چرايي نهادينه نشدن فرهنگ نقدپذيري در جامعه
نقد به مثابه نق
وقتي نقد رداي عافيت به تن كند و تاج خطر از سر نهد
محمدرضا تاجيك٭
وقتي هدف نقد گسترش دانش و بصيرت باشد اساسا از قلمرو انصاف و عدالت دور نميشود چون هدف آگاهيرساني است اما وقتي نقدي جنبه شخصي يا گروهي پيدا كرد يا حرفهاي مورد نقد قرار گرفت و لحن آن نقد با گزارههاي ارزشمحور تدوين شد ممكن است رعايت عدل و انصاف دشوار شود و در بعضي موارد نيز ممكن است منتقد به عمد از اين حوزه دور شود. اگر نگاه به موضوع نقد نگاهي معرفتشناختي باشد بيانصافي و بيعدالتي كمتر اتفاق ميافتد. افلاطون در «جمهوريت» ميگويد: «بين دانش و ارزش نوعي رابطه تنگاتنگ وجود دارد» وقتي هدف دانش بود ارزش نيز والا ميشود و وقتي ارزش والا شد بيعدالتي جايي در آن چارچوب نخواهد داشت
براي پرداختن به چرايي و علل و عواملي كه مانع نهادينه شدن فرهنگ نقدپذيري در جامعه ما ميشود، لازم است در ابتدا به بيان تمهيد نظري كوتاه تلاش كنيم تا بعد به پاسخ اين سوال اصلي برسيم. از يك منظر، نقد همان تفكر است، همان خطر كردن است. آنكس كه خطر سرشته با نقد را نيازموده باشد، نسبت به ذات نقد محجوب و غافل ميماند. نقد جامعه را، جهان را دستناخورده پس پشت نمينهد. خطر نقد، گاه در كلمه خاموش و ناگشودهاش مكتوم است، گاه ديگر، در منقلبكردن و از هم گسليدن سامان يك سخن، يك نظر، يك كنش و تجربه و ديگر گاه، در نقب زدن به لايههاي دروني يك رخداد، و گاه نيز، در چينشي ديگر ميان اجزاي يك متن، گفته، كرده و... بنابراين، نفي يا تخفيف خطر نقد، نقد را در خطر افكندن است. نقد هنگامي بيش از هر زمان در معرض خطر است كه با خطر روياروي نشود، هنگامي كه از خطر پا پس كشد، هنگامي كه خود را به سكون زمان حال وانهد و پيدايي و بداهت مشترك «امور واقع» را در آغوش گيرد. نقد آنگاه بيش از همه وقت در معرض تهديد است كه نيروي تهديدآميز آن خاموش شود. وقتي كه (چيزها منحيثالمجموع) در يد كيش (دوكسا) باشند، وقتي كه نقد ديگر در مقامي نباشد كه با گفتمان غالب از در مقابله درآيد، وقتي كه سنگيني راستكيشي (ارتدوكسي) چنان باشد كه ديگر نداي فراكيشي (پارادوكس) از سخن گفتن عاجز شود، آن گاه تاريخ از هستي باز ميايستد. وقتي سخن به حمد و ثنا (دوكسولوژي) مبدل شود، وقتي نقد رداي عافيت به تن كند و تاج خطر از سر نهد، آنگاه خطر عظيم خواهد بود. نقد صرفا رايحه يك مخالفت كه «اثبات خود» ما را به استنشاق آن فراميخواند، نيست، بلكه هواي درياي آزاد و بلنداهاي عظيم است؛ هواي تازه است. نقد نوعي گشودگي است كه همواره از هرگونه فروبستگي و تمامتجويي درميگذرد.
اكنون و در پرتو اين تمهيد نظري كوتاه بايد بگويم كه متاسفانه در جامعه امروز ما و نزد بسياري از ايرانيان، «نقد» همان «نق» و همان تخريب، تضعيف و تقبيح - و امري غيرقابل تحمل - است. بعد از گذشت حدود يكصد سال از اين گفته يكي از روشنفكران عصر مشروطيت كه «عجب است كه ايرانيان براي آزادي عقايد جنگ ميكنند، ولي هيچكس به عقيده ديگري وقعي نميگذارد... اگر كسي اظهار رأي و عقيده نمايد، متهم و واجبالقتل، مستبد، ايمانپرست، خودپسند، نميدانم چه و چه ناميده ميشود»، كماكان گفته روز و امروز ما است. به بيان ديگر، اگرچه بسياري از ايرانيان از نقد، به تعبير جامي، همان «عيبجويي را هنر خود كردن، عيب ناديده يكي صد كردن. گاه بر راست كشيدن خط گزاف/ گاه بر وزن زدن طعن زحاف. گاه بر قافيه كان معلول است/ گاه بر لفظ كه نامقبول است/ گاه نابرده سوي معني پي/ خرده گرفتن ز تعصب بر وي» را ميفهمند، اما نميتوان به بهانه حضور اين عده باب هرگونه نقد را بست يا بر هر نقدي شوريد و آن را به حاشيه كشيد. به ديگر سخن، اين راست است كه عدهاي از «نقد» فقط نفي و نهي ديگران را ميفهمند و از اين رو، همواره با انتظار نشستهاند تا كسي چيزي بگويد و فعلي انجام دهد، تا فعال شوند و در نفي او اثبات خود كنند. اين نيز راست است كه برخي فكرهاي بسته بيوجود كه با وجود فاقد «گفته» و «صدا» بودن، دهانهاي گشاد دارند، براي پژواك «گفتن» و «سروصدا»ي خود گريزي جز نفي و نقض ديگران – در زير لواي فريباي نقد - نميبينند