حالا وقت زندگي است
نازنين متيننيا
يك روز بعد از آتشبس، زندگي روي نواري از آرامش آغوشش را به روي ما گشوده. انگار نه انگار كه تا ديروز در ملغمهاي از دود و آتش و ترس، ما را نگران و دلواپس گذاشته بود. حالا ما، آدميزادهاي ترسيده و روي ديگر زندگي ديده، در سكوت و آرامشي عجيب، به «حالا چه ميشودها» فكر ميكنيم. سوالات زيادي داريم اما حوصلهاي هم براي پرسيدن نيست. شهر هنوز به روزهاي آرام واقعياش بازنگشته و حيراني و خلوت همچنان خودش را نشان ميدهد. آدمها هنوز نميدانند كه دقيقا بايد چه كرد و طبيعيترين واكنش به 12 روز زندگي زير رگبار موشك، خودش را نشان ميدهد. هنوز نه ميزان خسارتهاي كلي مشخص است و نه خسارتهاي وارد شده به زندگي و روان آدمها. چيزي مشخص نيست. اين ابهام بعد از حادثه، هنوز حل نشده و نبض زندگي به روزهاي پرقدرت و قوي خود بازنگشته. اين روزها، روزهاي حيراني است و زمان قويترين داروي آن است. بايد اجازه بدهيم كه روزها بگذرند، دور شويم و فاصله بگيريم تا ببینیم واقعا چه شده و چه اتفاقي افتاده. اما در اين حيراني چيزهايي هم هست؛ مثلا عشق به زندگي، عشق به وطن و مشخص شدن تكليف خيلي چيزهاي ديگر. آدمها بعد از شب آخر توي اينستاگرام و توييتر از علاقهشان به زندگي مينويسند. ميگويند تا قبل از ترس نميدانستند كه تا چه اندازه وابسته به زندگي بودند، خانه و زندگي و شهرشان را دوست داشتن و حالا قدرشناسند.
زندگي در ترس دريافتهاي آدميزاد را به زندگي تغيير ميدهد و اين تغيير از همين حالا در جامعه ايراني مشخص است. ديگر خبري از خستگي و بياهميتي زندگي نيست. زندگي مهم شده و از آن مهمتر زنده ماندن. حالا وقت شناخت دوباره است، وقت ديدن و درك و دريافتهاي ديگر. يك روز بعد از جنگ، وقت برخاستن است، وقت تكاندن خاكسترهاي نشسته روي تن خسته و مجروح و ادامه دوباره. اين بار ولي ارزش زندگي، منزلت و جايگاهش، فارغ از هرچه كه بود و هست، جايگاهي بلندمرتبهتر دارد. حالا وقت سرسلامتي زندگي است؛ وقت بودن حتي در ميانه ميدان و گذر از جنگ.