درنگي در معناي ناسيوناليسم
فريدون مجلسي
نه تنها در ايران بلكه در همه جاي دنيا واژه ناسيوناليسم اغلب داراي بار مثبتي است بهطوري كه وقتي كسي را ناسيوناليست مينامند گويي او را ميستايند. زيرا به معني اين است كه به كشورش وفادار است و آن را دوست دارد و براي هموطنانش احترام قائل است. خواهان سعادت و رفاه و سلامت آنان است و در واقع نوعي گسترش خانوادهدوستي طبيعي و عادي به شهر و وطن و هموطنان است. يعني خواهان سعادت خانواده و هموطنان است. از خوشحالي و شادي آنان خشنود و از غم و اندوه آنان غمگين ميشود. اگر مصيبتي بر آنان وارد شود به ياري ميشتابد و اگر به مصيبتي گرفتار شود از ياري آنان بهرهمند ميشود. اين احساس متقابل تعلق و خويشاوندي به وطن و هموطن ميتواند ابعاد گستردهتري داشته باشد. از زيباسازي و پاكيزگي و سلامت محيطزيست تا عشق به آزادي و انتظار مشاركت سياسي تا خشنودي از مفتخرشدن هموطنان در آفرينش آثار ادبي و هنري تا نامدارشدن آنها در عرصههاي جهاني؛ ورزشي يا علمي و هنري. اينها از بديهيات احساسات و عواطف طبيعي بشري و همچون موعظههاي تكراري در محاسن خوبي و معايب بدي است! پس چرا درباره ناسيوناليسم جاي بحث دارد؟ وقتي به ايسم پاياني آن توجه و آن را به مليگرايي ترجمه كنيم باري سياسي پيدا ميكند يعني بيشتر به يكي از جنبههاي وطنپرستي يعني مشاركت سياسي توجه دارد كه امري طبيعي است. اما مشاركت سياسي خودش مرحلهاي براي بهرهمندي از حقوق انساني است كه بر شالوده «آزادي» قرار دارد. در اينجاست كه معنا و حدود مشاركت سياسي و شرايط بهرهمندي از آن ميتواند قابل بحث باشد، زيرا بستگي به شناسايي و تعريف آزادي دارد كه در تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي حدود آن مشخص شده است. به معني خودكامگي انسان و عملكرد دلبخواهي نيست. يعني همگاني است. پس نبايد مخل آزادي ديگران باشد. اين هم امري متعارف و البته مستلزم برابري همه انسانها در مقابل قانون حاكم بر جامعه است. در اينجا است كه معني يا معاني ناسيوناليسم در قالب ايدئولوژيك ميتواند تغيير ماهيت دهد. در واقع بستگي به همان درك زيرساختي آن يعني آزادي دارد. آيا ناسيوناليسم يوناني افلاطوني و دموكراسي منبعث از اشراف، توسط اشراف و براي اشراف كه ممكن است از آن به عنوان مدلي از دموكراسي در جوامع آزاد تلقي كرد، به راستي آزادي همگاني و در نتيجه ناسيوناليسم آن نيز همگاني و دموكراسي آن نيز مردمي و عمومي است؟ نيازي نيست به ۲۵ قرن پيش رجوع شود. همه اقليتهاي ناسيوناليست حاكم بر جوامع بشري كه دولتهاي برگزيده خودشان را دارند يا حتي اكثريتهاي ناسيوناليستي كه به دلايل قومي و نژادي و مذهبي حقوق سياسي يا اجتماعي براي غيرخوديها قائل نيستند بر اصل همگاني بودن آزادي متكي هستند. آيا ناسيوناليسم هيتلري كه نژاد ژرمن را برتر از ديگران ميپنداشت و احساسات خودبرتربيني عوام تحقير شده را برميانگيخت و ملل ديگر را تحقير ميكرد تا جايي كه يهوديان و كوليها را به اتاقهاي مرگ و كورههاي آدمسوزي گسيل ميداشت نشان از پيشنياز آزادي داشت؟ اما خودش را ناسيوناليست نميناميد؟ آيا حكومت كنوني روسيه كه به نوبه خود جانشين خودكامگي كمونيستي و در واقع جانشين فردپرستي و كيششخصيت استاليني شد و به هيچ تفكر و شيوه ديگري اجازه بقا و حيات نميدهد و اكنون در دام خودكامگي ديگري است خودش را ناسيوناليست نمينامد؟ خودكامگيهاي ناسيوناليستي داراي وجوه مشتركي هستند، از جمله كيششخصيت يعني رياست مادامالعمر نابغهاي غيرقابل مقايسه و جانشينناپذير. نپذيرفتن درستي همه افكار و گفتار و كردار نابغه حاكم و غيرقابل انتقاد بودن او كه اهانت و مستوجب مجازات است. نكته ديگر، تظاهرات عظيم سالانه به افتخار پيشوا كه عكسهاي انحصاري او زينتبخش همه ادارات و روزنامهها و خيابانهاست. مشكل تبديل ناسيوناليسم به ايدئولوژي به عنوان ابزار حكومت و فراگيرشدن كيششخصيت و اهانت شمردهشدن انتقاد از عملكردهاي او، تبديلشدن به حكومت پليسي براي كشف و خنثيكردن هرگونه تفكر سياسي است. با افزايش سواد سياسي و نقش بيشتر مردم در زندگي اقتصادي و افزايش مديريتهاي قوي و موازي قدرتهاي سياسي، سلطه خودكامگيهاي ناسيوناليستي بيشتر ميشود. با اين حال، در قرن بيست و يكم در كشوري مانند امريكا كه با جنگ استقلال و گذر از سلطه استعماري انگلستان خود را بنيانگذار دموكراسي مدرن ميداند، با ظهور پديده ترامپ و تهييج احساسات برتريطلبانه عوام كه همواره قابل دستكاريهاي پوپوليستي هستند، با شعار امريكا اول و اقدامات ضد مهاجرت و اخراج ميليوني مهاجران قانوني و غيرقانوني لاتين كه حتي در صفوف منتظران مراسم پذيرش تابعيت امريكا بودند و دستگيري و اخراج آنان توسط افراد لباس شخصي با پوشاندن چهره، خودشان را ناسيوناليست مينامند! به اين ترتيب زماني كه اينگونه بيگانهستيزهاي برتريطلب و گاه نژادپرست و ستيزهجويان خواهان انضمام خاك همسايگان با روياي عظمت جغرافيايي يا سلطه ايدئولوژيك وجود دارند چگونه يك وطنپرست شريف را كه وظيفه وفاداري ملي خود را با احترام به حقوق و آزادي ديگران انجام ميدهد ميتوان ناسيوناليست ناميد؟ آيا همواره همراه اين عنوان بايد تعاريف توجيهكننده ميان خوب يا بد، مهاجم يا مدافع، نژادپرست يا آزاديخواه، ارايه شود. پس منطقي است كه ناسيوناليست، وفادار به ارزشهاي ملي و اصول حقوقي و انساني و آزادي و انصاف است.خواهان صلح و آسايش همه همسايگان و كشورهاست و خود و ملت خود را برتر از هيچ قوم و ملتي نميپندارد، و هيچ قوم و ملتي را نيز برتر از قوم و ملت خود نميپندارد. مردمي را وطنپرست بدانيم كه پرستار و نگهبان وطن هستند و به وطنپرستي ديگران نيز احترام ميگذارند.