توافق در فضاي ابهام
ابراهيم متقي
ديپلماسي در فضاي سياست بينالملل عموما ماهيت مبهم و برگشتپذير دارد. ادبيات دونالد ترامپ در ارتباط با سازوكارهاي تجارت با چين از فوريه تا 30 اكتبر 2025 ماهيت انتقادي داشت. ترامپ تلاش كرد تا از سياست تهديد اقتصادي عليه چين استفاده كند و به اين ترتيب درصدد برآمد تا شكل جديدي از فشار تعرفهاي را به عنوان چاشني ديپلماسي اقتصادي اعمال نمايد. ازجمله اين اقدامات ميتوان به تعرفه 20درصدي ترامپ بر «فنتانيل» اشاره داشت. مذاكرات «شي جينپينگ» رهبر چين با ترامپ در چارچوب «اجلاسيه سران سازمان همكاريهاي اقتصادي آسيا و پاسيفيك» در پوسان كرهجنوبي برگزار شد. در اين اجلاسيه بزرگترين رهبران اقتصادي شرق آسيا مذاكرات چندجانبه و دوجانبه خود با ترامپ را براي نيل به توافق بيشتر به انجام رساندند. اگرچه ترامپ ديدارهاي دوجانبهاي با برخي رهبران كشورهاي منطقه در اندونزي و ژاپن نيز برگزار نمود، اما هدف اصلي ترامپ از سفر به شرق دور را ميتوان شركت در اجلاسيه ساليانه «اپِك» به عنوان يكي از بزرگترين نهادهاي اقتصاد جهاني دانست.
1- بازيابي سياست موازنه راهبردي و منطقهاي چين و امريكا
ترامپ در زمره رهبران سياسي محسوب ميشود كه معادله قدرت و ثروت را با يكديگر پيوند ميدهد. در نگرش دونالد ترامپ، همكاري با كشورهايي با جايگاه و منزلت اقتصادي ميتواند مطلوبيت و اثربخشي بيشتري براي اقتصاد امريكا به وجود آورد. در سالهاي دهه 1970 به بعد كه اقتصاد امريكا با چالش بدهي روبهرو شد و رابطه برابري دلار امريكا با طلا ازبين رفت، زمينه براي چندجانبهگرايي اقتصادي امريكا با كشورهاي پيراموني به وجود آمد. در اين دوران تاريخي، كيسينجر و نيكسون درصدد برآمدند تا زمينه ارتقاي جايگاه اقتصادي چين را فراهم ساخته و از اين طريق مانع از نزديكي بيشتر اتحاد شوروي و چين به عنوان دو كشور سوسياليستي نظام بينالملل شوند. همكاريهاي چين و امريكا در شرايطي آغاز شد كه ايالاتمتحده تا سال 1975 از شناسايي كشور چين كمونيست خودداري نموده و تايوان به عنوان نماينده چين در سازمان ملل، كرسي شوراي امنيت را عهدهدار بود. در چنين شرايطي طبيعي به نظر ميرسيد كه ناسيوناليسم چين، ماهيت ستيزهجويانه پيدا كرده و در نتيجه زمينه براي افزايش تضادهاي چين و امريكا در اقتصاد و سياست جهاني به وجود آيد. كيسينجر و نيكسون «آموزه موازنه راهبردي» را در دستور كار قرار داده و از اين طريق توانستند سطح همكاريهاي اقتصادي چين با نظام سرمايهداري را به گونه تدريجي ارتقا دهند.
اگرچه چين از سال 1980 به بعد، موقعيت اقتصادي مطلوبي در سياست و امنيت جهاني به دست آورد، اما همواره جهتگيري گسترش همكاريهاي اقتصادي با ايالاتمتحده را در دستور كار خود قرار داده و به گونه تدريجي آن را ارتقا بخشيده است. رهبران چين به اين موضوع واقف هستند كه همكاريهاي اقتصادي با ايالاتمتحده نه تنها مزيت نسبي آنان در سياست و اقتصاد جهاني را ارتقا ميدهد، بلكه موقعيت موثرتري در اقتصاد و سياست جهاني به دست ميآورند.
