روزهاي پاياني زندان قصر
محمود فاضلي
در همين شهر تهران اماكني وجود دارد كه شايد خيلي از ما هنوز نه آن را ديدهايم و نه از آنها ياد ميشود. 42 سال پس از پيروزي انقلاب اسلامي زندان «قصر» اگرچه براي بسياري از مبارزين يادآور روزهاي خوب و تلخ است اما در حال حاضر، اين مكان يكي از ديدنيهاي تهران است و به باغ موزه قصر تبديل شده است. زندان قصر يكي از قديميترين كاخهاي پادشاهان قاجار بود كه در سال 1177 و در ابتداي سلطنت فتحعليشاه ساخته شد. نامگذاري زندان نيز برگرفته از بناي پيشين، قصر قجري است. اين بنا فاقد پنجرههاي بيروني بود و از اين جهت بيشتر از آنكه به يك كاخ پادشاهي شبيه باشد به يك قلعه نظامي شباهت داشت. در دوران پهلوي به دستور رضاخان اين بنا بطور كامل تخريب و زندان قصر فعلي به جاي آن ساخته شد. در سالهاي اوليه حكومت رضاخان و به موازات نوسازي تشكيلات اداري، ماركوف روسي مامور شد قصر قجر را براي ساخت نخستين زندان مدرن ايران احداث كند. عمليات ساخت آن در 1307 شروع شد. اين زندان پس از انقلاب اسلامي نيز محل حبس زندانيان غيرسياسي بود تا اينكه در 1382 به دليل حضور زندان در ميانه شهر و بافت قديمي و فرسوده آن توسط شهرداري تهران تبديل به باغ موزه شد. از 17 شهريور 1357 به بعد سير حوادث جهشي بينظير را تجربه كرد و بهمن انقلاب كه در سرازيري افتاده بود بزرگتر ميشد تا در نقطه پاياني خود موجوديت رژيم پهلوي را محو كند. روند حوادث سياسي جامعه بطور طبيعي سرنوشت دهها زنداني سياسي را در اين زندان تحتتاثير قرار ميداد و زندانبانها را كه به تبع، مقامات رژيم را وحشتزده كرده بود و آنها را وا ميداشت تا با احتياط بيشتري با زندانيان سخن بگويند. زندانبانهايي كه كمي باهوشتر بودند به اين درك رسيده بودند كه همهچيز در حال تغيير است. رژيم شاهنشاهي انسجام و تمركزش را در برابر ضربههاي پي درپي مردمي كه ديگر او را نميخواستند از دست داده بود، هر اقدامي را تجربه ميكرد تا بلكه اوضاع را كنترل كند. مقامات رژيم در اولين ماههاي نيمه دوم 57 بر اين تصور بودند كه آزادي زندانيان ميتواند يكي از راههاي آرام كردن مردم خشمگين باشد. آنها به مرور درهاي زندان را به روي مردم ميگشودند و آنان را در گروههاي 100 نفري يا بيشتر آزاد ميكردند. زندانيان كه در ميان آنها افرادي با محكوميتهاي سنگين و حبس ابد وجود داشتند در ميان بهت و حيرت در آن سوي ديوارهاي بلند زندان خود را در آغوش خانوادههاي خود و ديگر هموطنان ميديدند. گرماي اين ديدارها در زمستان 57 هرگز در ميان زندانيان فراموششدني نيست. آزادي زندانيان از اواخر مهرماه تا نيمه آبان به اوج خود رسيده بود و باقيمانده آنها تا روز 22 بهمن هواي آزاد وطن را پس از سالها استشمام ميكردند. محمد كاظم بجنوردي كه قرار بود تا آخر عمر پشت ميلههاي زندان بماند خاطره خود را چنين نقل ميكند: «يك روز من مشغول مطالعه بودم، يك مرتبه بلندگوي زندان اسامي يكصد نفر را اعلام كرد و گفتند اينها اثاثشان را جمع كنند و بيايند. پنج دقيقه بعد، اسم يكصد نفر را خواندند. بالاخره اسم مرا هم اعلام كردند و من اثاثيهام را در دو ساك جا دادم. لباسهاي زيادي كه البته كهنه بودند پوشيدم. همه مرخص شدند و افسر نگهبان آمد گفت آقاي بجنوردي شما پنج نفر محكوميت داريد و ما نميدانيم به هر پنج تا عفو خورده يا نه. شما برگرديد داخل. تقريبا خوشحال شدم، چون آمادگي نداشتم براي آزادي. نه پولي داشتم و نه جايي داشتم. صبح دوباره مرا خواستند. گفتند بيا برو. واقعا نميدانستم كجا بايد بروم، هيچ كجا را بلد نبودم. در همين حال ديدم يك ماشين رسيد و رانندهاش داد زد كاظم بپر تو. منم سوار شدم و رفتم خيابان گرگان خانه برادرم.» مهدي غني كه خود چند سالي را در زندان قصر گذرانده است روز آزادي خود را چنين به ياد ميآورد: « آنجا از هشت صبح تا ده شب كلاس و ديگر برنامههاي سازنده داشتيم و كسي بيكار نبود. وقتي خواستيم آزاد شويم گريه ميكرديم. هركس آزاد ميشد هم خودش گريه ميكرد و هم ديگران.»