ديدن يا نديدن
حسن لطفي
بازيگري كه سالهاي زيادي روي پرده سينما و صفحه تلويزيون باعث شده تا خنده بر لبان تماشاگران زيادي بنشيند اين بار در واقعيت و در برنامهاي گفتوگومحور اشك خودش، مجري جوان و بعضي بينندگان را درميآورد؛ اشكي كه با پايان برنامه تمام نميشود و دست به دست شدن بخش سوزناك برنامه باعث ميشود تا كساني كه در زمان پخشش فرصت نكرده يا تمايلي به تماشاي شبكه ملي ندارند هم در جريان گفتههاي دردناك غلامحسين لطفي قرار گيرند. حرفهايي كه اگر چه در مورد او تازه است حكايت تكراري گفتههاي در دل مانده آدمهاي زيادي است كه با پانهادن به دوران كهنسالي يا افتادن از اسب شهرت گرفتار آن شدهاند. از اين گرفتاران كساني كه زماني در ديد ديگران بودند و براي خودشان اسم و رسمي داشتند هر وقت تنهايي و غربتي كه در آن زندگي كردهاند برملا شده است بسياري را به فرياد و اشك و ناله وا داشته است؛ اشك و نالهاي كه درس عبرتي براي پايان بخشيدن به اين تنهاييها نشده است. انگار تنهايي ادامه ضروري و طبيعي زندگي تعدادي از اين مشاهير است. تنهايياي كه هيچ شباهتي به تنهايي مورد ستايش عباس كيارستمي ندارد كه زندگي هنرمند را پر و پيمانتر و لبريز از تخيل كند. اين تكافتادگي با خودش اندوه و حسرت به دنبال دارد؛ حسرتي كه روح را در انزوا ميخورد و جسم را همچون شمعي روشن ذره ذره آب و چروك ميكند. نه اينكه ديگران (كساني كه بر پرده سينما، عالم سياست، دنياي علم، عالم موسيقي، صحنه تئاتر و... به شهرت نرسيدهاند) پير نميشوند و تنهايي را تجربه نميكنند. ميكنند اما هيچ دوربيني و بينندهاي تمايلي به ديدن و كشف اين تنهايي ندارد. اگر داشتند، تنهاييهايي بسياري پشت ديوار خانههاي فراواني قابل ديدن بود. تنهاييهايي كه گاه در حضور جمع نصيب فرد ميشد. فردي كه به چشم ديگران نميآيد. با اين حساب در زمانه ما (شايد هم زمانههاي ديگر) مساله بودن يا نبودن نيست، مساله ديده شدن يا نشدن است. تا زماني كه آدمها اهميت ديدن ديگران را درك نكنند اين حكايت تنهايي مدام تكرار ميشود. برخي در پشت ديوارهاي بسته و در ذهن آدمهايي كه رسانهاي براي حرف زدن ندارند و تعدادي روي صفحه نوراني تلويزيون يا سفيد كاغذ. خدا كند اگر تنهايي به سراغ يكي رفت از آن نوعي باشد كه عباس كيارستمي ستايشش ميكرد.