صهيونيسم و تئودور هرتسل
مرتضي ميرحسيني
سال 1896 در چنين روزي كتاب «دولت يهود» كه تئودور هرتسل، روزنامهنگار اتريشي- مجار آن را نوشته بود، منتشر شد. هرتسل اين كتاب را به آلماني نوشت و آن را ابتدا در وين و لايپزيگ منتشر كرد. كتاب دولت يهود پس از آن به واسطه يهودياني كه با هرتسل همفكر و همعقيده بودند و همگي خودشان را صهيونيست ميخواندند به زبانهاي ديگر نيز ترجمه شد و به كشورهاي ديگر اروپايي هم راه يافت. در آن مقطع چند جنبش قومگرايانه در اروپاي شرقي پا گرفته بودند و هر كدامشان هم ادعاهايي داشتند. از اين رو برخيها صهيونيسم را هم در همين چارچوب ميبينند و كتاب دولت يهود هرتسل را در فهرست آثار متعلق به همان دوران جاي ميدهند. اما حتي اگر صهيونيسم در آغاز جنبشي در ميان جنبشهاي قومگراي اروپاي شرقي بود در ادامه از آن فراتر رفت و شر آن دامن چند كشور آسيايي را گرفت. اول اينكه هرتسل واژه صهيونيسم را ابداع نكرد اما آن را براي تعريف گرايشي خاص ميان يهوديان جا انداخت(گويا نخستين بار ناتان برنبام اين لفظ را به اين معني مصطلح كنونياش به كار برد). گرايشي كه اصول ديني را اگر نه به حاشيه كه به اولويت دوم تبديل ميكند، ناسيوناليسم و نژادپرستي را به هم ميآميزد و تاريخ- به معني حوادث و تحولات گذشته- را به نفع خود تحريف و مصادره ميكند. هرتسل ميگفت دوران تحقير و تيرهروزي يهوديان به پايان نميرسد مگر اينكه از تابعيت غيريهوديان رها شوند و سرزميني از آن خودشان با دولتي مستقل داشته باشند. او درباره رنجها و حقارتهاي يهوديان در اروپا دروغ نميگفت و خودش چند نمونه از آنها- مثل ماجراي محاكمه ظالمانه آلفرد دريفوس، افسر يهودي ارتش فرانسه- را از نزديك به چشم ديده بود(جالب اينكه در همين چهاردهم فوريه به سال 1349 در استرازبورگ فرانسه بيشتر از 900 يهودي را زنده به گور كرده و همين تعداد را از شهر بيرون ريخته بودند چون آنان را نحس و باعث شيوع طاعون يا همان «مرگ سياه» ميپنداشتند). اما نتيجهگيري او از اين بحث هم عجيب و هم خطرناك بود. ميگفت هر يهودي دلبسته به «آرمان صهيونيسم» كه از توان مالي برخوردار است بايد قطعه زميني در سرزمين فلسطين بخرد تا قدم به قدم زمينه بازگشت به جايي كه اجدادشان هزاران سال پيش از آنجا آواره شدند، فراهم شود. البته ناگفته نماند چنانكه آرتور كوستلر در كتاب خزران مينويسد اغلب يهوديان اروپاي شرقي- كه هرتسل به آنان خطاب ميكرد- از نسل آوارگان قوم موساي نبي نيستند و اصل و تبارشان به قبايل نيمه بدوي خزر برميگردد. اما صهيونيسم هم مثل ساير ايدئولوژيهاي ناسيوناليستي، مجموعهاي از جعليات در خود داشت و هر جا كه لازم بود واقعيتهاي بديهي را هم ناديده ميگرفت. به هر حال فلسطين در آن زمان بخشي از امپراتوري رو به نزاع و فروپاشي عثماني بود و بعد از آن يعني بعد از پايان جنگ اول جهاني و ختم كار دولت عثماني به دو بخش تقسيم شد كه بخشي از آن از اردن تبعيت ميكرد و بخش ديگرش هم زير نظر انگليسيها اداره ميشد. همين انگليسيها هم بودند كه در پايهگذاري دولت يهود به صهيونيستها كمك كردند.
البته بعدتر اين ادعاي مظلوميت را با تبليغ روي جنايتهاي هيتلر تقويت كردند هر چند هيچوقت به اين پرسش پاسخي ندادند كه چرا ظلمها و رنجهايي كه آن سوي مديترانه تحمل كردهاند بايد در اين سوي آب جبران كنند؟