• 1404 شنبه 11 مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6106 -
  • 1404 شنبه 11 مرداد

اتاق سيد اتاق اميرپرويز پويان بود!

مهرداد حجتي

همين چند سال پيش بود كه زنده‌ياد خسرو سينايي در ميانه مصاحبه‌اش با من گفت: «همه ما، متولدين سال‌هاي ۱۹ و ۲۰ هستيم. همان نسلي كه دوران طلايي هنر و ادبيات كشور را رقم زد. از مهرجويي و تقوايي و بيضايي و كيميايي و منفرد‌زاده و شجريان و همه. حالا يكي، دو سال بالاتر يا پايين‌تر. همه در يك دوره سني قرار دارند و همان‌ها هم آن دوران طلايي را پديد آوردند.» 
راست مي‌گفت، تقويم هم همين را مي‌گفت، محمدرضا شجريان متولد ۱۳۱۹، داريوش مهرجويي متولد ۱۳۱۸، ناصر تقوايي متولد ۱۳۲۰، بهرام بيضايي متولد ۱۳۱۷، سهراب شهيدثالث متولد ۱۳۲۳، عباس كيارستمي متولد ۱۳۱۹، مسعود كيميايي متولد ۱۳۲۰، اسفنديار منفردزاده متولد ۱۳۱۹، فرهاد مهراد متولد ۱۳۲۲، كامران شيردل متولد ۱۳۱۸، علي حاتمي متولد ۱۳۲۳، آربي اوانسيان متولد ۱۳۲۰، فرشيد مثقالي متولد ۱۳۲۲، قباد شيوا متولد ۱۳۱۹، گلي ترقي متولد ۱۳۱۸، هژير داريوش متولد ۱۳۱۷ ... همه تقريبا در يك «رِنجِ» سني بودند. بعضي‌ها درس خوانده فرنگ و بازگشته به ميهن و بعضي‌ها حتي درس نخوانده دانشگاه! اما بسيار كتاب‌خوانده و باسواد؛ مثل تقوايي. تقوايي در بيست سالگي كتاب نوشته بود؛ يك مجموعه داستان به هم پيوسته؛ «تابستان همان سال». يك سبك تازه بود. خيلي زود هم نخستين فيلم سينمايي‌اش - آرامش در حضور ديگران - را ساخته بود، بر اساس داستاني از دكتر غلامحسين ساعدي از مجموعه داستان «واهمه‌هاي بي‌نام و نشان». 
مسعود كيميايي هم دانشگاه نرفته بود. او هم خيلي زود پايش به سينما باز شده بود و خيلي زود هم چهره شده بود. البته با تجربه دومش؛ قيصر. 
كيميايي در ميان همه فيلمسازان هم‌عصرش، يك استثناست. او توانسته در طول بيش از نيم قرن، روي مرز باريك ميان سينماي روشنفكرانه و سينماي موسوم به فيلمفارسي حركت كند و همچنان سينماي خود را به نسل‌هاي مختلف ديكته كند و هيچ‌گاه هم از موضع خود - تمامي آنچه خود اصول لايتغير و ثابت خود مي‌داند - پا پس نكشد. او در همه آثارش از رفاقت، ناموس و ارزش‌هايي سنتي سخن مي‌گويد كه به نظر در گذر زمان دچار اعوجاج و استحاله شده‌اند. او كه روزگاري با ساخت «گوزنها» هياهويي در سينما برپا كرده بود و در چشم مخاطب ضد شاه آن دوران تعابيري چريكي پديد آورده بود، بعدها در كسوت مدير شبكه دو تلويزيون در كنار صادق قطب‌زاده ظاهر شده بود و شمايلي انقلابي، اما از جنس اسلامي به خود گرفته بود. او بعدها در گفت‌وگو با من از «آنارشيسم» دفاع كرده بود و آن را لازمه عبور از اين زمانه دانسته بود!
