قاتل در جلسه دادگاه:
«مقتول با همسرم ارتباط داشت»
اعتماد| «بعد از چهار ماه بيخبري از برادرم، در پزشكي قانوني جسدي متلاشي شده را نشانمان دادند. ما اول فكر كرديم روحالله است اما چند روز بعد كه پليس متهمان را دستگير كرد تازه فهميديم كه او را كشتهاند و در چالهاي در نزديكي خانهمان دفنش كردهاند. قاتل ميگويد كه روحالله با زنش ارتباط داشت، اما اينطور نيست.»
ساعت 11:35 صبح ديروز، مهدي و امير، دو متهم به قتل، با نگراني روي صندليهاي بيرون شعبه 84 دادگاه كيفري تهران نشسته بودند. فاصلهشان با برادر مقتول چند متر بيشتر نبود و اين حرفهاي او را ميشنيدند. آنها متهمند كه 25 بهمن ماه 92، روحالله را به خاطر پيامكهايي كه به زن مهدي ميداد به مكاني خلوت كشانده، با ضربات چاقو به قتل رسانده، جسدش را پتو پيچ كرده و در چالهاي در كنار رودخانه شور دفن كردهاند.
با آغاز جلسه دادگاه در ساعت 11:45، پدر مقتول به جايگاه احضار شد. مادر، همسر و سه برادر مقتول چشم به پيرمرد دوخته بودند. او با لرزشي در صدا رو به قاضي گفت: «من تقاضاي قصاص دارم. اينها به پسر من كلك زدند. شبانه او را بردند كشتند. به چه جرمي؟ يكي از متهمان به نام مهدي ميگويد كه پسرم با زنش ارتباط داشت اما من اين حرف را قبول ندارم. تقاضاي قصاص دارم. » امير، برادرزن مهدي است. روز حادثه آنها با هم نقشه كشيده بودند كه « ارتباط زن مهدي با روحالله را قطع كند و مهدي ميخواست تا تهش برود.»
پس از پدر مقتول، نوبت به مهدي، متهم رديف اول پرونده رسيد. او كه مطمئن بود روحالله با همسرش ارتباط داشت، گفت: «من كارگاه خياطي دارم. شش ماهي ميشد كه روحالله پيش من و همسرم كار ميكرد. سوءظن من هم از همان كارگاه شروع شد. بعد از چند وقت فهميدم كه روحالله به همسرم پيامك ميدهد. امير را در جريان موضوع گذاشتم اما آنها آنقدر ارتباطشان قوي شده بود كه من زن و دختر 10 سالهام را به خانه پدرزنم فرستادم. من حتي چند بار به زن روحالله گفتم كه مراقب همسرش باشد اما او ميگفت كه من اشتباه ميكنم ولي من همه پرينتهاي پيامكهاي آنها را دارم.»او ادامه داد: روحالله ول نميكرد. روز حادثه نميخواستم او را بكشم اما ميخواستم تا تهش بروم. من به امير زنگ زدم و گفتم كه ميخواهم تمامش كنم. نقشه كشيديم او را به مكان خلوتي بكشانيم و حرف بزنيم. اما همهچيز خيلي بد پيش رفت. من به روحالله زنگ زدم و گفتم درباره ارتباطش با همسرم اشتباه كرده بودم و ميخواهم با او در يك مغازه شريك شوم. او هم قبول كرد و قرار شد كه دنبالش بروم و يك مغازه با هم ببينيم. روحالله نميدانست كه قرار است امير هم به محل قرار بيايد. در شهرك غرب او را ديدم و سوار ماشين كردم. آن موقع گفتم كه داستان مغازه را الكي گفتم و ميخواهم همهچيز را تمام كنم.»