لايحهاي كه مسترد شد روسفيدي كه ماند!
جعفرگلابي
هفته گذشته طي يادداشتي از بيتجربگي نخبگان در انقلاب مشروطه نوشتم و از امتداد آن همه ندانمكاري وافراط وتفريط كه همچنان ممكن است گريبانمان را بگيرد و فرصتهاي بزرگ را از دستمان بستاند.اگر مورخي همت كند و تاريخ تنديها و درشتيها و تعجيلها را بنگارد كتاب بسيار مفصل و عبرتآموزي خواهد شد و شايد سالها بهكارمان بيايد. آن يادداشت در اوج انواع حملات به دولت و شخص آقاي پزشكيان پيرامون لايحه مقابله با مطالب خلاف واقع، تلاش داشت ثابت كند كه اگر در سياستورزيها مسوولانه رفتار نكنيم هر آينه امكان عقبگردهاي متوالي وجود دارد و تجربيات گرانسنگمان فقط حسرت و افسوس پديد خواهند آورد. گويا در آن روز ما باز هم در اوج يك فضاي تند و هيجاني بوديم و هركس مطابق روحيات خود در حال نقد لايحهاي بود كه اساسا دولت تدوين نكرده، فقط مطابق قانون نقش واسطه را ايفا ميكرد.انتقادهاي محترمانه و از سر دلسوزي مغتنم بودند ولي هيچ كس نپرسيد توهين و تحقير و تمسخر و حتي تهديد چرا؟ استرداد اين لايحه نشان داد كه نياز به نقد بود ولي به تندي و توهين و هجوم سراسيمه نه. بحث تبادل نظر لازم بود ولي جبههگيري و رويارويي مخالفان و موافقان نه . آيا اگر بدون عبور ازمرزهاي انتقاد سازنده به مطلوب كنوني ميرسيديم روسفيدتر نبوديم؟ جالب اينكه برخي مازاد انتقادها را توجيه كردند و بدون نهي و انكار به نوعي سبب افتخار دانستند! اما اگر نيك نظر كنيم اين هجومهاي بيمرز عارضهاي ديرپاست و اگر درمان نشود رسيدن به جامعهاي توسعهيافته را با موانع مكرر روبهرو خواهد كرد. همه به ياد داريم كه پس از پيروزي انقلاب چهسان قدر فضاي كاملا باز، شناخته نشد و چنان بلبشويي فراهم كردند كه خطر هرج ومرج جدي شد .اگر اقتدار و مقبوليت گسترده رهبري وقت نبود و مردم احساس خطر نميكردند قطعا بايد با يكپارچگي ايران خداحافظي ميكرديم.پس از دوم خرداد هم با درجات كمتر بازهم قدر دستاورد بزرگ مردم براي آزادي بيان آنچنان كه بايد دانسته نشد.
اطلاع دارم كه شخص آقاي خاتمي از تندرويها راضي نبود و حتي در مقابل هجمه همهجانبه و بيوجه به آقاي هاشميرفسنجاني موضع گرفت و او را شناسنامه انقلاب دانست ولي متاسفانه كارگر نيفتاد.تندروي از اين سو، برخورد شديد از آن سو را پديد آورد و درنهايت فرصت تثبيت آزاديهاي مدني به دستاوردهاي محكم و غيرقابل بازگشت نينجاميد.كاش يكي از اين مقاطع برايمان عبرت شود و در نهاد ذهنها و فكرها جاي بگيرد كه هر روز نميشود انقلاب كرد، بر سر هر مساله كوچك يا بزرگي نبايد همهچيز را زير سوال برد، هر اشتباه وخطايي دليل ساقط شدن افراد ازهستي نيست، خطكشي وجود ندارد كه بهوسيله آن همه تفاوتها را سرشكن كرد، دولت آقاي پزشكيان براي دعوا با نظام نيامده است و اساسا دعواها چندان نتيجه مثبت ندارند، شرايط كشور واقعا خطير است و اولويت اساسي در حال حاضر رسيدن به امنيت پايدار است، ما ناچار به انسجام داخلي هستيم و اين انسجام نيازمند تعامل گسترده و مسوولانه از سوي حاكميت و جامعه است. فشار و تعجيل براي رسيدن به مطلوبها گاهي نتيجه عكس ميدهد و همه بايد بهشدت از تفرقهافكني خواسته و ناخواسته حذر كنيم، حداكثري كردن مطالبات و روشها و تحميل التهاب به جامعه خطرهاي روشن و بنيادين دارد و چهبسا مطالبات حداقلي را از دسترس خارج كند.تندتر نوشتن و گزنده گفتن هنر نيست و امكان شنيده شدن را بيشتر نميكند، فضاي هيجاني فقط براي دفاع از كشور توجيه دارد چرا كه اساسش كاملا عقلاني است.
روشن است كه مواجهه مسوولانه با يك دولت تعاملگرا كه با انواع بحرانها دست و پنجه نرم ميكند يك وظيفه اخلاقي و ميهني است .مهمتر آنكه اگر بتوانيم از طريق انتقادهاي سازنده و محترمانه از عيبها و نقصها وانحرافها جلوگيري كنيم و به وادي بلواسازي نيفتيم همه بردهاند و كسي شكست نميخورد.گرههايي كه با انگشت باز ميشوند وقتي با دندان باز شوند زخم ميزنند. اگر بهجاي به وجود آوردن انواع جبهههاي دروني تعامل را جايگزين كنيم گام بلندي در توسعه برداشتهايم.سالهاي زيادي است كه احساس شكستها و پيروزيها استحكام واقعي و ريشهاي در جامعه را با آسيب روبهرو كرده است .فقط بيگانهپرستان و ايرانستيزان و نامردمان محكوم به شكستند، بقيه درهرمقطعي بايد احساس موفقيت و موثربودن كنند .روسفيدي اين ماجرا براي دولت ماند كه گوش شنوا داشت و شجاعتپذيرش نقدها را نشان داد و براي مخالفاني كه مرزهاي ادب و احترام و اخلاق را نگاه داشتند.