• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4437 -
  • ۱۳۹۸ يکشنبه ۲۰ مرداد

داستان ابراهيم به روايت سورن كركگور

شهسوار ايمان

«و خداوند ابراهيم را امتحان كرد و به او گفت اسحاق، تنها پسرت را كه دوستش مي‌داري برگير و به وادي موريه برو و در آنجا او را بر فراز كوهي كه به تو نشان خواهم داد به قرباني بسوزان.»

ابراهيم ايمان داشت و شك نكرد، او به محال ايمان داشت. اگر ابراهيم شك كرده بود آنگاه كاري ديگر، كاري شكوهمند انجام مي‌داد زيرا ابراهيم چگونه مي‌تواند كاري كه سترگ و شكوهمند نباشد انجام دهد! ما در كتاب‌هاي مقدس مي‌خوانيم: «و خداوند ابراهيم را امتحان كرد و به او گفت اي ابراهيم، كجايي؟ و ابراهيم پاسخ داد: اينجايم.» سپس مي‌خوانيم «ابراهيم بامداد پگاه برخاست» و شتابان بيرون شد بدان‌گونه كه گويي به جشن مي‌رود و صبح زود بود كه به ارض موعود موريه رسيد. او هيچ چيز به سارا، هيچ‌چيز به العازر نگفت. زيرا چه كسي مي‌توانست او را بفهمد؟ آيا امتحان به واسطه همان طبيعتش از او پيمان سكوت نگرفته بود؟ او هيزم‌ها را شكست، اسحاق را بست، آتش را افروخت و كارد را كشيد. اي خواننده من! بسا پدراني كه مرگ فرزند براي‌شان با از دست دادن عزيزترين چيز در جهان يكسان بود و آنان را از هر اميدي به آينده تهي مي‌كرد اما هيچ‌يك از آنان فرزند موعود به معنايي كه اسحاق براي ابراهيم بود نبودند. بسا پدراني كه فرزند از دست داده‌اند، اما خدا، اراده تغييرناپذير و درك‌ناشدني قادر متعال، دست خدا بود كه فرزند را گرفته بود. با ابراهيم چنين نبود. براي او آزمايشي دشوارتر مقدر شده بود، سرنوشت اسحاق به همراه كارد به كف خود ابراهيم سپرده شده بود و پيرمرد، با تنها اميدش، در آنجا ايستاده بود! اما او شك نكرد، او مي‌دانست قادر متعال است كه او را آزمايش مي‌كند، مي‌دانست كه اين دشوارترين ايثاري است كه مي‌تواند از او طلب شود اما اين را نيز مي‌دانست كه هيچ قرباني وقتي كه خدا آن را بخواهد چندان دشوار نيست- و او كارد را كشيد. اگر ابراهيم، آنگاه كه بر كوه موريه ايستاده بود، شك مي‌كرد،اگر پيش از كشيدن كارد تصادفا گوسفند را مي‌ديد، اگر خداوند به او اجازه مي‌داد تا آن را به جاي اسحاق قرباني كند در اين صورت به خانه بازمي‌گشت، همه چيز همچون گذشته بود، او سارا را داشت، اسحاق را نگاه داشته بود، اما چه اندازه تغيير كرده بود! زيرا پا پس نهادنش يك فرار بود، رهايي‌اش يك تصادف، پاداش ننگ و آينده‌اش چه بسا ملعنت. زيرا نه بر ايمانش شاهد آورده بود، نه بر رحمت خداوند، بلكه تنها گواه آن بود كه سفر به كوه موريه چه سان هراس‌آور است. آنگاه ابراهيم فراموش نمي‌شد و كوه موريه نيز؛ ياد نمي‌شد بلكه از آن همچون مهلكه‌اي ياد مي‌شد زيرا در اينجا بود كه ابراهيم شك كرده بود. ابراهيم اي پدر گرامي، آنگاه كه از كوه موريه به خانه بازگشتي هيچ نيازي به مديحه‌اي كه تو را در غم گم كرده‌ات آرامش بخشد نداشتي زيرا همه چيز را به دست آوردي و اسحاق را نگاه داشتي. چنين نبود؟ خداوند هرگز دوباره او را از تو نگرفت، تو شادمانه با او در خيمه‌ات بر سفره نشستي، همان گونه كه در جهان ديگر تا ابد چنين مي‌كني. ابراهيم، اي پدر گرامي! آن روزها هزاران سال گذشته است اما تو نيازي به هيچ عاشق دير آمده‌اي كه خاطره‌ات را از سلطه نسيان رها كند نداري، زيرا هر زباني ذكر تو مي‌گويد- با اين همه تو عاشقت را باشكوه‌تر از هر كس ديگر پاداش مي‌دهي؛ ابراهيم اي پدر گرامي! اي پدر ثاني نژاد انساني! تويي كه پيش از همه آن شور شگرف را كه پيكار هراس‌انگيز با عناصر خشماگين و نيروهاي خلقت را خوار مي‌شمرد تا به جاي آن با خدا زورآزمايي كند، ديدي و بر آن شهادت دادي، تويي كه پيش از همه آن شور اعلا، آن جلوه مقدس ناب و فروتنانه جنون الهي را كه مشركان ستايشش مي‌كردند شناختي، آن‌كس را كه در ستايش تو سخن مي‌گويد به خاطر كاستي‌اش ببخشاي. او فروتنانه سخن گفت، آن گونه كه آرزوي قلبش بود، او هرگز فراموش نمي‌كند كه تو به صد سال نياز داشتي تا فرزند پيرانه‌سري را برخلاف هر انتظاري به دست آوري كه تو بايد كارد را پيش از نگاه داشتن اسحاق مي‌كشيدي؛ او فراموش نمي‌كند كه در صدوسي‌ سالگي از ايمان فراتر نرفتي.

برگرفته از ترجمه عبدالكريم رشيديان

توضيح: در روايت اهل كتاب فرزند قرباني ابراهيم(ع) اسحاق(ع) است

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون