براي صد و ششمين زادروز محمد قاضي
ترجمان وفا و زيبايي
بهنام ناصري
ديروز تولد محمد قاضي بود. بيترديد يكي از چند مترجم مهم تاريخ ادبيات معاصر در ايران. براي نوشتن از اهميت كار اين كردتبار فرهيخته در فرصت مختصري كه يادداشت حاضر به دست ميدهد، قدر مسلم نبايد از دو ويژگي توأمان ترجمههاي او گذشت.
چند سال پيش كه دست به كار تدارك پروندهاي پيرامون وضعيت ترجمه آثار ادبي در ايران بودم، گفتوگويي هم با مديا كاشيگر در فهرست مطالب پرونده بود كه او در آن، ترجمه خوب را واجد يكي از اين دو خصلت ميدانست: وفاداري به متن مبدأ يا زيبايي در زبان مقصد. اين «يا»ي حايل ميان دو خصلت، نشان ميداد كه مصاحبه شونده حضور توأمان وفاداري و زيبايي را در كار مترجمان اگر نه ناممكن كه نادر ميداند؛ و البته كه يكي از آن يگانگان دشوارياب ترجمه ادبيات جهان به فارسي از اين منظر، محمد قاضي است.
نزديك به نيم قرن پيش، زماني كه جمعي از مترجمان بنام ايراني گرد آمده بودند تا در مورد كار مترجمي قاضي حرفهاي هم را بشنوند، او بر نكته مهمي در كار خويش تاكيد گذاشت كه هنوز اتوپياي مترجمان ماست. كساني چون ابوالحسن نجفي، كريم امامي، نجف دريابندري و... هم آمده بودند، توشوتواني را پاس بدارند كه محمد قاضي در دهههاي منتهي به آن روز بر سر كار برگردان متون ادبي دنيا به فارسي گذاشته بوده و هم بنا داشتند، زوايايي بگشايند به ترجمه محمد قاضي از «دن كيشوت» سروانتس. گويا نجفي در آن زمان 42 ساله از قاضي 58 ساله-لابد در مقام پيشكسوت خود- درباره تمهيدات لازم يك مترجم براي ترجمه متني متعلق به زمانهاي ديگر در عصر جديد ميپرسد و قاضي در پاسخ به او گويا نوع كار خود را هم توضيح ميدهد. كوشش براي احياي توأمان وفاداري و زيبايي، فحواي كلام محمد قاضي در باب ملزومات كار مترجم ادبي بود. پاسخي كه بايد از ظاهر آن عبور كرد و قدري عميقتر در آن نگريست.
قاضي كتابهاي متعددي را به فارسي برگردانده و در ميان آنها تعدادي از درخشانترين آثار تاريخ ترجمه ادبي به چشم ميخورد. تعداد ترجمههاي او به 70 اثر ميرسد و كمتر كسي است كه همه يا حتي اكثريت آنها را خوانده باشد. با اين همه تعدادي از اين آثار فصل مشتركي از مطالعات ادبيات داستاني فارسيزبانان كتابخوان را تشكيل ميدهد و خاطرات مشتركي را براي آنها برساخته است.
در بيان ويژگيهاي محمد قاضي جداي از حد قابل اعتناي آگاهي در نهاد اين نويسنده و مترجم به قريحه شاعري او نيز اشاره ميشود. اينكه نسبت اين قريحه و غريزه شاعري با نثر او چيست و چه تاثيري بر ترجمههاي او داشته، موضوع اين يادداشت كوتاه نيست. نكته اين است كه گرايشهاي مترجم فقيد ما به زبان شعر، هر مختصاتي هم كه داشته، در حكم سايه امن و كاذبي نبوده كه غفلت او از دانش و آگاهي در كار ترجمه را- چنانكه در كار بعضي از مترجمان اين سالها افتد و داني- در پي داشته باشد.
عليايحال اگر قاطبه ترجمههاي محمد قاضي را هم نخوانده باشيم-كه نخواندهايم- براي يادآوري جايگاه او در آموختههاي ادبيمان كافي است اجمالا به خواندههاي تاكنوني خود از ادبيات جهان گذر كنيم و مثلا «مسيح باز مصلوب» يا «آزادي يا مرگ» نيكوس كازانتزاكيس، «مادام بوواري» گوستاو فلوبر، «شازده كوچولو» آنتوان دوسنت اگزوپري و مانند آن را به ياد بياوريم كه همه را محمد قاضي براي ما به فارسي برگردانده است.