2- چين و تداوم سياست ظهور آرام
آموزههاي سياسي و مباني انديشه اجتماعي چين براساس «آراي كنفوسيوس» شكل گرفته و اين امر به معناي آن است كه هر شهروند و كارگزاري ميبايست سلسله مراتب قدرت در زندگي اجتماعي، ساخت داخلي و سياست جهاني را در دستور كار قرار دهند. آموزههاي اجتماعي چين يكي از عوامل بنيادين رشد اقتصادي پايانناپذير آن كشور محسوب ميشود. اگرچه رشد اقتصادي در درون خود نشانههايي از شكلگيري «اليگارشي مالي» را نيز به وجود ميآورد، اما دولت چين درصدد برآمد تا برخي از چالشهاي ناشي از رشد اقتصادي را ناديده انگارد. در چنين شرايطي، بخش قابلتوجهي از سرمايه تجاري و صنعتي چين نه تنها از كشور خارج نشد، بلكه زمينه سرمايهگذاريهاي موثرتري را نيز به وجود آورد. مذاكرات ترامپ و شي جينپينگ را ميتوان اولين ديدار آنان پس از سال 2019 دانست؛ مذاكراتي كه آغازي مبهم و نتايجي اميدواركننده در حوزه رشد همكاريهاي اقتصادي چين و امريكا داشته است. مذاكرات ترامپ با رهبر چين بيانگر اين واقعيت است كه اگر كشوري جهتگيري اقتصادي را در دستور كار خود قرار دهد، طبيعي است كه به نتايج مطلوبتري در حوزه سياسي و سياست خارجي نيز نايل ميشود. واقعيت مذاكرات ترامپ با رهبران چين و روسيه بيانگر آن است كه توافق با رقيب در حوزههاي اقتصادي و در مقايسه با موضوعات سياسي، امنيتي و راهبردي براي ايالاتمتحده امكانپذير و مطلوبتر خواهد بود.
3- عملگرايي ترامپ و موازنهگرايي شي جينپينگ در پوسان
ترامپ در زمره آن گروه از رهبران سياسي پراگماتيست امريكا محسوب ميشود كه در روند مناظرات انتخابات رياستجمهوري 2016، از همكاريهاي چين و امريكا انتقاد به عمل آورد، درحالي كه شركتهاي ساختماني ترامپ بخش قابلتوجهي از سازههاي فولادي خود را از چين وارد نموده و اين امر منجر به تناقض گفتاري و رفتاري ترامپ ميشد. مذاكرات 30 اكتبر 2025 ترامپ با رهبر چين بيانگر اين واقعيت است كه نامبرده اگرچه از ادبيات انتقادي براي ايجاد جو رسانهاي و مخدوشسازي افكار عمومي نسبت به فرد يا گروه خاصي بهره ميگيرد، اما تلاش دارد تا واقعيت سياست بينالملل را درك نموده و از اين طريق به مازاد قابلتوجهي براي اقتصاد سياسي و اجتماعي امريكا نايل شود. نكته قابل توجه آن است كه در روند مذاكرات رهبران سياسي چين و امريكا هيچ صحبتي درباره آينده سياسي تايوان به انجام نرسيد. اين امر نشان ميدهد كه موضوعات اقتصادي و ضرورتهاي راهبردي امريكا در عرصه سياست جهاني، مطلوبيت بيشتري در مقايسه با چالشهاي منطقهاي دارد. ترامپ همچنين وقتي در ارتباط با جنگ اوكراين مورد پرسش قرار گرفت، حمايت ضمني خود از اوكراين و كشورهاي اتحاديه اروپا را مطرح نموده، اما به اين موضوع اشاره داشت كه ما در برخي مواقع بايد به كشورها فرصت بدهيم تا آنان به جنگ خود ادامه دهند. بيان چنين رويكردي در انديشه ترامپ، مشابهت بسيار زيادي با مدل مديريت بحران «جورج الكساندر» دارد. الكساندر به اين موضوع اشاره داشت كه قدرتهاي بزرگ عموما خود را زودهنگام درگير بحرانهاي منطقهاي ننموده و ترجيح ميدهند كه زمينه براي «تغيير در موازنه قدرت» به وجود آيد. در نگاه الكساندر، هرگاه جنگهاي محدود منطقهاي ايجاد شود، بخشي از انرژي و پتانسيل قدرت بازيگران كاهش يافته و درنتيجه از آمادگي بيشتري براي پذيرش جنگ در آينده برخوردارند.
4- همكاريهاي متوازن اقتصادي و كاهش متقابل تعرفهها
واقعيتهاي موجود روابط امريكا و چين بيانگر اين موضوع است كه همكاريهاي اقتصادي و راهبردي دو كشور در آينده ادامه خواهد يافت. جهتگيري سياسي و الگوي رفتار عمومي چين معطوف به ارتقاي قابليتهاي اقتصادي و بهينهسازي فناوريهاي نوظهور است. سياست در چين عموما ماهيت مرحلهاي داشته و كارگزاران سياسي تلاش مينمايند تا به اهداف سياسي خود به گونه مرحلهاي نايل شوند. در چنين شرايطي، طبيعي به نظر ميرسد كه برخلاف انگاره برخي پژوهشگران و تحليلگران راهبردي امريكا همانند «گراهام آليسون»، نشانههاي كنش همكاريجويانه در روابط چين و امريكا بيشتر و اثربخشتر از عرصههاي منازعه و جدال در حوزه تعرفه و كريدور باشد.
