آخرالزمان بيبرقي در مادريد
نیوشا طبیبی
در طول اقامت نه چندان بلندم در اسپانيا، سه واقعه ديدهام كه همه آنها تصاويري آخرالزماني داشتهاند: اولي كرونا، دومي بارش برف بيسابقه در مادريد و سومي قطعي برق در يكي- دو روز پيش. در هر سه اينها، نكتهاي كه برايم عيان و برجسته شد، شكستن آن توهم آمادگي اروپاييهاي غربي براي مديريت بحرانها و مشكلات بود. حداقل تجربه من در اسپانيا بر اين پايه قرار گرفته كه دولت اسپانيا در مواجهه با بحرانهايي مانند كرونا و بيبرقي يا حتي بارش سنگين برف، به سرعت كنترل اوضاع را از دست ميدهد. تجربه سيل ويرانگر چندماه پيش در والنسيا هم كم و بيش چنين بود. اما اجازه دهيد تجربهاي نزديك از اين واقعه آخري را به عرض برسانم:
بسياري از مردم مانند من، قطعي برق را از قطع شدن اينترنتشان فهميدند. وسط روز بود - اندكي از ظهر گذشته- و طبعا كسي چراغ روشن نميكرد. پرس و جو كردم و فهميدم برق محله قطع شده است. بيسابقه هم نبود و پيش از اين قطعي برق داشتيم اما معمولا بسيار كوتاه. براي ادامه كارم احتياج به اينترنت داشتم بنابراين از خانه بيرون زديم كه در كافه يا كتابخانهاي بتوانيم فايلنوشتهها را بفرستيم. چهره معابر غيرعادي بود، مردم بيرون ساختمانها تجمع كرده بودند. از محله خودمان كه دور شديم، دانشگاهي در آن نزديكي تماما تعطيل شده و دانشجويانش بيرون آمده بودند. ترافيك خيابانها كمكم شكل ميگرفتند. تنها يكي از مراكز خريد در نزديكي ما هنوز برق خورشيدي و اتصال به اينترنت داشت. آنجا بود كه فهميديم به دليلي نامعلوم برق جنوب فرانسه تا پرتغال به صورت سراسري قطع شده است. همانجا نشستيم به كار كردن تا از اندك باتري باقيمانده لپتاپ و اينترنت استفاده كنيم. شبكه اينترنت موبايل هم قطع شده بود، كمي بعد خطوط تلفن همراه هم قطع شد و به جاي نشان آنتن فعال، دايرهاي با خط مورب نشست كه يعني ديگر دستتان به هيچ جا بند نيست. كمكم بقيه هم متوجه جدي بودن شرايط شده بودند. طريقه خوشباشيه مردم اسپانيا چنان است كه چندان عجلهاي براي كاري ندارند و غصه چيزي را نميخورند، انگاري كه جهان برايشان چندان جدي نيست. مصداق «از ازل تا به ابد فرصت درويشان است» هستند. رفتيم به طرف سوپرماركت زنجيرهاي در همان نزديكي، براي اينكه كمي غذاي بدون نياز به پخت و البته نان در خانه داشته باشيم. بيرون فروشگاه دستهدسته از مردم در حال گاز زدن به لقمههايشان بودند. امكان پخت وپز يكسره از ميان رفته بود. اجاق بيشتر خانهها و رستورانها و كافهها برقي است و امكان پختن و حتي گرم كردن غذا ديگر فراهم نبود. قفسه خوراكهاي آماده و كنسروها خالي شده بودند و فقط اندك چيزي باقي مانده بود. چند تكه نان و دو- سه كنسرو نخود و لوبيا و ماهي ته قفسهها مانده بودند كه ما هم چندتايي - به اندازه يكي دو وعده- خريديم. بيرون كه آمديم، ترافيك ماشينها سنگينتر شده بود. پمپ بنزينها بسته بودند، مغازهها يكييكي ميبستند چون نه امكان گرفتن پول داشتند و نه صندوقهايشان كار ميكرد.
چشمانداز داشت ترسناكتر از ساعات پيش ميشد، در پيادهروها مردم سرگرداني كه از سوار شدن بر مترو و وسايل ديگر جامانده بودند به چشم ميخوردند. در كنار اينها اما عدهاي هم بر همان طريقه راحت انديشي، به رقص و دستاندازي سنتي اسپانيايي مشغول بودند و به اين وسيله اضطراب را از خودشان و همشهريهاي ديگر دور ميكردند. ناگهان چند دهه به عقب برگشتيم، نه اينترنتي بود و نه برقي. بايد در مصرف بنزين هم صرفهجويي ميكرديم. تكليف هم معلوم نبود، كارها در اسپانيا معمولا با تاخير و طمانينه پيش ميرود و حالا اين كش آمدن زمان بيشتر حس ميشد. در گرههاي ترافيكياي كه من ديدم خبري از پليس نبود، جز يك آمبولانس كه در محوطهاي عمومي مستقر شده بود، چيز ديگري از اراده دولت براي كنترل اوضاع به چشمم نيامد. چهره كلي شهر، جنونزده و غير طبيعي و آخرالزماني بود.
اما سويه خوب و مهم اين عقبگرد تاريخي اين بود كه فهميدم چرا ما تا دو- سه دهه پيش بيشتر كتاب ميخوانديم، بيشتر با هم حرف ميزديم، به ساز زدن و نقاشي كردن و كارهايي مانند اينها بيشتر ميرسيديم. چرا وقت كم نميآورديم و همه كارهايمان را سر موقع انجام ميداديم و زود ميخوابيديم و زود بيدار ميشديم؟ ما در اين چند ساعت همه اين كارها را با فراغ بال انجام داديم و خوش گذشت. اما بعضی از مردم در سراسر نواحياي كه برق قطع شده بود به دردسرهاي جدي افتادند، پروازها لغو شد، قطارها وسط كوه و كمر از حركت ايستادند و مهمتر از همه هيچكس از هيچكس با خبر نبود.
دست آخر برق ناحيه ما حوالي نيمه شب وصل و نتيجهاش هم سوختن يخچال شد! اينترنت كماكان تا لحظه نوشتن اين يادداشت هنوز به صورت عادي و معمول در نيامده و البته تا همين الان هم دولت علت روشني براي قطعي برق اعلام نكرده! ما هم در جستوجوي يك تكنیسيني كه به دادمان برسد و يخچالمان را تعمير كند، آواره كوچه و خيابانهاييم.