كيميايي اگر همچون مهرجويي درس‌خوانده UCLA نبود، اما به غايت با هوش و با استعداد بود. او فيلم قيصر را در ۲۸ سالگي ساخته بود .تقريبا همزمان با دو اثر آغازگر موج نو - گاو و آرامش در حضور ديگران - فيلم اما با آن دو اثر تفاوت‌هاي عمده داشت. فيلم قيصر، صحنه كافه و رقص داشت. آواز «سوسن» داشت. چاقو و چاقو كشي داشت. كلاه مخملي داشت. عرق‌خوري و صحنه همخوابگي داشت. اما چرا از ديگر آثار فيلمفارسي آن دوران جداگانه داوري شد؟ مگر قيصر چه داشت؟ 
كيميايي خيلي زود پس از توفيق قيصر در گيشه، از كلاه مخملي فاصله مي‌گيرد و سينماي خود را با رضا موتوري به مسيري تازه مي‌برد. هر چند كه از همان عناصر - چاقو و عرق و رقص و كافه - به شكلي شهري‌تر بهره مي‌برد. اما رضا موتوري سكوي پرتاب او به فضاي روشنفكري نيست. او قرار است قدري جسورانه‌تر حرف بزند. سينمايي كه او را به جرگه روشنفكران نزديك كند. از همين رو همچون دو اثر آغازگر موج نو، سراغ ادبيات مي‌رود؛ اما نه غلامحسين ساعدي كه صادق هدايت. او از ميان همه قصه‌هاي هدايت، داش آكل را برمي‌گزيند و آنچه او مي‌سازد اثري چشم‌نواز و خيره‌كننده است كه پس از نيم قرن، همچنان تاثيرگذار است. با بازي‌هاي درخشان بهروز وثوقي، بهمن مفيد، ژاله علو، مري آپيك و شهرزاد و البته موسيقي جادويي اسفنديار منفردزاده كه به فيلم جان داده است. كيميايي با قيصر، تيم اصلي خود را براي ساخت آثار بعدي تشكيل داده بود. بهروز وثوقي بازيگر نقش اول و اسفنديار منفردزاده آهنگساز. آنها يك تيم سه نفره جدايي‌ناپذير تشكيل داده بودند كه قرار بود سال‌ها در كنار هم فيلم بسازند. اما چه كسي گمان مي‌كرد كه ممكن است راه آن سه، چند سال بعد - با پيدايش انقلاب - براي هميشه از هم جدا شود؟ اما تا آن زمان هنوز چند سالي فاصله بود. داش آكل در سال ۱۳۵۰ اتفاق مهمي در كارنامه سينمايي كيميايي بود. اما هنوز تا اوج، چند گام فاصله بود. اتفاق مهم قرار بود پس از «خاك» رخ دهد. خاك هم يك اقتباس ادبي بود بر اساس داستاني از محمود دولت‌آبادي؛ اوسنه بابا سبحان. دولت‌آبادي اعتراض كرد! جنجالي برپا شد. بعدها كيميايي در گفت‌وگو با من، پاسخ دولت‌آبادي را داد. گفت كه داستان را از او خريده است. ده هزار تومان. در حقيقت مهدي ميثاقيه داستان را به توصيه او از دولت‌آبادي خريده است. دولت‌آبادي هم داستان را براي يك اقتباس آزاد واگذار كرده است و حق نداشته اعتراض كند. خب اعتراض كرده بود و به قول كيميايي كامش را تلخ كرده بود. اما اتفاق مهم يك‌سال بعد، پس از خاك در سال ۵۳ رخ مي‌دهد. كيميايي «گوزنها» را مي‌سازد. شايد جنجالي‌ترين فيلم تاريخ سينماي ما! بيشتر از آن رو كه چهار سال بعد به يك واقعه دلخراش پيوند مي‌خورد و نامش با نام سينما ركس آبادان گره مي‌خورد. ۲۸ مرداد ۱۳۵۷، در سالروز كودتاي ۲۸ مرداد، هنگامي كه بيش از ۳۰۰ شهروند آباداني مشغول تماشاي گوزنها بودند، سينما - در يك اقدام تروريستي - به يك‌باره آتش مي‌گيرد و از آنجا كه درهاي سينما از بيرون قفل شده بود و هيچ راه خروجي باقي نمانده بود، تك‌تك تماشاگران - اعم از كوچك و بزرگ - در آتش مي‌سوزند و يك فاجعه بشري به وجود مي‌آيد. از فرداي آن شب تلخ، انقلاب شتاب بيشتري مي‌گيرد و رژيم در آستانه سقوط قرار مي‌گيرد. 