اگرچه ترامپ سطح همكاريهاي امريكا و چين را ارتقا داد، اما در عين حال به دولت هند اين فرصت را داد كه فعاليتهاي اقتصادي خود با ايران را افزايش دهند. آنچه كه به عنوان تمديد همكاريهاي اقتصادي هند و ايران در بندر چابهار از آن ياد ميشود را ميتوان به منزله شكل جديدي از «موازنه اقتصادي منطقهاي» دانست كه مزاياي آن متوجه دولتهاي رقيب امريكا، چين، هند و حتي ايران ميشود. ترامپ تلاش دارد تا اين واقعيت را منعكس سازد كه جنگ و همكاريهاي اقتصادي دو روي يك سكه بوده و در برخي شرايط تاريخي، ميتوان گزينههاي متفاوتي را براي صلحسازي، امنيت، رشد اقتصادي و مازاد راهبردي بيشتر در دستور كار قرار داد. رهبران چين و امريكا همچنين توافق نمودند كه مذاكرات تجاري ماهيت مرحلهاي داشته و هر سال درباره روندهاي آينده تبادل نظر شود. توافق اقتصادي به مدت يك سال بيانگر آن است كه كشورها ميبايست در چنين فرآيندي از سازوكارهاي كنش متقابل همكاريجويانه بهره گرفته و از اين طريق به مازاد اقتصاد بيشتري در فضاي سياست جهاني نايل شوند. چين و امريكا در روند ديدار رهبران سياسي خود تلاش نمودند تا همكاريهاي اقتصادي را محور اصلي كنش ارتباطي قرار داده و از اين طريق به مازاد سياسي و راهبردي قابلتوجهي نايل شوند.
نتيجه
الگوي كنش رفتاري قدرتهاي بزرگ عموما مبتني بر نشانههايي از «همكاري»، «رقابت» و «تعارض» خواهد بود. بهكارگيري هر گزينه را ميتوان به عنوان موضوعي مرحلهاي دانست كه تابعي از ضرورتهاي عمومي سياست منطقهاي و اهداف جهاني خواهد بود. چين و امريكا در دوران رياستجمهوري دونالد ترامپ، مراحل پر فراز و نشيبي را سپري كردند. چين درصدد برآمد تا از سازوكارهاي «كنش متقابل» در حوزههاي اقتصادي، نظامي و امنيتي استفاده نمايد. چنين نشانهاي را ميتوان در ارتباط با صادرات مجدد «خاكهاي كمياب» چين به امريكا دانست كه حاوي مواد و عناصر ويژه ازجمله «لتيوم» ميباشد. در روند مذاكرات دونالد ترامپ ترجيح داد تا از سازوكارهاي كنش هيجاني بهره گرفته و به نوعي رهبر چين را نيز در فضا و شرايطي قرار دهد كه مبتني بر نشانههايي از كنش متقابل باشد. رهبر چين سياست كنش همكاريجويانه آرام را در دستور كار قرار داد. كنش رهبر چين بيانگر اين موضوع است كه آنان تمايلي به تغيير سريع در الگوي كنش سياسي و اقتصادي خود ندارند. رفتار چينيها عموما ماهيت مرحلهاي داشته و عموما از سياست كنش هيجاني بهره كمتري ميگيرند. نتايج حاصل از مذاكره به گونهاي مطلوب بود كه ترامپ برخلاف هميشه از ادبيات انتقادي بهره نگرفت و مذاكرات را بسيار سازنده دانست. مذاكرات سازنده ميتواند زمينه همكاريهاي موثر در آينده را به وجود آورد. مذاكرات پوسان نشان داد كه جهتگيري سياست خارجي چين، ماهيت اقتصادي داشته و رهبران سياسي اين كشور تمايل چنداني براي ايفاي نقش گريز از مركز در سياست جهاني نخواهند داشت. هرگونه كنش راهبردي چين با حوزه پيراموني مبتني بر موازنهگرايي، چندجانبهگرايي، همكاريهاي سازنده و گريز از ساز و كارهاي پرتنش در عرصه سياست بينالملل ميباشد. در چنين شرايطي، ترامپ ناچار بود تا واقعيتهاي جديد چين در عرصه اقتصاد، سياست منطقهاي و همكاريهاي چندجانبه را بپذيرد و از آن به عنوان مذاكرات اثربخش با نتايج عالي ياد كند؛ نتايجي كه به گونه اجتنابناپذير منافع اقتصادي و راهبردي چين و امريكا را در وضعيت متوازن به همراه داشته و از سوي ديگر، مانع از هرگونه تنش سياسي زودهنگام در آينده خواهد شد.
استاد دانشگاه تهران