مادر روحالله حالش بد شد. گريه نميكرد. از جايش بلند شد و به ديوار تكيه داد. داشت روي زمين ولو ميشد كه يكي از پسرهايش او را به بيرون از دادگاه برد. مهدي سرش را پايين آورد تا چشمان مادر مقتول را نبيند. او ادامه داد: «روحالله گفت دوباره شروع كردي. گفتم تمام نشده كه بخواهم شروع كنم. درگيريمان بالا گرفت. ترمز كردم. ازماشين پياده شدم و چاقويم را برداشتم و به سمتش حمله كردم. روحالله سنگ برداشت. چند بار روي زمين افتاديم. چند ضربه با چاقو به سينه و گردنش زدم. از دور امير را ديدم كه به سمت ما ميدويد. او شوكه شده بود. چاقو را از دستم گرفت اما من دوباره به سمت ماشين رفتم و چاقوي بزرگتري آوردم. با آن هم چند ضربه ديگر به روحالله كه اينبار داشت با امير دعوا ميكرد زدم.»پدر روحالله دستانش را روي چشمانش گذاشت. نميخواست بشنود. متهم ادامه داد: «روحالله خونين و مالين شده بود. ترسيده بوديم. با امير سوار ماشين شديم و فرار كرديم. وسط راه امير گفت كه بيا برگرديم و ببريمش بيمارستان، اينطوري لو ميرويم. برگشتيم. روحالله را سوار كرديم. اما وسط راه امير گفت روحالله تمام كرده. بعد از چند بار دور دور كردن در خيابان، آخر سر او را دور پتو پيچيديم و در چالهاي كنار رودخانه شور دفن كرديم.»مادر روحالله دوباره به جلسه برگشت. ميخواست حرف بزند. او گفت: «آقاي قاضي، آقا مهدي و آقا امير با پسرم دوست بودند. عروسم همهچيز را به من ميگويد. مهدي از زندان به او زنگ زده و گفته كه خودش پسرم را كشته. » انگار مادر مقتول پيشبيني كرده بود كه امير ميخواهد قتل را گردن بگيرد. امير به جايگاه احضار شد و گفت: « دو ماه قبل از روز حادثه خواهرم تماس گرفت و گفت كه روحالله با مادر و زنش آمده كارگاه و سر حقوق داد و بيداد ميكند. رفتم آنجا. وقتي روحالله را ديدم از چشمانش خواندم كه واقعا مهدي راست ميگويد و يك چيزي هست. به مادرش گفتم كه مادرجان، من اگر بفهمم كه اين ارتباط قطعي است، به بدترين شكل جواب ميدهم. پس برويد و ديگر نياييد.»اما مهدي كه فكر ميكرد روحالله هنوز با همسرش ارتباط دارد، به امير زنگ زد و گفت كه ميخواهد تمامش كند. امير ادامه داد: روز حادثه مهدي به روحالله زنگ زد و او را به شهرك غرب كشاند. من به مهدي گفتم كه روحالله قد است و اگر بفهمد جريان چيست با ما درگير ميشود و ما مجبوريم او را بزنيم. همين هم شد. من جدا به محل قرار رفتم. وقتي رسيدم، مهدي و روحالله با هم گلاويز شده بودند. به سمت روحالله رفتم و با چاقو چند ضربه به سر و صورتش زدم. يكي هم به پشتش فرو كردم. فرار كرديم اما دوباره برگشتيم. سوارش كرديم. او تمام كرده بود. اول ميخواستيم جلوي خانهشان پرتش كنيم اما اينطوري لو ميرفتيم براي همين آخر سر او را در كنار رودخانه شور دفن كرديم.»خانواده مقتول در خود فرو رفته بودند. آنها بار ديگر تقاضاي قصاص خود را تكرار كردند. قاضي از مهدي خواست تا آخرين دفاع خود را بگويد. او پشيمان بود اما درخواست بخشش نكرد و گفت: «من خودم دختر كوچك دارم. من اگر باشم نميبخشم. فقط از خانواده روحالله ميخواهم كه زودتر تمامش كنند. اگر قصاص است زودتر اگر هم كه... » حرفش را خورد. امير هم گفت: « خيلي بد تمام شد. روي عذرخواهي كردن ندارم.»
ساعت 13 ختم جلسه اعلام شد. خانواده مقتول مطمئن بودند كه پسرشان ارتباطي با همسر مهدي نداشت اما متهم ميگفت كه «من پرينت پيامكها را دارم. آنها با هم ارتباط داشتند. »