهشناسي و... گفته بود، اين بار در كتابي كه درباره هنر نقاشي ايراني نوشته، تلاش كرده تا از مفهوم و تكنيك و تطبيق و هر آنچه كه هست، چيزهايي بگويد و البته نگويد. به نظر ميرسد، لحن شاعرانه و انتخاب ادبيات نسبتا تغزلي باعث شده تا نويسنده به جاي پرداختن به مسائل مورد نظرش، تمركز بر تحليل و عميقتر شدن در بحثها به دنبال حفظ لحن و اتمسفر سانتيمانتال كتاب خود باشد.
«مينياتور ايراني؛ رنگهاي نور: آينه و باغ» با همه اين احوال نگاه نويي به مينياتور دارد. نويسنده با نگاهي شيفته و علاقهمند به مينياتور ايراني در اين كتاب سعي دارد، وجوه ديگري از آن را (كه ميتواند فرضيههاي شخصي او باشد) براي مخاطب روشن كند. او در اين راه مينياتور ايراني را با هنر ساير ملل شرقي و حتي غربي مقايسه ميكند. تشابهاتشان و نقاط انحصاري هنر ايراني را پررنگ ميكند و در نهايت آن را با ديگر مباحث مورد علاقهاش يعني تاريخ و ادبيات پيوند ميزند. ارجاع صفحه پاياني كتاب به «بوف كور» صادق هدايت، يادآور كتاب ديگري از همين نويسنده با عنوان «بر مزار صادق هدايت» است.