و همچون ديكتاتورهاي كوچك، همواره به خود اجازه ميدهند كه مفاد هر اثري را با ايدئولوژي يا تعصبات و تمايلات شخصي خود بسنجند و قضاوت كنند. اما هيچيك از اين واقعيتهاي اجتماعي، نميتوانند پديده نقدناپذيري يا نقدگريزي/ستيزي در جامعه ديروز و امروز ما را توجيه و تحليل كنند. در جامعه امروز ما، بسيارند نقاداني كه نقد را كنشي متفكرانه و منصفانه ميدانند كه اقتدار خرد را در تقابل با تمامي اقتدارهاي ديگر مشروعيت ميبخشد و آن را كرداري ميدانند كه تضمين ميكند خرد خودآيين باقي بماند و براي تامين و تضمين اين خودآييني خطر ميكنند. بسيارند كساني كه در نقد «نقد ايدئولوژيك»، كه در چرخه معيوب آن حاشيه، متن را ميبلعد و در خودش ادغام ميكند، بسيار گفته و نوشتهاند. بسيارند اهالي نقدي كه نقد را بهمثابه نوعي امكان تغيير، گونهاي اتوس/منش يا فعاليتي براي راه بردن خويشتن و ديگري، نوعي فضيلت و نوعي ديگرگونه انديشيدن و ديگرگونه بودن – انگارهاي كه نقد را به «زهد» پيوند ميزند، و اين دو را همچون كردارهايي براي برگذشتن از محدوديتها تصوير ميكند – ميفهمند و بهكار ميگيرند. اين عده، با بياني بودلري، كساني هستند كه مستمرا ميكوشند تا خود و جامعه خود را ابداع كنند و با عطش سيريناپذير تصويرهايي از زندگي كه زندهتر از خود زندگي هستند، نقش و نقاشي كنند. اينان خود را شورمندانه به قلب نظم مسلط و كاذب كلمات و اشيا و افعال ميافكنند و از محبوس ساختن خويشتن در يك نظم كلي و ثابت و راكد، دچار ملال و رخوت و شومي ميشوند، در دل لحظات فرار و گذرا خانه ميكنند: در ميانه سياليت شفاف چيزها.
شايد آنچه گفتيم، تنها و تنها به رنگ واقعيت پنداشتن آرزوها باشد، شايد درختي ديده باشيم و جنگلي پنداشته باشيم، شايد گلي ديده باشيم و بهاري انگاشته باشيم. بيترديد، تا تبديل «نقد» و «نقادي» به يك فرهنگ و نشت و رسوب آن در لايههاي مختلف اجتماعي راه و دام بسيار است. از اين رو، بسياري از ما ايرانيان كماكان صداي خود را گوياترين، بلندترين و رساترين صداها و صور خود را صور اسرافيل تصوير و تعريف كرده و هيچ نقدي را بر خود نميپذيريم و تحمل نميكنيم و كماكان كلگرا، تماميتگرا و حقيقتمحور و انسداد و انقيادطلب هستيم. اگرچه اندر حكايت معايب و مضرات انسداد فكري ديگران سخن بسيار ميگوييم و مينويسيم، لكن همواره بر اين باور هستيم كه اين بتي است كه در بتخانه ديگران نشسته است. غافل از اينكه در همان دم كه ديگران را به پرهيز از اين بتهاي پنداري و ذهني فرا ميخوانيم، خود اسير بتي بس عظيمتر و مخوفتر هستيم. افزون بر اين موارد، «فرهنگ سكوت و پنهانكاري»، «خودستيزي و دگرپرستي»، «تمكين و تملق» و... بسياري از ما ايرانيان نيز، در عدم شكلگيري و عدم نشت و رسوب فرهنگ نقد بيتاثير نبوده است. اكنون اگر ميخواهيم در سايه يك فرهنگ انتقادي بزييم، نخست بايد به گفتارها و كردارها و اقتدارهاي تاريخياي هجوم بياوريم كه بسترساز تولد و رشد «خود»ها و «من»هاي غيرنقاد و نقدناپذير در جامعه ما شدهاند؛ دوم، تلاش كنيم تا اقتدار خرد خودآيين در تقابل با تمامي اقتدارهاي ديگر از مشروعيت و مقبوليت افزونتري برخوردار شود و سوم، مرعوب هياهوها و قيل و قالهاي اين و آن نشويم و نقد را در پاي منافع و مصالح اين گروه و آن گروه ذبح نكنيم.
٭ استاد علوم سياسي دانشگاه شهيد بهشتي
برش
بعد از گذشت حدود يكصد سال از اين گفته عصر مشروطيت كه «عجب است كه ايرانيان براي آزادي عقايد جنگ ميكنند، ولي هيچكس به عقيده ديگري وقعي نميگذارد... اگر كسي اظهار رأي و عقيده نمايد، متهم و واجبالقتل، مستبد، ايمانپرست، خودپسند، نميدانم چه و چه ناميده ميشود»، كماكان گفته روز و امروز ما است. به بيان ديگر، اگرچه بسياري از ايرانيان از نقد، به تعبير جامي، همان «عيبجويي را هنر خود كردن، عيب ناديده يكي صد كردن. گاه بر راست كشيدن خط گزاف/ گاه بر وزن زدن طعن زحاف. گاه بر قافيه كان معلول است/ گاه بر لفظ كه نامقبول است / گاه نابرده سوي معني پي/ خرده گرفتن ز تعصب بر وي» را ميفهمند، اما نميتوان به بهانه حضور اين عده باب هرگونه نقد را بست يا بر هر نقدي شوريد و آن را به حاشيه كشيد.