آزمون ژئوپليتيكي ايران؛ بازيگري يا انفعال
مهدي شاه ميرزا
جهان امروز در حال حركت به سوي نظم «بلوكهاي متغير» يا نظام «چند قطبي»است. از يك سو امريكا در درون با بحران مشروعيت سياسي، نارضايتي طبقاتي و از بيرون درگير رقابت بنيادين در عرصههاي مختلف با جمهوري خلق چين و همچنين تلاش براي ايجاد نظم جديد در خاورميانه است. از سوي ديگر اروپا درگير رتق و فتق بحران انرژي و به دنبال تضمين امنيت است. از طرفي ديگر، جمهوري خلق چين مستمرا سياستورزي در سايه را پيموده و اگر در عرصه اين معادلات، ايران، هوشمندانه و «بههنگام» سياستورزي موثر نكند، نه تنها جايگاهي شايسته در نظم جديد كسب نخواهد كرد، بلكه به ابزاري براي موازنه ساير بازيگران جهاني مبدل خواهد شد. جهان از حالت نظم يكنواخت و قابل پيشبيني به نظمي چندلايه، سيال و گاه متناقض گذار كرده است. نظامي كه در آن بلوكها شفاف نيستند، ائتلافها موقتاند و قدرتها در عين رقابت، در همكاري موقت همزيستي ميكنند. در چنين ساختاري، ايران نميتواند خارج از فرآيندهاي گفتوگومحور باقي بماند، چرا كه خطر قرار گرفتن در حاشيه نظم جديد افزايش مييابد. در انديشه استراتژيك، ايران فقط يك جغرافياي ساده نيست؛ كشوري است در نقطه تلاقي غرب و شرق كه جملگي متغيرهاي ژئوپليتيكي به شكل لحظهاي در آن درنوسان است. ايران در مقطعي قرار دارد كه هرگونه تصميم در عرصه سياست خارجي، پيامدهاي ژرف و چندلايه براي ساختار قدرت داخلي، اقتصاد، امنيت منطقهاي و حتي هويت سياسي جمهوري اسلامي ايران خواهد داشت. در نيمقرن اخير، شايد در هيچ برهه و دورهاي، ساختار ژئوپليتيك منطقهاي و جهاني اينچنين پيچيده و البته غيرقابل پيشبيني نبوده است. در چنين وضعيتي، رويكرد عقلاني نسبت به «مذاكره فعال» نبايد مقطعي، واكنشي يا صرفا تاكتيكي باشد، بلكه بايد از منظري جامع، منسجم و مبتني بر تحليل دقيق از متغيرهاي ژئوپليتيكي و قواعد قدرت صورت گيرد.
متأسفانه برخي در درون حاكميت عليرغم كسب تجربيات گذشته، با دوگانه «مقاومت يا سازش» سياستورزي ميكنند؛ حال آنكه در جهان پسااوكراين و در بحبوحه چرخش شرق به سوي نظم نيمهاقتدارگرا، چنين دوگانهاي منسوخ و ديگر كاركرد نخواهد داشت.
مساله ايران نه سازش است و نه تنشآفريني، بلكه حفظ قدرت «چانهزني پايدار» در عرصهاي چندسطحي است.
در پهنه معادلات جهاني، رابطه ايران و امريكا همچون بازي پيچيدهاي است كه قواعد آن را نه تنها واقعيتهاي عيني قدرت بلكه ادراكات طرفين، تحليل تصميمگيريهاي مسوولان، ظرفيت، توانمندي و داراييهاي راهبردي و از همه مهمتر محاسبات هزينه-فايده شكل ميدهد.
روابط دو كشور در چهار دهه اخير در چرخهاي ميان تنش و گفتوگو در نوسان بوده و آنچه امروز اين رابطه را از گذشته متمايز ميسازد، تحولات ساختاري در چند محور است:
نخست، تغيير معادلات منطقهاي با توجه به محور مقاومت و تثبيت نقش ايران به عنوان بازيگري كليدي.
دوم، تحول در تناسب امنيت جهاني، چرخش تهديدها و ظهور چين به عنوان رقيب جدي امريكا.
سوم، تجربه تاريخي برجام كه درسهاي ارزشمندي معالواسطه محدوديتهاي مذاكره با امريكا ارايه ميدهد.
الف) چرايي مذاكره مستقيم با امريكا:
مذاكره مستقيم با امريكا نه انتخاب كه ضرورتي راهبردي است. سه دليل عمده اين ضرورت را تبيين ميكند:
۱- اقتصاد ايران كه سالهاي متمادي تحت فشار شديد تحريمهاي ظالمانه بوده، نيازمند گشايش فوري جهت بازآفريني اميد اجتماعي نسبت به چشمانداز آينده است و استمرار وضع موجود به صلاح نيست.
۲-تجربه نشان داده مذاكرات غيرمستقيم از طريق واسطههاي اروپايي نتوانسته تضمينهاي لازم جهت گشايشهاي سازنده را ايجاد و عملياتي كند.
۳- معادلات منطقه به حدي پيچيده گرديده كه مديريت تعارضات در آن بدون ارتباط مستقيم با امريكا دشوار خواهد بود.
ب) پيش نيازها:
۱- تثبيت موقعيت در بلوك منطقهاي از طريق موازنهگرايي پويا:
نه پيوستن مطلق به كشورهاي دوست از جمله چين و روسيه علاج است، نه دوري كامل از اروپا و امريكا؛ ضروري است تا ايران «بازيگري متغير» با در نظر گرفتن عناصر مهم از جمله «زمان» و «وضعيت لحظه اي» را عملياتي نمايد.
بايد بدانيم كه در مباحث بينالملل «زمان» به قدري حائز اهميت است كه دقيقه و ساعت آن هم ميتواند در نتيجه اقدامات ديپلماتيك و مذاكرات، به عنوان اساسيترين متغير، ايفاي نقش نمايد.
به عبارتي آمادگي براي بازتعريف «كنشگري» در لحظه از جمله رئوسي است كه ديپلماسي ما را پوياتر خواهد نمود.
۲- تبديل مذاكرات به سازوكار دايمي، نه مقطعي:
برخلاف ديد امنيت محور، دامنه مذاكرات نبايد صرفا محدود به موقعيتها و رويدادها باشد، بلكه بايد به عنوان فرآيند دايمي «تعامل» و به عنوان زباني مشترك براي مديريت و رگولاتوري (تنظيمگري) روابط داخل با خارج تعريف شوند.
اين به معني حفظ كانالهاي ارتباطي، حتي در شرايط «بنبست» و تنشهاي سنگين است؛ «ديپلماسي» اصل اساسي ارتباط با خارج از مرزها بوده و تعطيل يا محدود كردن آن به هيچ عنوان در راستاي حفظ و بست منافع ملي نخواهد بود و تنها نگاهي مغرضانه استمرار ابزار صلحآميز تعامل را برنميتابد.
كما اينكه به شكل تاريخي جنگهاي بزرگ و همچنين سهمگينترين منازعات، پاي ميز مذاكره خاتمه يافتهاند.
۳- تفكيك سطح نظام از سطح دولت:
بايد هوشمندانه و به شكل عملياتي نشان داده شود كه تصميمات كلان امنيتي وماهوي، صرفا در سطح «نظام» اتخاذ و امور اجرايي و تعاملات، محصول دولت و دستگاه سياست خارجي خواهد بود و ساير اصوات مغاير در اين دايره رسمي جايي نخواهند داشت.
اين همان دوگانگي كنترلشدهاي است كه هم ظرفيت چانهزني را افزايش ميدهد و هم هزينه تغيير رويكرد يا به عبارت عاميانه هزينه عقبنشينيهاي تاكتيكي را پايين ميآورد.
۴- كاهش وابستگي راهبردي به يك بلوك واحد:
خطاي راهبردي آن است كه ايران در تعاملي مطلق در سطح خرد و كلان با شرق، از مزيتهاي بازار و تكنولوژي غرب محروم شود.
شرايط ايجاب مينمايد تا سياست راهبردي انقلاب اسلامي ايران يعني «نه شرقي، نه غربي» با محوريت قراردادن اصل «همكاري هوشمند» بازتعريف گردد؛
۵- وفاق سازنده و حداكثري ميان «ميدان» و «ديپلماسي»:
اگر ايران صرفا با رويكرد بازدارندگي نظامي وارد مذاكرات شود، نه تنها بازنده ميدان ديپلماسي خواهد بود، بلكه خود را در تله محاصره اقتصادي دايمي گرفتار خواهد كرد. از سوي ديگر، اگر بدون پشتوانه ميدان، پاي ميز گفتوگو بنشينيم، احتمال اينكه طرف مقابل امتيازها را مشروط كند، بالا خواهد بود.
