نقد در فرهنگ ما يا مدح است يا قدح
محمد ضيمران٭
ذهن ما يا رويكردي كه به طور كلي در فرهنگهاي مدرن يا امروزي وجود دارد در حقيقت اساس و پايه چيزي است كه كانت در قرن هجدهم تحت سه عنوان نقد خرد ناب، نقد خرد عملي و نقد قوه حكم يا نقد داوري آن را پايهريزي كرد. اين در جامعه غيرشرقي رواج پيدا كرد و جزو لاينفك فرهنگ آنها شد. اما در جامعه ما معمولا نقد به اين صورت، به آن معنا جا نيفتاده است و بنابراين نقدي كه در آن چارچوب، بر حسب آن برداشتها و پيشزمينههاي فلسفي شكل گرفت، نقدي است كه به اصطلاح اپيستومولوژيك است؛ نقدي است كه ميتوان گفت مبناي آن معرفتشناختي است. وليكن ما نقد را ارزششناختي ميبينيم يعني به طور كلي تفاوت عمدهاي وجود دارد بين نگاه ارزششناسانه و نگاه معرفتشناسانه. نگاه معرفتشناسانه نگاه مدرن به نقد و نگاه ارزششناسانه نگاهي پيشامدرن است.
نقد پيشامدرن اساسا در چارچوب فرهنگ خودي دو صورت به خود گرفته است؛ يكي مدح و ديگري قدح. درواقع ما با دو صورت با يك اثر روبهرو ميشويم يا اينكه آن را ستايش ميكنيم يعني در حقيقت يك نسبت ارزشي براي آن قايل خواهيم بود يا اينكه آن را ضد ارزش قلمداد كرده و آن را مورد شك و ترديد و سرزنش قرار ميدهيم و به دنبال يافتن خطاها و ايرادات ميرويم. اين دو نوع نگاه چيزي است كه زيرساخت يا زيرمتن فرهنگي جامعه ما را تشكيل ميدهد هرچند ممكن است در كشور نقدهاي خيلي خوب، اصولي و منسجمي نيز انجام شده باشد اما فراگيري آن زياد نبوده است. نكته ديگري نيز كه در مساله نقد با آن روبهرو هستيم اين است كه نقد فردمحور ميشود يعني معمولا ما نقد را به اثر متوجه نميكنيم بلكه به فرد و شخصيت او معطوف است و او را آماج بررسي قرار ميدهيم. اين يكي از سفسطههايي است كه در حوزه نقد اتفاق ميافتد و بايد از آن گريزان بود. در واقع بايد جنبه معرفتي نقد بر جنبه عملي و ارزشي آن برتري پيدا كند. يكي از مشكلات چنين نقدي اين است كه كساني كه مورد نقد قرار ميگيرند خود را آماده حمله ميبينند و به همين دليل واكنشهاي تدافعي نشان ميدهند و شايد اين مسالهاي است كه ما در حوزه نقد با آن رو به رو هستيم. پس بنابراين چيزي كه نقد اساسي مدرن را از انواع ديگر نقد جدا ميكند در مرحله اول اين است كه رويكردشناختي و معرفتي است و به هيچوجه دنبال ايجاد ارزش نيست چه بسا بيشتر نقدهايي كه امروزه انجام ميشود جنبه گسترش دانش و بينش دارد تا اينكه خطاها را يا ايرادات را نسبت به يك فرد يا اثر برملا كند. به همين دليل نيز جامعه ما اغلب اوقات به دليل همان نگاه ارزشي نقد را برنمي تابد و آن را نوعي اهانت به خود تلقي ميكند و زمينهساز بروز مشكلاتي در جامعه ميشود.
نگاهي كه نقد علمي دنبال ميكند همان طور كه گفتم يك نگاهشناختي است يعني در واقع هدف نقد گسترش آگاهيهاي بيشتر در جامعه يا در چارچوب يك اثر است بنابراين يك سلسله محور براي انجام نقد وجود دارد كه در صورت در نظر گرفته شدن نتيجه آن بسيار سازنده خواهد بود. نخستين ركن يك نقد اين است كه با مباني قابل رويت، قابل شنيدار و قابل خواندن روبهرو شده و آن را به طور كاملا بيطرفانه توصيف كرد. مرحله دوم اين است كه منتقد فهم خود راجع به يك اثر را عرضه كند كه نام آن را تفسير يا تبيين يك اثر يا پديده ميگذارند و بنابراين در اين حوزه بايد آن ارزشهاي زيباشناختي صريحا بر اين نوع تاويل و تبيين مسلط شود. در مرحله نهايي نقد است كه ارزيابي صورت ميگيرد و آن هم بايد حداقل باشد، يعني در يك نقد مولفه اول، توصيف صرف و مولفه دوم، تبيين و تاويل بايد بسيار مسلط باشند و مولفه ارزيابي بايد با احتياط صورت بگيرد. حتي برخي محققان معتقد هستند كه اين مرحله نهايي يعني ارزيابي اغلب لزومي ندارد چرا كه اگر نقاد بهطوري توصيف و تبيين را انجام دهد اثر خود را گذاشته است بنابراين نيازي به بيان آشكار ارزيابيهاي ارزششناختي او نيست. بنابراين مخاطبي كه با نقد روبهرو ميشود به طور كلي به آن نتيجه ميرسد.
وقتي هدف نقد گسترش دانش و بصيرت باشد اساسا از قلمرو انصاف و عدالت دور نميشود چون هدف آگاهيرساني است اما وقتي نقدي جنبه شخصي يا گروهي پيدا كرد يا حرفهاي مورد نقد قرار گرفت و لحن آن نقد با گزارههاي ارزشمحور تدوين شد ممكن است رعايت عدل و انصاف دشوار شود و در بعضي موارد نيز ممكن است منتقد به عمد از اين حوزه دور شود. اگر نگاه به موضوع نقد نگاهي معرفتشناختي باشد بيانصافي و بيعدالتي كمتر اتفاق ميافتد. افلاطون در «جمهوريت» ميگويد: «بين دانش و ارزش نوعي رابطه تنگاتنگ وجود دارد.» وقتي هدف دانش بود ارزش نيز والا ميشود و وقتي ارزش والا شد بيعدالتي جايي در آن چارچوب نخواهد داشت.
٭استاد سابق فلسفه در دانشگاه تهران و استاد فعلي دانشگاه هنر