مصرفزدگي به چه قيمت؟
متاسفانه نسل نوجوان و جوان ما بيشتر از نسلهاي ميانسال و خاكستريمان از بابت مصرف نامناسب در معرض تهديد هستند. مصداق آن هم اينكه جامعه ما در سالهاي آينده با تعداد بسيار بيشتري از مبتلايان ديابت و چاقي و ساير امراض در گروه سني نوجوانان 11 تا 16 ساله مواجه خواهد بود آن هم به دليل آنكه ما در حوزه تغذيه، دچار بدمصرفي هستيم؛ چون سبك زندگي براي جامعه ما فرهنگپذير نشده و از آنجا كه فرهنگ متناسب با نيازهاي امروز ما، توسط عوامل مختلف، نه به درستي شناخته شده و نه روي آنها برنامهريزي شده متاسفانه در شهروندان ما هم دروني نخواهد شد و اين مساله، يك تهديد جدي است و در مجموع، مصرف بد باعث شده كه هم امنيت غذاييمان، هم كيفيت غذاييمان و هم نحوه مصرف كردن مواد غذاييمان زير سوال برود. يك زمان ميگوييد من زياد مصرف ميكنم ولي درست مصرف ميكنم. اما ما هم زياد مصرف ميكنيم و هم نادرست مصرف ميكنيم. پس سبكهاي تغذيهاي ما به شدت نامناسب است و وعدههاي تغذيهاي و نوع و كيفيت غذاها هم به دليل مصرفهاي بدمان دچار مشكلات جدي است. از سوي ديگر، گروههاي اجتماعي ما هم از نظر بدمصرفي، چندان با يكديگر متفاوت نيستند و همه از قشر جوان، ميانسال، زنان و مردان، مبتلا به بدمصرفي هستند چون هنوز فرهنگ شايسته و بالنده و پوياي سبك زندگي متناسب با امروز، جا نيفتاده و عمومي نشده است.
در حالي كه در ادبيات ديني ما، يكي از مصاديق جدي نهي از منكر، «لا تسرفوا» است و پيش از آن هم ميفرمايد بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد، اما لازم است در اين باره بينديشيم كه چرا اين فرهنگ در جامعه ما جا نيفتاده و چرا اينطور شديم و چطور شد كه هم بد مصرف هستيم و هم به موقع و هم سر جاي خودش مصرف نميكنيم، در عين حال هزينههاي زياد هم ميپردازيم؟ علت اساسي اين اتفاق، تا حدود زيادي متوجه دولت است؛ در دولتهاي نفتمحور و معدنمحور و دولتهاي چاق و مركز پيراموني كه منابع درآمديشان از منابع خدادادي و معمولا سرشار است، چندان مديريت و كنترلي هم بر درآمد و هزينهها ندارند، رفتاري در جامعه عمومي به فرهنگ تبديل ميشود و جامعه عمومي فكر ميكند هر چقدر ميتواند بايد كه از دولت بكند.
همان ضربالمثل يك مو از خرس كندن غنيمت است اينجا هم مصداق دارد. اين تفكر، بهتدريج به فرهنگ زندگي روزمره تبديل شده است؛ فرهنگ كندن به هر قيمتي و مصرف كردن به هر قيمتي و تلاش براي پايمال نشدن حق.
البته بعضي وقتها كه دچار تحريم ميشويم، و مديريت منابع اهميت پيدا ميكند به خود ميآييم تا فرهنگ مصرف را اصلاح كنيم ولي همين كه قيمت نفت بالا ميرود، منابع درآمد بيحساب و كتابي وارد ميشود و خرج كردنهاي الكي و بيمحابا هم به دنبالش ميآيد. بحث براي اين دولت و آن دولت نيست بلكه اصولا دولتها بايد بپذيرند كه ريخت و پاش بسيار زياد دارند. مصداق آن هم هزاران چراغ و سيستمهاي گرمايشي روشن در ساختمانهاي اداري بعد از تعطيل شدن ادارات است. مصداق آن، تعداد بالاي خودروهاي دولتي است. مصداق آن، ريخت و پاش بيش از حد پروژهها و اقدامات عجولانهاي است كه به دليل ظاهرسازي انجام ميشود، بعد از مدتي هم خراب ميشود. انگار اين اموال و انرژي، متعلق به دولت است و از جيب ما نيست و بنابراين اين رفتار، به صورت يك الگو درآمده كه حتما صف بكشيم و سهمي ببريم و اين الگو به جامعه هم تسري پيدا كرده و دولت هم در اين زمينه پاسخگو نيست. اين اتفاق هم ربطي به اين دولت و دولت قبلي ندارد، بلكه اين الگو بايد آسيبشناسي و كالبدشكافي شود. مشكل جدي ما نامشخص بودن مباني تعريف، تعيين و راهبردي شدن سبك زندگي است. حرفها و طرحها و عقايد مختلفي براي سبك زندگي مطرح ميكنيم، اما در كنار آن، بخشي از سبك زندگي توسط نظام جهاني ترويج مصرفگرايي و رسانهها تبليغ ميشود و به همين دليل در سبك زندگي به هم ريخته، ناشفاف و نابلديم.