منطق موقعيت
حل اين مساله نيز در گروي مسووليت و اقدام دولتها است و با نقد رفتارهاي فردي و نصيحت كاري از پيش نميتوان برد. اين امر نافي مسووليت فردي سارق يا معتاد نميشود، به همين دليل آنها را كه مرتكب جرم شوند، مجازات ميكنند. ولي هنگامي كه يك پديده چنان شيوع يافت كه از حد مورد انتظار وقوع جرم در جامعه عبور كرد، بايد به آن پديده از منظر اجتماعي نگاه كرد و به عنوان يك مساله اجتماعي آن را تحليل كرد و راهحلهاي آن نيز در اصلاح كنشگر نيست، بلكه در ايجاد تغييرات مناسب در سياستها و اصلاحات اجتماعي است. اينكه تعداد زيادي از مردم موفقيتهاي زنان را نميبينند ولي رقص يا حضور دو خانم را در زمين فوتبال ميبينند و فرياد برميآورند كه واااي ما چقدر بدبختيم! يك مساله اجتماعي است. آنقدر شايع شده كه توجه و سپس نقد ايشان را موجب شده است. اين مساله جامعه و حكومت ما است. مثل ساير مسائل كه از فرط شيوع از سطح تحليل فردي فراتر رفته و بايد به تحليل اجتماعي آن پرداخت. در اين مرحله سرزنش اصلي متوجه مديريت اجتماعي است و نه افراد. بنابراين اگر كسي يا كساني نقشي در اين مديريت دارند در درجه اول بايد مساله را متوجه خودشان كنند و اگر كساني كارشناس اجتماعي هستند و تحصيلات مشابه و نزديك به جامعهشناسي دارند، آنان نيز بايد از تقليل موضوع به مسالهاي فردي پرهيز كنند. نويسنده محترم اين مطلب هم دانشآموخته جامعهشناسي است و هم كمابيش دستي بر امور آموزشي و فرهنگي كشور دارند، بنابراين بنده به عنوان يك خواننده اين متن چنين ميفهمم كه ايشان بايد خطاب خود را متوجه حكومت ميكرد كه چرا چنين مسالهاي در كشور وجود دارد؟ و بخواهد كه موضوع بررسي شود. اشكال دوم جديتر است؛ به نظرم گوينده مطلب بايد تفسير و برداشتي دقيقتر و بر اساس آموزههاي مطالعات فرهنگي از اين كنش داشته باشد. در حقيقت همه ميدانند در ايران صدها و شايد هزاران نفر هستند كه از آن دو خانم هنرمندتر هستند و از اين نظر كمبودي نيست. به علاوه از اين فيلمها و حتي صد مرحله بازتر از آنها را ميتوان روزانه در شبكههاي اجتماعي و يوتيوب ديد و مسالهاي هم ايجاد نميكند، پس چرا نسبت به اين ماجرا چنين واكنشي نشان داده ميشود؟ علت چيز ديگري است. حسي است كه حداقل بخش مهمي از نيروهاي اجتماعي از اين ممنوعيتها دارند. نميخواهم بگويم كه اين ممنوعيتها برداشته شود يا نشود. اجازه دهيد مثال ديگري بزنيم. فرض كنيد كه در يك كشور اجازه ندهند كه مردان ريش بگذارند. خوب! مردان مسلمان و معتقد به ضرورت ريش چه احساسي خواهند داشت؟ آيا اگر مردان در دهها زمينه پيشرفت كنند، باز هم مردان بايد بيخيال گذاشتن ريش شوند؟ آيا اصولا اين مساله مهمي است؟ يا همه را مجبور به زدن كراوات كنند. يا كلاه خاصي را براي استفاده مردان الزامي كنند. طبيعي است كه مردان نيز از اين پديدهها ناراحت ميشوند و اگر ببينند كه در كشور ديگري مردان در ريش گذاشتن آزاد هستند غبطه خواهند خورد نه به دليل ريش داشتن، به دليل اينكه ميبينند آنان مجبور به كاري نيستند كه دوست ندارند. اگر كاري هم كه به واسطه قانون، جرم محسوب شده باشد مشكلي را حل نميكند، زيرا ميتوان ريش گذاشتن يا كراوات نبستن را هم جرم دانست. بنابراين تبيين درست هر پديده گام مهمي است كه ابتدا بايد برداشته شود. اگر ببينيم كه يك خانم در حالي كه در ايران ميتواند در هر كدام از زمينههاي پيشگفته بيشترين پيشرفت را داشته باشد، به دليل الزام به نوعي از پوشش ترك وطن ميكند، حتما او را سرزنش ميكنيم كه اين چه كاري است كه انجام ميدهد؟ ولي بايد از زاويه او نيز به موضوع نگاه كرد. براي مثال، خودمان را در موقعيتهاي مشابه او قرار دهيم (مثل سوال ريش يا كراوات) و ببينيم كه آيا ما نيز اقدام به مهاجرت ميكنيم يا نه؟ حل هر مساله بيش از هر چيز مستلزم طرح و توصيف درست آن مساله است. طرح نادرست مساله قطعا به حل آن منجر نخواهد شد، و هر روز كه بگذرد تشديد ميشود و نه حل.