فرآيند يا فرآورده
محسن آزموده
با شروع مهر، در كنار بيش از چهارده ميليون دانشآموز، 4 ميليون جوان ايراني نيز در مقاطع مختلف كارداني، كارشناسي، كارشناسي ارشد و دكترا به دانشگاه ميروند و سال تحصيلي جديد را آغاز ميكنند. با احتساب 81 ميليون نفر جمعيت كشور، اين رقم يعني 5 درصد ايرانيها مستقيما با دانشگاه سر و كار دارند. بگذريم از شمار قابل توجهي كه در دانشگاهها و مراكز آموزش عالي و نهادهاي وابسته به آنها، به عنوان استاد و مدرس و كارمند و كارشناس آموزشي و ... به اين 4 ميليون دانشجو خدمات ارايه ميدهند. اگر آمار خانوادههاي همه اين آدمها را هم در نظر بگيريم، درمييابيم كه درصد قابل توجهي از هموطنان ما مستقيم يا غيرمستقيم با دانشگاه سر و كار دارند و در نتيجه ويژگيها و شرايط دانشگاه مستقيما در سرنوشتشان دخيل است. عمر رسمي دانشگاه ايراني، از زمان تاسيس دانشگاه تهران در سال 1313، هشتاد و پنج سال است. البته اگر مدارس و موسسات آموزش عالي مدرني چون دارالفنون، مدرسه علوم سياسي، مدرسه طب، مدرسه فلاحت و ... را نيز در نظر بگيريم، ميتوان اين سن و سال را تا 170 سال افزايش داد. البته ترديدي نيست كه بخش عظيمي از اين گسترش و بسط مربوط به دوران 40 ساله پس از انقلاب است. از دهه 1360 و به ويژه بعد از جنگ با تاسيس شمار قابل توجهي از واحدهاي دانشگاه آزاد در سراسر كشور و سپس توسعه موسسات آموزش عالي در قالب نهادهاي خصوصي و غيرانتفاعي، در بازه زماني كوتاهي، تعداد دانشجويان و بهطور كلي دانشگاهيان به يكباره چند برابر و دانشگاه به يك مقوله فراگير و مبتلابه عموم ايرانيان بدل شد. در اين ميان اما تاملات صاحبنظران و صاحبان انديشه ايراني درباره اين پديده نسبتا نوظهور و گسترده، جسته و گريخته و از سر دلسوزيهاي شخصي صورت گرفته و كمتر شاهد برنامهريزيهاي دقيق براي بازنگري و درنگ در روند اين توسعه روزافزون و حتي ميتوان گفت بيدر و پيكر بوده و هستيم. البته لازم است از انگشتشمار دلسوزان ايراني كه در طول اين سالها، چه پيش و چه پس از انقلاب دانشگاه را فراموش نكردهاند و به آن به عنوان يك مساله انديشيدهاند، ياد كرد، بزرگاني چون علياصغر حكمت، عيسي صديق، محمود صناعي و مجيد تهرانيان پيش از انقلاب و پژوهشگراني مثل مقصود فراستخواه، غلامرضا ذاكرصالحي، عباس كاظمي، زندهياد قانعيراد، هادي خانيكي، جواد طباطبايي، نعمتالله فاضلي، تقي آزادارمكي، ناصر فكوهي، عباس عبدي و... بعد از انقلاب. رضا منصوري، فيزيكدان و استاد دانشگاه صنعتي شريف يكي از دغدغهمندان ايراني است كه در كنار رشته تخصصياش هم در حوزه نظر و هم در حيطه عمل، همواره به مساله دانشگاه انديشيده و در اين زمينه مباحث و ايدههاي مهمي را مطرح كرده است. به نظر نگارنده مهمترين ايده او در اين زمينه آن است كه با وجود همه آمار و ارقام و تاريخچهاي كه بالاتر براي دانشگاه ايراني ذكر شد، كماكان دانشگاه به معناي جديد آن نداريم و آنچه در ايران در سطح آموزش عالي هست، صرفا آموزشگاه است. علت نيز آن است كه ما درك و دريافتي از علم جديد نداريم. از ديد دكتر منصوري، علم جديد، يك فرآيند اجتماعي پيچيده در پاسخ به مسائلي است كه جامعه به آن مبتلا شده، در حالي كه دانشگاههاي ما نه فقط در پاسخ به نيازهاي واقعي جامعه پديد نيامدهاند، بلكه در آنها خبري از فرآيند توليد علم و دانش نيست. دانشگاههاي ما در بهترين حالت، آموزشگاههايي هستند كه در آنها فرآوردههاي علمي جديد را ترجمه و آموزش ميدهند و در نتيجه دانشآموختگان ما اگر خيلي درسخوان و كوشا باشند، ميتوانند همان اطلاعات را به ديگران آموزش دهند. اين گفته بدان معناست كه ما به فرآيند توليد علم جديد توجه نكردهايم و در دانشگاههاي خود تنها فرآورده آن را كه در دانشگاهها و مراكز علمي ساير جوامع پديد آمدهاند، وارد ميكنيم.مهمترين كنش علمي كه در دانشگاههاي ما صورت ميگيرد، رفتن استاد و دانشگاه به سر كلاس درس و ياد دادن مطالبي از روي كتاب يا جزوه يا محفوظات توسط استاد به دانشجويان است. حتي در كارگاههاي آموزشي رشتههاي فني و پزشكي نيز باز استاد در حال آموزش است و دانشجويان در بهترين حالت ميتوانند همان كاري را كنند كه استاد به آنها ياد ميدهد. در دانشگاههاي ما خبري از پروژههاي علمي و پژوهشي گسترده نيست، استادان معمولا در هيچ طرح علمي مشاركت نميكنند، بعيد است به اتاق استادي سر بزنيد و ببينيد كه در حال تحقيق علمي است، يا در اتاقهايشان نيستند، يا مشغول سر و كله زدن با دانشجويان بر سر نمره، حضور و غياب و... هستند. دانشجويان هم در طول ترم اگر خيلي درسخوان باشند، همان كتابها يا جزوات را ميخوانند، يعني همان كاري كه در دبستان و راهنمايي و دبيرستان ميكردند. پروژههاي درسي در رشتههاي فني-مهندسي، باز هدف آموزش و يادگيري را دنبال ميكند. هيچ جا خبري از روش و مشاركت در فرآيند توليد علم نيست. اساتيد هم كه جز اين نياموختهاند، از دانشجويان همين را ميخواهند. در نتيجه دانشگاههاي ما به سطح آموزشگاههايي بزرگ تخفيف مييابند، مكانهايي براي يادگيري فرآورده علم جديد و نه جايي براي علمورزي و مشاركت در فرآيند توليد علم.