نگاهي به داستان بلند «بيرون از گذشته، ميان ايوان» به بهانه چاپ مجدد
شكست روايت داستاني
ابوالفضل جاويد
بيرون از گذشته، ميان ايوان روايتي فراداستاني (metafiction) است. به عبارت ديگر، داستاني است كه فرآيند نوشتنِ داستاني را روايت ميكند. در ژانر پستمدرن روايتهايي كه اين فرآيند را بازنمايي ميكنند يك ويژگي مهم ديگر هم دارند. چه بسا برخي گمان ميكنند هر داستاني كه درباره نوشتن داستان است، پستمدرن است. ويژگي مهم ديگر اين است كه اين فرآيند هيچگاه به سرانجامي نميرسد. فلسفه پستمدرن با نگاهي ترديدآميز به كاركرد زبان، آن را ناتوان و ناكارآمد براي روايت و بازنمايي ميشناسد. نوشتن فرآيندي است كه به شكلي ناتمام باقي ميماند و هيچگاه به نتيجه نخواهد رسيد. در فلسفه پستمدرنيسم، تنشي ميان زبان و واقعيت برقرار است. زبان هيچگاه قدرت بيان واقعيت را به تمامي نخواهد يافت. هيچگاه دال با مدلول يكي نيست و نخواهد شد و همواره گسستي بين اين دو وجود خواهد داشت. اين گسست، همان «ناتمامي» است كه در داستان شاهديم. پس ميتوان گفت رمان مهري بهرامي رماني فراداستاني است و روايتِ تلاشي براي گفتن چيزي كه سرانجام به كمال نميرسد، محقق نميشود و گفته نميشود.
داستان بيرون از گذشته، ميان ايوان داستاني درباره شكستِ داستاننويسي است. نويسنده براي ما ميگويد كه قادر به تمام كردن داستانهايش نيست و آنها نيمهكاره ميمانند. اين ايده، كه تمامي داستان بايد در زمينه و گفتمان اجتماعي و سياسي تعريف و خوانده شود بيشك خطاست و گمان اينكه اگر داستانها مجوز ميگرفتند به ناتمامي گرفتار نميآمدند هم سادهانگارانه است. بايد توجه داشت كه اصالت شخصيتها و روايتها در آن است كه همواره نيمهكاره رها شوند. چه بسا شايد تعريف زندگي هم، ناتمامي و نيمهكاره رها شدن باشد.
داستان بيرون از گذشته، ميان ايوان، شخصيتهاي زن متعددي را در كنار هم مينشاند كه چنانكه پيشتر گفته شد از دل داستانهاي ديگرِ چاپنشده بيرون ميآيند و هر كدام فرصت كوتاهي مييابند كه بخشي از داستان زندگي خود را بيان كنند. به گمان من، تمام اين شخصيتها زنان گمشده، زنان به حاشيه رانده شده و از همه مهمتر زنان «نوشته نشده» هستند:
«نيست... به گمانم شبانه جسته و رفته از ميان كاغذها. باز مداد سياه را هم با خودش برده. لابد نگران بوده ننويسمش. نگراني هر شبش است اما بر ننوشتنش هم دلش يك دل نميشود آخر. بازي راه مياندازد و همينجا خواب ميكند من و خودش را؛ همينجا ميان كاغذهاي نو و كهنه» (7).
اين نقل درباره شخصيتي به نام خورشيد است كه در داستان هميشه غايب است و نويسنده و پري همواره به دنبال او هستند. خورشيد با خوانشي نمادين نوري است كه گويي قرار است به زندگي معنا بخشد و تو گويي كه غايب است. «ايوان» در داستان گويي صحنه زندگي است، اين شخصيتهاي نيمهكاره و به حاشيه رانده شده فرصت كوتاهي دارند تا براي چند صباحي به اين ايوان بيايند و سپس ناپديد شوند.