ارابههاي آتش
سيد حسن اسلامي اردكاني
دو، سه هفته است كه شبها بخشهايي از فيلم ارابههاي آتش (هيو هادسون، 1981) را ميبينم. گفتوگوهاي سنجيده، زبان فاخر نخبگان دانشگاه كيمبريج، فيلمبرداري درخشان، بازيهاي كمنظير، موسيقي روحنواز ونجليس، داستان واقعي دو دونده قهرمان آن و از همه مهمتر تعارض بين اطاعت از حكم خدا يا پادشاه، مخاطب را ميخكوب ميكند. اين فيلم به حق چهار جايزه اسكار را از آن خود كرد.
اريك ليدِل، دونده اسكاتلندي، مبلغي است مسيحي و دويدن براي او رسالتي الهي است. او مانند «حيواني وحشي» ميدود و معتقد است «خداوند مرا براي ماموريتي آفريده است، براي چين، همچنين مرا تيزپا ساخته است و هنگامي كه ميدوم، رضايت او را حس ميكنم». براي او دويدن صرفا سرخوشي نيست، كسب خشنودي خداوند است. دويدن براي او سرگرمي نيست، نشر ايمان الهي است و خودش دويدن را با ايمان مقايسه ميكند و بر آن است كه «دويدن دشوار است و نيازمند تمركز اراده و انرژي روح». با اين همه، وي سرشار از تواضع و فروتني است.
در برابر، هارولد ايبراهامز، دانشجوي كيمبريجي و مغرور، دونده ديگري است كه دويدن براي او وسيلهاي است براي غلبه بر تبعيضات نژادي. وي كه كليمي است، از اين ظرفيت استفاده ميكند تا بر پيشداوريهاي قومي غلبه كند. براي او دويدن يك «سلاح» است. او كه مانند «خدا ميدود» از ليدل شكست ميخورد و اين شكست او را به هم ميريزد.
اما آزمون اصلي ليدل جايي است كه ايمانش محك ميخورد. وي باور دارد كه نبايد در روز يكشنبهها دويد. اين روز به خداوند اختصاص دارد و بس. هنگامي كه براي شركت در مسابقات المپيك 1924به پاريس فرستاده ميشود، مشخص ميشود كه مسابقه دوي 100 متر درست در روز افتتاحيه يكشنبه برگزار ميشود. او حاضر نميشود در اين روز مسابقه بدهد. هنگامي كه وليعهد انگلستان و پادشاه آينده او و ديگر مقامات حاضر، از او ميخواهند كه بر ايمانش پاي بگذارد و اطاعت پادشاه را مقدم بدارد و بدود، پاسخ ميدهد «من يكشنبهها نميدوم و اين حرف آخر است».
او را به غرور و سركشي متهم ميكنند و او پاسخ ميدهد «غرور من تا جايي پيش ميرود كه وجدانم اقتضا ميكند». يكي از مقامات ميگويد كه كشور مقدم است و «در دوران ما، پادشاه اول بود و بعد خداوند.» ليدل پاسخ ميدهد: «خداوند كشورها را ميسازد، خداوند پادشاهان را پديد ميآورد و قوانيني كه با آنها حكومت ميكنند و اين قوانين ميگويند كه يكشنبه از آن خداوند است.» و درست در روزي كه مسابقات برگزار ميشود، او در كليسايي در حال موعظه است. سرانجام با فداكاري يكي از دوستانش معضل او حل ميشود و او با حفظ ايمانش به مدال المپيك هم دست پيدا ميكند، اما اين آزمون به خوبي نشان ميدهد چگونه ميتوان ورزشكاري اصيل بود. به واقع وي «مردي با پرنسيپ و ورزشكاري حقيقي» است. ونجليس در مصاحبهاي، در سال 2012، تاكيد ميكند كه هنوز پيام فيلم زنده است و او با شنيدن داستان فيلم، ناگهان موزيك متن آن در ذهنش شكل گرفت و سريع آن را ساخت. وي بر اين باور است كه موسيقي بايد استمرار گفتوگوهاي فيلم باشد و زماني كه كلمات متوقف ميشوند، سخن بگويد. موسيقي بايد روح را لمس كند.
ليدل در پي اين مسابقات به چين رفت و در همان جا در گذشت و اسكاتلند يكسره برايش سوگوار شد.
اين فيلم داستان ايمان و شجاعت برآمده از آن و دشواري مومنانه زيستن را روايت ميكند، بيآنكه آن را بسانتيمانتاليزم، خشونت و تظاهر بيالايد.