«ما» در ميانه دولتشهر و دولتملت
ميلاد نوري
سياست به مثابه تدبير و تنظيم حيات اجتماعي انسان، تاريخ پرفراز و نشيبي را هم در ساحت عمل و هم در ساحت نظر پشت سر گذاشته است. اصطلاح سياست را انديشمندان مسلمان در ترجمه واژه «politik» بهكار بردهاند كه در زبان يوناني به بحث در باب ضروريات دولتشهر گفته ميشده است. ارسطو اين نام را بر كتاب خود در باب آنچه شهر بدان نيازمند است به كار برد. اين اصطلاح در ريشه يونانياش-«police»- پيوندي استوار با شيوه زندگاني مردمان يوناني داشته است كه بر وجود شهر استوار بود و مسلمين آن را «مدينه» ناميدند. كاربرد اين اصطلاح در جهان اسلام، بيش از دلالت بر ساختاري به نام «شهر»، دلالت بر تدبير اجتماعي و چگونگي اداره امور انساني داشته است. بيشك اين معنا از آن ريشه كهن چندان بيگانه نبوده، اما بار معنايي خاصي را كه يونانيان در زندگاني خاص شهريشان داشتند در خود نداشته است.
در ديدگاه يونانيان «مدينه» جايي بود كه در آن شهروندان به مثابه اجزاي پيكرهاي واحد، با تبادل ديدگاه و تبيين مواضع از طريق «لوگوس» (logos) امور شهر را بر حسب مصلحت عموم شهروندان به پيش ميبردند؛ درحالي كه خودِ شهر را به مثابه يك ساختار طبيعي و به عنوان بخشي از كيهان مينگريستند؛ از اين رو، چنان كه در انديشه افلاطون و ارسطو تبيين شده است، يونانيان، سعادت را در گرو هماهنگي طبيعي فرد انساني با دولتشهر و هماهنگي دولتشهر با عقل كيهاني ميدانستند و سياست همان چيزي بود كه اين هماهنگي و همسويي را ضمانت ميتوانست كرد. بنابراين، ميتوان سياست مورد نظر ايشان را سياست «طبيعتمحور» ناميد. آرمان چنين سياستي آن است كه فرد را از طريق هماهنگي با دولتشهر و با الگوبرداري از ساختار عقلاني كيهان به آرمان سعادت رساند و روشن است كه اين سعادت كاملا اينجهاني است و چنانكه ارسطو در كتاب سياست گفته است، تنها در گرو مشاركت سياسي شهروندان حاصل ميشود. سياست در جامعه مسلمين بسيار از مباحث افلاطون و ارسطو تاثير پذيرفت؛ تاثيري كه تاكنون نيز باقي مانده است و در سياستورزي كنوني ما نقشي مهم ايفا ميكند. بااينحال، متفكران مسلمان ايراني، سياست را نه بر محور دولتشهر يوناني و با نگاه به طبيعت عقلاني، بلكه بر محور مفهوم «امت» و بر اساس حضور خداوند در زندگاني انسان تبيين ميكردند. سياست در جهان ديني، حول غايتي متعال شكل ميگيرد كه اين- جهاني نيست و به مثابه امري مقدس موضوع اعتقاد كساني است كه در كنار يكديگر زندگاني ميكنند. فهم مفهوم «امت» براي تحليل و تبيين سياست ديني ضروري است. سياستي كه محور آن نه هماهنگي با عقل كيهاني و مشاركت در دولتشهر، بلكه رسيدن به خداوند به مثابه مبدا خير است. بنابراين، وقتي فلاسفه مسلمان اصطلاح «مدينه» را به كار برده و از «سياست مدني» سخن گفتهاند، اين اصطلاح در نظام فكري ايشان، با آن چيزي كه مورد نظر افلاطون و ارسطو بوده است تمايزي بنيادين داشته است زيرا وقتي فيلسوفي چون فارابي از «مدينه» سخن گفته است، به سياست در جهان اسلام انديشيده و به مفاهيم خلافت و امامت در بستر امپراتوري اسلامي نظر داشته است.
براي مومنان، اعم از آنان كه در سنت مسيحي ميانديشند و آناني كه در سنت اسلامي ميانديشند، سياست ناظر به اجتماعي ديني است؛ اين امر در انديشه مسلمين به مفهوم «شريعت الهي» به مثابه تنها طريق رسيدن به سعادت نهايي گره خورده و تاثير عميقي در انديشه سياسي متفكران مسلمان كه بيشتر ايشان ايراني بودهاند گذاشته است. بنابراين، سياست مدني مورد نظر در عالم اسلامي را بايد «سياست شرعي» ناميد كه با نگاه به «امت» و با تكيه بر دستور الهي در راستاي سعادت اخروي مسلمين مورد توجه است. بههمين دليل، بسياري از متفكران مسلمان به امر سياسي جدا از شريعت الهي باور نداشتهاند؛ چنانكه ابنسينا سياست را در بخش الهيات كتابِ شفا بررسي كرده و آن را ذيل بحث نبوت مورد توجه قرار داده است. بااينحال، سياست در دوران مدرن معناي ديگري دارد. سياستورزي مدرن نه با شهر يوناني و نه با امت اسلامي و غيراسلامي كاري ندارد. سياستورزي مدرن حول مفهوم «ملت» شكل ميگيرد؛ «ملت» يا «nation» بهمعناي اجتماعي از انسانها است كه خاستگاه و نيازهاي مشتركي دارند. بنابراين، سياستورزي مدرن «انسانمحور» است. «human» در ريشهشناسي لاتينياش به معناي «خاك» است و وقتي از ملت سخن ميگوييم از خاك و از ريشههاي مشترك آدميان سخن ميگوييم. دوران مدرن، دوراني است كه در آن، انسان فارغ از عقيده و اعتقادش مورد توجه است. موجودي آگاه و صاحب اراده كه با غريزه صيانت ذات، روي به مصرف و مالكيت ميآورد و از آن روي كه تمام انسانها فارغ از نژاد و دين و آيينشان چنينند؛ تنها «قرارداد اجتماعي» در باب حقوق طبيعي جوامع ايشان را سامان ميبخشد. دولت-ملتهاي مدرن نه حول مفهوم طبيعت و نه بر مدار غايت الهي؛ بلكه حول نيازهاي انساني و براساس قرارداد اجتماعي شكل گرفتهاند و از آنجهت كه چنين قراردادي در راستاي تنظيم روابط اينجهاني است، نسبت به انديشههاي ديني و آرمانهاي انساني موضعي بيطرفانه اتخاذ ميكند. قوانين در دولت- ملتها صرفا بر حسب حقوق طبيعي حول مصالحه دوسويهاي شكل ميگيرد كه امكان صيانت ذات و خشنودي اينجهاني را فراهم ميآورد؛ خشنودياي كه لزوما از مسير احترام به طبيعت نميگذرد و چهبسا آن را ناديده نيز بينگارد و بنابراين از دولتشهر يوناني متفاوت است؛ درعينحال، چنين نگاهي با قطع نظر از آرمانهاي ديني و تمركز بر نيازهاي انساني و حقوق طبيعي، از سياست امتمحور متمايز ميشود. برهمين اساس، تاكيد بر حفظ سياست شرعي در جهان مدرن، مسائلي را رقم ميزند كه مستلزم تعارضهاي گوناگون در عرصه قانونگذاري و تدبير است و تنها با بازنگري ارتباط اين دو نحو سياستورزي ميتوان از انسدادهاي تقابل آنها عبور كرد.
مدرس و پژوهشگر فلسفه