روايت تازه يك زن كانادايي از جنگ با داعش
غيرمنصفانه و دلخراش
ترجمه: پويان شيرزاد/ آيا من خشونت ديدهام؟ آيا من ديدم كه داعش مردم بيگناه را ميكشد؟ بله، من در جنگ بودم و همه اينها را ديدم. من آنها را ديدم كه تلاش ميكنند ما را بكشند. ديدم كه ما را ميكشند و ما آنها را ميكشيم. من در جنگ بودم و همه اتفاقهايي كه وحشتناك و تكاندهنده بود را به سادگي ديدم. بايد صادق باشم؛ ديگر اجساد من را اذيت نميكنند. اما مرگ دوستانم هنوز ناراحتم ميكند. وقتي دوستانم كشته ميشدند، اشكهايم جاري ميشد، اما ميدانستم كه به زودي بايد اين مرگ را بپذيرم و به راهي كه در آن قدم گذاشتهام ادامه دهم. بايد ميپذيرفتم كه جنگ همين است و پذيرفتم. منصفانه نيست، اما جنگ همين است. اما اين من بودم كه همه اينها را ميديدم. باقي دوستان و همرزمانم؛ زنان ايزدي، عرب و كرد، شبيه من نبودند. آنها براي جنگ آمده بودند، جنگي كه تمام خانوادهشان را گرفته بود و چون هيچكسي را ديگر نداشتند، دست به اسلحه براي ايستادگي و مقاومت آمده بودند و من در تمام اين مدت نديدم كه گريه كنند. من نميتوانستم كسي را بكشم، چون ميدانستم كه مرگ آدمي ديگر به دست من، حتي اگر داعش باشد، تمام زندگيام را خراب ميكند. اما زنهايي را ديدم كه براي نجات سرزمين خود، دست به اسلحه برده بودند. همراه من در پسگرفتن كنترل آلابياد، 28 عضو داعش را كشته بود و دانه دانه آنها را شمرده بود؛ زني كه همه خانوادهاش را داعش به قتل رسانده بود. اين زنهاي اسلحه به دست مبارز، ميكشتند و كشته ميشدند. نه اشكي سرازير ميشد و نه آه و فغاني در كار بود. فقط صبحها ميتوانستي چهره پيرتر شده آنها را ببيني و در نگاهشان بخواني كه اين جنگ چطور همه آنچه كه بودند و داشتند را از آنها گرفته. جنگي كه براي من هم عادي شد. يكروز در ميان جسدهاي خونآلود ناهار خوردم و فكر كردم؛ ديگر همهچيز براي من هم عادي شده و اين جنگ غيرمنصفانه دلخراش، هيچكس را در امان نميگذارد؛ من دختربچه كوچكي را ديدم كه در يك بمباران زخمي شد و آنقدر امكانات نبود كه خونريزياش بند بيايد و زنده بماند. مادري را ديدم كه همه بچههايش را از دست داده بود و ديگر چيزي جز جنگ با داعش در زندگي نداشت. من همه اينها را ديدم. همه اين سربازاني كه كنار هم و دوش به دوش براي ايستادگي و مقاومت، از جان گذشتهاند و حالا روايت ميكنم همه اينها را؛ چون جز جنگيدن و روايت كردن و يادآوري تمام اين مردان و زنان مبارز به جهان، وظيفه ديگري ندارم.
پينوشت: يادداشتي كه خوانديد، روايت يك زن 46ساله كانادايي است كه ناگهان تصميم ميگيرد به گروه اتحاد زنان كرد بپيوندد و در جنگ با داعش شريك اين زنان شود. زن 46 سالهاي كه سالهاي سال در كانادا مانكن بوده و زندگي بهشدت مرفه و آرامي داشته. اما اين زن ناگهان تصميم ميگيرد كه همهچيز را رها كند، دخترش را در كانادا جا بگذارد و به سوريه برود. به جايي كه اينروزها همه دنيا نگران آن هستند و گروه داعشي كه مردم بيگناه را ميكشد. نام اين زن «تايگر سان» است و به تازگي براي دوره مداوا به كشورش بازگشته و اين خاطرهها را براي ديلي ميل تعريف كرده.