اما گوزنها، سواي آن واقعه تاريخي كه قرار بود چند سال بعد نامش را با مهم‌ترين رخداد يك قرن اخير كشور - يعني انقلاب - پيوند دهد، واجد مشخصه‌هايي بود كه آن اثر را بسيار ويژه مي‌كرد. ويژه هم در آثار كيميايي و هم در ميان همه آثار سينماي ايران. كيميايي از چند سال قبل - همزمان با جشن‌هاي ۲۵۰۰ ساله - تصميم گرفته بود لحن فيلم‌هايش را تند و گزنده كند. او كه در ديالوگ‌نويسي چيره‌دست بود، از زبان كاراكترهاي فيلم‌هايش به شكلي طعنه‌آميز با رژيم حرف مي‌زد. به آنها متلك مي‌انداخت و حتي گاه زمانه را ريشخند مي‌كرد. مثل آوارگي «بلوچ» در كلانشهري به نام تهران. پايتختي غرق در چراغاني جشن‌هاي ۲۵۰۰ ساله و تصويري از چهره مغموم يك روستايي آواره كه حالا در پي انتقام سر از آن كلانشهر در آورده است. «بلوچ» شخصيت محوري فيلم در صحنه‌اي به كنايه مي‌گويد كه «بلوچ نه آب داره، نه درخت!» او لحظه‌اي قبل گفته بود كه همه ‌چيز را از او گرفته‌اند و حالا به ناچار سر از اين شهر درآورده است. 
كيميايي در فيلم «خاك»، دوربين را به روستايي در اطراف دزفول مي‌برد و تصويري از يك عقب‌ماندگي ريشه‌دار مي‌دهد. روستايياني كه به شكل استثمارگونه روي زمين ارباب كار مي‌كنند و چشم به دست او دوخته‌اند تا روزيشان را از او بگيرند. در «گوزنها» اما يك گام جلو‌تر مي‌گذارد و تصويري - در ظاهر - از يك چريك به دست مي‌دهد كه زخمي و تير خورده سر از محله قديمي خود در مي‌آورد تا در مكاني امن و ناشناس از چشم ماموران پناه بگيرد. گوزنها، داستان «قدرت» و «سيد» است. داستان دو دوست دوران مدرسه كه حالا پس از سال‌ها، گذرشان به هم افتاده است. 
سال‌ها بعد، كيميايي در گفت‌وگو با من پرده از راز آن اتاق برداشته بود. او گفته بود كه آن اتاق را از اتاق «اميرپرويز پويان»- تئوريسين چريك‌هاي فدايي خلق - الهام گرفته است. داستان سرقت از بانك و آن كيف پول هم ملهم از يك داستان واقعي چريك‌هاي فدايي خلق بوده است. فرج سركوهي - روزنامه‌نگار - فرسنگ‌ها در آن سوي مرزها بر مي‌آشوبد. او كيميايي را به دروغگويي متهم مي‌كند و هرگونه ارتباط او با اميرپرويز پويان را منكر مي‌شود. با اين حال، كيميايي در ديدار ديگرش با من، بر همان حرف اصرار مي‌ورزد و حرف خود را دوباره تكرار مي‌كند. او حتي با يك سرهنگ بازنشسته شهرباني دوران شاه تماس مي‌گيرد تا ماجرا را با او تدقيق كند. من البته متوجه حرف‌هاي پشت خط سرهنگ با كيميايي نشدم، اما كيميايي آن شب تلاش كرد تا مرا متقاعد كند كه حرفش معتبر است و براي آن هم شاهدي موثق دارد! كيميايي سپس از آرشيوش، يك شماره قديمي از مجله «آدينه» آورد كه در آن مصاحبه فرج سركوهي با او چاپ شده بود. سركوهي در آن گفت‌وگو به شكلي او را ستوده بود و از او به نوعي تمجيد كرده بود. كيميايي آن شب در پاسخ به سركوهي نامه‌اي نوشت و آن را براي انتشار در اختيار من قرار داد. او نوشت: «آقاي فرج سركوهي، گفته‌هاي شما را درباره مصاحبه‌ام در روزنامه عزيز «شرق» با آقاي مهرداد حجتي به اين خاطر جواب محترمانه مي‌دهم كه در دهه هفتاد مصاحبه محترمانه‌اي شما و مرحوم غلامحسين ذاكري با من در مجله «آدينه» داشته‌ايد كه هميشه از آن مصاحبه و خواندن چندباره‌اش شعف داشته‌ام. همان مصاحبه كه در مقدمه آن نوشته‌ايد: «با مسعود كيميايي نه چون يك كارگردان كه چون يك سينماگر مولف، فيلمسازي كه انديشه اعتراض و هنر را در آثارش در آميخته، گفت‌وگو كرده‌ايم». نمي‌دانم اكنون با همان فرج سركوهي حرف مي‌زنم؟ يا اينكه فرج سركوهي ديگري كه او را با اين لحن و ادبيات نمي‌شناسم اينك مخاطب من است؟ شما در سايتي، جايي در اين فضاي مجازي - به قول امروزيان (كه هيچ از آن نمي‌دانم) گفت‌وگو با روزنامه «شرق» را با لحني ناخوش، سرزنش كرده‌ايد. آقاي سركوهي، هميشه فكر مي‌كردم به دليل آن مصاحبه و نظر به شناخت من، اگر انتقادي از من داري، تلفن هست. تا همين ديروز فكر مي‌كردم نه شما كه هيچ كسي اينچنين خصومتي با من ندارد كه براي يك خاطره‌گويي از شصت سال پيش تا به امروز اين شكل به جان دوستي قديمي بيفتي و قصد تكه‌تكه كردن او را داشته باشي ... اين دستگاه - اينترنت - براي بددهني باز است. ممنون از خوش‌دهنان. كاش در آن ماجراي ظهر مي‌مردم. من خاطراتي را از شصت سال به اين سو گفته‌ام كه فقط اينها نيست. در اين نيم قرن خاطره‌گويي، اينها به يادم آمد. نمي‌دانستم جاي به اين كوچكي از من، چه جاهايي را تنگ كرده است. حتي آنهايي كه جايي ندارند.آقاي سركوهي اين را هم انكار مي‌كني كه براي ديدن احمد شاملو به خانه من مي‌آمدي؟ گودالي را حفر كردن و دوست را در آن نشاندن و سنگ‌پراني به او فضيلت است؟ آناني كه بغض دارند همان‌ها سنگ اول را پرتاب مي‌كنند و هر چه اين بغض بيشتر، پرتاب محكم‌تر و آن سنگي بيشتر درد به تنت مي‌آورد كه از طرف دوستي قديمي پرتاب شده باشد و كلام آخر اينكه، از روزنامه عزيز «شرق» و آقاي «مهرداد حجتي» پوزش مي‌طلبم كه با نام من بر آنها بي‌عدالتي شد. زحمت انتشار اين يادداشت را به آقاي مهرداد حجتي مي‌دهم كه پيش‌تر گفته‌ام با اين دستگاه -اينترنت - بيگانه‌ام و با آن سايتي كه اين روزها مرا نواخته است./ مسعود كيميايي/ دهم خرداد ۱٣۹٣»
گفت‌وگوي من با كيميايي در روزنامه شرق منتشر شده بود و ‌كلي جنجال به وجود آورده بود. همه جنجال‌ها هم از واكنش فرج سركوهي در فيس‌بوك آغاز شده بود. موضوع اميرپرويز پويان فقط بخشي از همه آن جنجال بود كه به اين شكل پاسخ گرفته بود. 
ادامه دارد

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
تیتر خبرها
علل پنهان افزایش بیکاری قدرت نیرومند ملی پایان رسیدگی‌قضایی به پرونده قتل مهرجويي و همسرش دستكاري در مصوبه گشت ارشاد بايد 70 هزار سال صبر كنيم تا آب‌هاي زيرزميني برگردند ديپلماسي؛ قرباني تهديد و تحريم؟ مرغ سياست تندروها يك‌سالگي دولت؛ بايسته‌هاي سياستي بروكراسي و... جابه‌جايي يا تمركززدايي از پايتخت لايحه‌اي كه مسترد شد روسفيدي كه ماند! رييس‌جمهور پزشكيان و دشواري وظيفه مرغ سياست تندروها يك‌سالگي دولت بايسته‌هاي سياستي بروكراسي و... جابه‌جايي يا تمركززدايي از پايتخت ايران واحد با حكمت ايراني ...لايحه مقابله با انتشار محتواي خبري خلاف واقع لايحه‌اي كه مسترد شد روسفيدي كه ماند! گزينه‌هاي پيش‌رو در فضاي تصاعد بحران امنيت منطقه‌اي رييس‌جمهور پزشكيان و دشواري وظيفه مناره؛ اوپك‌ انرژي هسته‌اي منطقه اتاق سيد اتاق اميرپرويز پويان بود! بازتاب دگرگوني در موازنه قدرت فردا بسیار دیر خواهد بود ضرورت حذف پروانه ساخت و نمايش فيلم
کارتون
کارتون