كساني كه الفباي سياست را به درستي فهم نكردهاند يا درگير طراحيهاي غير سازنده داخلي شدهاند و ميدان و مذاكره را به شكل «دوگانه» تكرار ميكنند بدانند كه ميدان و ديپلماسي، مكمل هماند، نه رقيب يكديگر.
در صحنه كشنگري جهاني امروز، «ميدان سكوي پرتاب ديپلماسي است، نه ابزار حذف آن ».
۶- موازنه ميان قدرت سخت، نرم و هوشمند:
تنها راه تقويت كليات قدرت، حفظ تناسب ميان قدرت سخت (امنيت و دفاع)، قدرت نرم (ديپلماسي و فرهنگ) و قدرت هوشمند (تكنولوژي، انرژي، بازار منطقهاي) و تلاش براي توسعه و تقويت هر يك از اين متغيرهاي اساسي است.
ضروري است تا مذاكرات بازتاب اين سه ضلع باشد، نه صرفا ميدان كنشگري ديپلماتها.
۷. تقسيمبندي موضوعات گفتوگو:
مطلوب است تا حاكميت جمهوري اسلامي ايران با محوريت نظرات كارشناسي دستگاه تخصصي ديپلماسي، تحريمها را بر مبناي سه سطح تحليل و نسبت به هركدام سناريوهاي مختلف چانهزني را طراحي نمايد:
تحريمهاي استراتژيك (مالي، بانكي، انرژي)
تحريمهاي نمادين (ديپلماتيك، افراد، نهادها)
تحريمهاي ثانويه (فرابخشي و جهاني)
ج) نكات حائز اهميت:
۱- نبايد مذاكرات با اتكا به اعتماد و حسننيت طرف مقابل صورت پذيرد، بلكه بايد با اتكا به ذخاير استراتژيك، ظرفيت و توانمنديها در راستاي بسط امنيت و منافع ملي پيش رود.
۲-ايالات متحده امريكا در دوران رياستجمهوري اوباما و بايدن، ظرفيت امتيازدهي نرم را دارا بود، اما براي دريافتن و كسب آن ضروري است زبان ديپلماسي چندلايه را فهم و بدان مسلط بود.
۳- شرايط ايجاب ميكند توافقات به صورت مرحلهاي، برگشتپذير، و پيوسته به راستيآزمايي طراحي شود.اين مسير نه تنها به مانور قدرت كمك شاياني ميكند، بلكه فرصت تصميمگيريهاي روزآمد و بازنگريها را نيز فراهم ميسازد.
۴- طرف مقابل بايد بداند كه ايران مايل به توافق است، اما نه به قيمت عبور از اصول، ساختار، منافع و امنيت خود.
۵- نظريه بازيها به ما ميآموزد كه در تعامل با امريكا، سياست «همكاري مشروط» موثرتر از تقابل كامل يا به عبارت عاميانه تسليم است. پاسخ متناسب به اقدام امريكا؛ نصب محدوديتها در مقابل كاهش تحريمها.
۶- روانشناسي سياسي نشان ميدهد كه طرف امريكايي تحت تأثير «اثر لنگرگذاري» قرار ميگيرد.
بنابراين پيشنهادهاي اوليه ايران بايد به گونهاي طراحي شود كه چارچوب ذهني مذاكرات را شكل دهد.
به عنوان مثال طرح «رفع كامل تحريمها در ازاي بازگشت به تعهدات برجامي» ميتواند اين لنگر را ايجاد نمايد.
د) جمع بندي:
مذاكرهاي موفق است، كه طرف گفتوگو را از طريق ايجاد منافع عملياتي، توسعه فضاي مشترك ادراكي و استفاده بهينه از زمان و تاكتيكها، وادار به پذيرش شرايط «منطقي» كند.
اگر بخواهيم ايران همچنان به عنوان كشوري مستقل، موثر و داراي عمق استراتژيك باقي بماند، «گفتوگوي نظاممند» و «چانهزني چندلايه» و مستمر امري غير قابل اجتناب است.
برخلاف آنچه عوام ميپندارند، حفظ ساختار حكمراني، نه صرفا مبتني بر تسليحات است، نه شعار و رجزخواني؛ نظامهاي حكمراني زماني حفظ و استمرار مييابند كه قدرت در همه ابعاد به ويژه بعد سياسي قابليت توسعه، بازتعريف، و حتي انعطاف كنترلشده را داشته باشد.