• 1404 سه‌شنبه 1 مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6145 -
  • 1404 سه‌شنبه 1 مهر

نگاهي به حضور نقاشي در رمان «سال گمشده خوآن سالواتي‌يرا»

روايت نقاشي‌هاي مردي غرق در تنهايي رضايتمندانه‌اش

نسيم خليلي

رودخانه‌اي از نقاشي‌هاي مرد لالي كه تمام زندگي‌اش، رنج‌ها و خوشي‌هايش را در يك تنهايي خرسندانه و خودخواسته در زيرزمين يك خانه روي كرباس‌هاي عريض و طويل به هم‌پيوسته نقاشي كرده، اين تصويري است كه روايت شكوهمند و متاثركننده پدرو مايرال با آن شروع مي‌شود؛ اين رودخانه بر ديوار موزه روئل هلند جاري شده است، با مشقات فراوان و مردم بي‌آنكه از عمق راستين اندوه و خشم و شادي و اميد نهفته در قلب نقاش مهجورش خبر داشته باشند روي نيمكتي مي‌نشينند و حركت آهسته نقاشي را تماشا مي‌كنند؛ «بيشتر از چهار كيلومتر تصوير آرام آرام از راست به چپ نمايان مي‌شود.» نقاشي قصه‌گوي شورانگيزي كه نقاش براي كشيدنش شصت سال عمر گذاشته است. اين اثر افزون بر اين ويژگي، ويژگي‌هاي بديع ديگري هم دارد كه نويسنده در درام شكوهمندش آرام آرام وصفشان مي‌كند مثلا زمان طولاني پنهان ماندنش و نيست و نابود شدن بخش‌هايي از آن؛ نقاش هرگز چيزي درباره اثرش ننوشت، مصاحبه‌اي نكرد و نمايشگاهي نگذاشت و از همين رو است كه منتقداني پيدا شده‌اند كه آن نقاشي بي‌بديل را «هنر خام، هنري كاملا ابتدايي و خودآموخته كه هيچ ادعاي هنري‌اي ندارد»، بخوانند. اما در واقع اين نقاشي از اين رو مهجور بوده است كه نقاش در يك سكوت ممتد، در يك ميل دروني شگرف به تنهايي و انزوا و اندوه، هيچ سلف‌پرتره‌اي هم از خودش در اثري كه ماهيتش به تصوير كشيدن خاطرات شخصي بوده، نكشيده است؛ «انگار زندگي‌نامه خودت را بنويسي و هيچ جايي از متن حضور نداشته باشي.» نقاش، تنهايي و اندوه و انزوايش را دوست داشته و اين همه اصلا محرك‌هاي او براي آفرينش هنري بوده‌اند؛ سالواتي‌يرا فراتر از اين نقاشي‌اش را حتي امضا هم نكرده است. خوآن سالواتي‌يرا كه در نه سالگي از اسب به زمين افتاد، جمجمه‌اش ترك برداشت، فكش شكست و تكلمش را از دست داد و طبيبي كه به بالينش آمد، عاجز از درمان، «وقتي ديد حالش دارد بهتر مي‌شود بهش چند بسته آبرنگ انگليسي داد كه از آن طرف رودخانه يعني پاراگوئه آورده بود.» در حالي كه داستان در آرژانتين مي‌گذرد و به اين ترتيب آن حادثه شوم، به نقطه عطفي در زندگي خوآن تبديل مي‌شود: «در دوران نقاهت بعد از حادثه تختش را مي‌برده‌اند بيرون از خانه زير آلاچيقي مي‌گذاشته‌اند و او پرنده‌ها، سگ‌ها و حشرات را مي‌كشيده» و اين عادت نقاشي كشيدن در جبران حرف زدن، به روال زندگي خوآن تبديل مي‌شود؛ او همواره در حال نقاشي كردن بوده است و بعدها روي كرباس‌هاي بزرگ اثري واحد و باشكوه آفريده از جزييات زندگي‌اش و حالا پس از مرگش، دو پسرش دلشان مي‌خواهد فكري به حال نقاشي كنند، نمايشش بدهند، حفظش كنند؛ «بيشتر از شصت طومار. كل زندگي يك آدم.» كرباس‌ها را هربرت هولت به او داده بود، نقاش آلماني آنارشيستي كه مادر خوآن اجازه داده بود خوآن در نوجواني به ديدنش برود و از او تكنيك‌هاي نقاشي رنگ و روغن ياد بگيرد. پسران خوآن فهميده بودند كه نمي‌توانند از نقاشي‌هاي پدر چيزهايي را انتخاب كنند و نمايش بدهند «چون سالواتي‌يرا جوري نقاشي مي‌كرد كه از دو طرف به هيچ فصل‌بندي و قابي منتهي نمي‌شد تا بشود با آن پيوستگي بين صحنه‌هاي گوناگون را فهميد. مي‌خواست اثرش توامان به سياليت رود باشد و رويا.» سالواتي‌يرا كارمند لال اداره پست كه وقتي در كتابخانه دنبال كتاب‌هايي مي‌گشت كه تصويرسازي و گراور داشتند، با زني زيبا كه كتابدار بود، آشنا شد و حاصل ازدواج دو پسر و يك دختر بودند كه وقتي در رودخانه غرق شد، سالواتي‌يرا رودخانه‌هاي خشمگين كشيد. كوشش پسران براي جلب‌ توجه و رضايت مسوولان محلي و ملي به نتيجه نرسيد و در نهايت دو نفر از موزه روئل هلند به آرژانتين آمدند تا اثر را به اروپا ببرند. حين كوشش براي جمع‌آوري طومارهاي نقاشي، پسران متوجه فقدان يكي از طومارها مربوط به سال 1960 مي‌شوند و از اينجاي روايت به بعد، افزون بر آنكه مدام سخن از عظمت و شكوه و صداقت يك اثر هنري است، مخاطب وارد يك معماي خانوادگي تاثيرگذار هم مي‌شود: چه كسي طومار آن سال را دزديده است؟ آيا خوآن خودش معدومش كرده يا آن را به يك معشوق هديه كرده است؟ كم‌كم پاي دوستان قديمي پدر به حل اين معما باز مي‌شود، ملاقات‌ها و گفت‌وگوها، يكي مبتلا به آلزايمر و ديگري رفته از جهان با خواهرزاده‌اي كه راوي او است؛ همان دوستاني كه معمولا از سالواتي‌يرا مي‌خواستند نقاشي‌هايش را نشانشان بدهد و يكي‌شان «حين حركت تصاوير آكارئون مي‌نواخت، مثل پيانيست‌هاي فيلم‌هاي صامت.» و اين همه داستان را در لفافي از رويا و اندوه و واقعيت روايت مي‌كند؛ پسران خوآن از جست‌وجوي اسرار نقاشي مايوس نمي‌شوند و همچنان قصه با ذهن آكنده از پرسش‌هاي آنها و شكوه تعامل‌شان با نقاشي‌ها ادامه پيدا مي‌كند و در اين ميان نقاشي‌ها به زنده‌ترين زبان وصف مي‌شوند، تو گويي خواننده به چشم خيال مي‌تواند همه ‌چيز را ببيند: «پرتره آدم‌هايي بود كه هيچ‌ وقت نديده بودم: مرداني با صورت‌هاي سبز كه در دكاني در حال نوشيدن بودند؛ پيرزن‌هاي سال‌ها پيش مرده با لباس‌هاي سياه بر تن كه صاف نشسته بودند؛ گاوچران‌هايي قديمي با ژست‌هايي زنده و طبيعي، وسط بعدازظهر داغ زدن گاو و گوساله‌ها با آهن، خيره به دوردست» و اين همه اغلب در ميان نوري عجيب و ماورايي، با كيفيتي ابرانساني: «اين در هم آميختن زندگي‌ها، مردم، حيوانات، روزها، شب‌ها و فاجعه‌ها براي چه بود؟...نقاشي‌اش يك حركت جمعي طولاني در فضاي باز بود كه موجودات مي‌توانستند در آن ناپديد شوند و بعد كمي ديرتر برگردند. چيزي شبيه به اين در موسيقي هم اتفاق مي‌افتد، وقتي تم‌هاي مشخصي در وارياسيون‌هاي مختلف ظاهر مي‌شوند.» افزون بر همه اينها پسر كه راوي اصلي است، به كرات در مواجهه با اجسام، در جست‌وجوي پدرش است كه آن جسم را، آن منظره را چگونه مي‌كشيد اگر كه مي‌ديدش: «انجيرها را توي كاسه‌اي مي‌بينم و تصور مي‌كنم سالواتي‌يرا چطور آنها را به تصوير مي‌كشيد. درختي نظرم را جلب مي‌كند، مثلا يك اكاليپتوس آبي‌خاكستري و جوري مي‌بينمش انگار مخلوق سالواتي‌يرا باشد.» تو گويي خوآن در روايت داستانوار سرنوشت و نقاشي‌هايش همچنان در كسوت مردي كه جهان را نقاشي مي‌كرد، زنده است، حيات دارد، گويي نقاشي به او جاودانگي بخشيده است و اين جاودانگي وقتي به اوج خودش مي‌رسد كه نوه‌اش خودش را به هلند مي‌رساند تا تماشاگر نقاشي پدربزرگ فقيدش باشد در حالي كه اصلش در آتش سوخت و حالا تصاوير اسكن‌ شده‌اش در موزه و مثل آكواريومي ديواري در حال لغزيدن است: «پسر بيست و سه ساله‌ام مي‌توانست اثر پدربزرگش را ببيند. آن نقاشي كه همه‌مان را توي خودش داشت، فضايي كه تمام آفريده‌هاي سالواتي‌يرا مي‌توانستند آزادانه در آن حركت كنند.»

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون