«چيزهاي زيادي كه دلم ميخواست در زندگي داشته باشم را از دست دادم، اما نقاشي كشيدن زندگي من را كامل كرد.»
فريدا كالو
كارلا گوتيرز در نخستين تجربه كارگرداني بلند خود، سراغ زني ميرود كه سالهاست به مثابه يك افسانه، نماد و تصوير عمومي شناخته شده است؛ فيلم مستند «فريدا» تلاش ميكند اين افسانه را باز به سخن خودِ فريدا بازگرداند: با اتكا بر دفترچهها، نامهها و صداي او، با آرشيوهاي قديمي و با انيميشني كه نقاشيها را به جنبوجوش دروني تبديل ميكند. اين رويكرد، مستند را از اغلب روايتهاي پيشين، از جمله بيوپيك جولي تيمور (۲۰۰۲)، متمايز ساخت و سبب شد «فريدا» به سرعت به اثري پرمخاطب و بحثبرانگيز تبديل شود.
آنچه در پي ميآيد، خوانش «فريدا» به مثابه عملي فلسفي، روانشناختي و جامعهشناختي است: چگونه بازگشتِ كلامِ فريدا، تركيب آرشيو و انيميشن و انتخابهاي كارگردان ما را به بازانديشي درباره خودنوشت هنري، بدن آسيبديده، رابطه ميان درد و معنا و موقعيت اجتماعي- تاريخي دعوت ميكند و همزمان ميپرسم كه اين بازگشتِ «صدا» تا چه حد ميتواند فريدا را آزاد كند و اينكه آيا فيلم از بازتوليد كليشهها فاصله ميگيرد؟
خودنوشت و اخلاق بازگويي
نخستين حركت گوتيرز، بازگرداندن روايت به خودِ هنرمند است. مستند با خوانش دستنوشتهها و دفترچههاي فريدا پيش ميرود و از مركز قرار دادن روايت ديگران، زندگينامهنويسان، منتقدان يا حتي همسرش ميگريزد. اين انتخاب، هم اخلاقي و هم روششناسانه است: اخلاقي چون به نسبتي از عدالت روايت نزديك ميشود؛ دادن كلمه به كسي كه بخشي از سرنوشت ادبي و تصويرياش بيوقفه ضبط شده است و روششناسانه، چون امكان پيوند مستقيم ميان واژگان نوشته شده و تصوير را فراهم ميآورد.
اما بازگشت به «كلام خودِ فريدا» يك پرسش فلسفي هم برميانگيزد: آيا بازگويي تاريخي از زبان هنرمند، لزوما حقيقت تجربه را بازنمايي ميكند يا آن را تبديل به متني ميكند كه از پيشنوشته شده است؟ اين پرسش از آن رو اهميت دارد كه نوشتن ميتواند همزمان، عملي التيامبخش و نمادين باشد؛ نوشتن نه صرفا گزارش واقعيت، بلكه به مثابه پالايش تجربه و ساختن هويتي جديد.
روايت اول شخص در مستند گوتيرز مانند جراحي ظريف است: متن دفترچهها ميتواند هم قرباني را آزاد كند و هم موجب «همذاتپنداري» شود. وقتي فيلم اجازه ميدهد واژگان فريدا در گرهگاه تصوير شنيده شوند، با يك دوصدايي مواجه ميشويم: صداي تاريخي متن و صداي بصري تدوين، موسيقي و انيميشن كه هر يك دست آخر معنا را شكل ميدهند. از منظر فلسفي، اين برخورد ميان سخن سوژه و تكنيك سينمايي ما را به پرسش هرمنوتيكي بازميگرداند: چه كسي حق دارد زندگي يك فرد را حكايت كند؟ پاسخ گوتيرز روشن است: خودِ فريدا از رهگذر نقاشيها و نوشتههايش؛ اما در عمل، انتخاب آنچه نشان داده ميشود، در اختيار كارگردان است. شكاف ديرينه ميان «گفته شده» و «نشان داده شده» همواره در متن و تصوير مستند حضور دارد.
بدن نوشته شده: رنج همچون امري هنري
زندگي فريدا با درد جسمي و محدوديتهايش پيوندي عميق داشت. تصادف ناگهاني در جواني، او را به «متن زخمي» بدل و نقاشي را به زبان ترجمه اين زخمها تبديل كرد. مستند گوتيرز، از دفترچهها و تصاوير آرشيوي تا انيميشنِ نقاشيها، اين ترجمه را به نمايش ميگذارد: بدن مصدوم نه صرفا موضوع نقاشي، بلكه سرچشمه هميشگي نوعي شدت عاطفي است.
اين همان چيزي است كه ميتوان با واژه «پاتوس» توضيح داد. «پاتوس» در اصل واژهاي يوناني است و به معناي رنج، تأثر، تجربه عميق و تكاندهنده؛ تجربهاي كه صرفا در سطح عقلاني نميماند، بلكه وجود انسان را با تمام جسم و جان درگير ميكند. پاتوس همان جايي است كه رنج فردي به تجربهاي عمومي و قابل اشتراك بدل ميشود.
از منظر روانكاوي، نقاشيهاي فريدا عمل نمادگزيني همين رنج هستند: دردهايي كه در بدن زيسته ميشوند، به شكل رنگ و تصوير درميآيند. اين نمادها هرگز رنج را از ميان نميبرند، اما آن را قابل حمل، بازخواني و اشتراك ميكنند؛ آثار فريدا تجسم «لذت ناكام مانده»اند؛ جايي كه چيزي از ميل و بدن هميشه از دست ميرود و نقاشي تنها ميتواند حفره اين فقدان را دور بزند و نوري بتاباند.
فريدا در واقع همين مواجهه با بدن را به اثر هنري بدل ميكرد، همچون تجربهاي عاشقانه و تراژيك كه معنا از دل آن زاده ميشود. فيلم با تكيه بر رنگها، نمادها و انيميشن- نقاشيها اين حقيقت را برجسته ميكند: نقاشي براي فريدا صرفا هنر نبود، بلكه نوعي درمان، زبان و راهي براي زندگي كردن با رنج بود. همين نگاه، مستند گوتيرز را از يك روايت خطي بيوگرافيك جدا ميكند و آن را به «بدننوشت» بدل ميسازد؛ فضايي كه در آن زندگي، هنر و رنج در هم ميتنند. انيميشن در مستند گوتيرز نه يك ابزار جانبي، بلكه ميدان اصلي تجربه هنري است. حركتبخشي به تابلوهاي فريدا آنها را از سكون نقاشي به حياتي تازه ميكشاند: خون جاري ميشود، ريشهها ميرويند، زخمها باز ميشوند و نشانههاي بدن در جنبشي بيوقفه به حيات درميآيند.
اما همين تكنيك، روي ديگري هم دارد؛ جنبش تصوير ميتواند زخم را از عرياني دردناكش برهاند و در لباس خوشنما و چشمنواز بپوشاند. در اين حالت، رنج به جاي آنكه مخاطب را تكان بدهد و او را با مسووليت اخلاقي روبهرو سازد، در لايهاي از زيبايي تصويري رام ميشود.
بنابراين، انيميشن در مستند گوتيرز بر لبه باريكي حركت ميكند: از يك سو امكان ورود به عمق تجربه تروماتيك فريدا را فراهم ميآورد و از سوي ديگر خطر پوشاندن همان تجربه در پوششي دلپذير را در خود دارد. ارزش كار گوتيرز در همين ريسك نهفته است: بهرهگيري از انيميشن به مثابه ابزار بازآفريني دروني، بيآنكه به دام زيباييزدگي كامل بيفتد.
سياست و انقلاب: بدن و زندگي در متن تاريخ
مستند توجه ويژهاي به فعاليتهاي سياسي فريدا و حضور او در مكزيك انقلابي دارد. عضويت در حزب كمونيست، تعامل با شخصيتهاي انقلابي و موضعگيريهاي اجتماعي، نشان از درهمتنيدگي زندگي شخصي و تاريخي دارد. گوتيرز با بهرهگيري از تصاوير تاريخي، مونتاژ اسناد و تابلوها و روايت صوتي فريدا، بدن و زندگي او را به ميدان بيان سياسي و اجتماعي بدل ميكند. اين همان مفهوم «سياست پاتوس» است: زخمهاي فردي با رنجهاي جمعي و تاريخي پيوند ميخورند و هنر، بيانيهاي عليه تبعيض و بيعدالتي ميشود.
لباسها و تزئينات بومي فريدا در مستند، نه صرفا زيباشناختي، بلكه سياسي و فلسفي هستند؛ نماد مقاومت فرهنگي و هويت ملي. انتخاب دقيق صحنهها و كادرها، بدن فريدا را به آيينه تاريخ و جامعه تبديل ميكند و همزمان تجربه فردي و جمعي را در هم ميآميزد.
عشق و ديگري: ديالكتيك ميل، فقدان و خلق هنري
يكي از ستونهاي اصلي مستند، بررسي رابطه پيچيده فريدا و ديهگو ريوراست. گوتيرز از كليشههاي عاشقانه دوري كرده و پيچيدگي رواني، فلسفي و هنري اين رابطه را نشان ميدهد. نامهها، يادداشتها و تابلوها، عشق را به محيطي براي تجربه زيسته و خودكاوي هنري بدل ميكنند. در نظريه لاكان «ديگري بزرگ» مرجعي است كه ميل سوژه در نسبت با آن شكل ميگيرد. ديهگو در زندگي فريدا چنين جايگاهي داشت: معشوق، خائن، حامي و ويرانگر. مستند با تركيب روايت صوتي، تصاوير تابلو و آرشيو خانوادگي، اين دوگانگي را بازنمايي ميكند: فريدا هم در سايه ديهگو و هم در مواجهه با او، خود هنرش را شكل ميدهد.
مستند نشان ميدهد كه عشق براي فريدا، منبع خلق و صحنه رنج بود. هر تابلو، ادغام ميل، فقدان و حضور ديگري است و اين ديالكتيك، زمينه شكلگيري هنري فلسفي و پاتوسمحور را فراهم ميآورد. تصاوير مستند، با استفاده از نماهاي متناوب و كنتراست نور و رنگ، شدت رواني رابطه را منتقل ميكنند و مخاطب را درگير تجربه عاطفي و فكري فريدا ميسازند.
زمان، خاطره و تجربه زيسته: پاتوس در جريان زندگي
مستند «فريدا» با بازنمايي همزمان گذشته و حال، نشان ميدهد كه خاطره و زمان، فراتر از چارچوب تاريخي صرف، ابزار اصلي تجربه زيسته و حامل پاتوساند. فريدا در تابلوهايش نه صرفا لحظات گذشته را ثبت و نه رويدادهاي تاريخي را بازسازي ميكند؛ او خاطره را به فضايي زنده براي تامل بر زمان حال و آينده بدل ميكند، جايي كه درد، عشق، شكست و اميد همزمان در يك صحنه تجربه ميشوند.
از منظر اگزيستانسياليستي، زمان نه صرفا تداوم خطي رويدادها، بلكه زمينهاي براي تجربه وجودي سوژه است. هايدگر در مفاهيم «بودن- در - جهان» و «بودن - تا - مرگ» تاكيد ميكند كه انسان تنها از طريق درك گذر زمان و مواجهه با مرگ ميتواند اصالت تجربه خود را بشناسد. مستند با مونتاژ هوشمندانه صحنهها و ترتيب دادن خاطرات، دقيقا همين امر را برجسته ميكند: بيننده با فريدا در دل تجربههاي گذشته و حال همراه ميشود و ميبيند چگونه هر زخم، هر خيانت و هر لحظه شادي به يك پيكره زمانمند زيسته تبديل شده است.
«فريدا» (۲۰۲۴) مستندي است با شجاعت روششناختي: بازگشت به كلمه خود هنرمند، تركيب آرشيو و انيميشن و تاكيد بر لحن صوتي فردي. اين شجاعت موجب شده اثر جايگاه تازهاي ميان خيل روايتهاي پيشين پيدا و همزمان مخاطب را به تجربهاي نزديك و تاملبرانگيز دعوت كند.
از سوي ديگر، برخي انتخابهاي فرمي، به ويژه انيميشن و تمركز بر روابط شخصي، پرسشهايي جدي برميانگيزند: آيا انيميشن درد را نمادين ميكند تا فروبخورد يا آن را زنده ميسازد؟ آيا بازگشت به خودنوشتار هميشه به معناي آزادي روايت است يا گاهي محدوديت تازهاي ايجاد ميكند؟ آيا فيلم در تلاش براي وفاداري به متن، از نقد اجتماعي- جنسيتي مناسبات پيرامون فريدا كوتاهي ميكند؟
در قياس با «فريداي» تيمور، ميتوان گفت تيمور يك سير شخصيتمحور دراماتيك ميسازد، در حالي كه گوتيرز بيشتر به صداي متني و تجربه دروني ميپردازد: فيلم تيمور تنديسي از زندگي فريداست، در حالي كه مستند گوتيرز نقاشي همان زندگي است؛ نه همه پيكره را نشان ميدهد و نه هر زاويهاي را روشن ميكند، بلكه نور را بر بخش مشخصي كه خود فريدا به آن اشاره كرده است، ميافكند.
گوتيرز در سراسر فيلم با دغدغهمحوري دست و پنجه نرم ميكند: چگونه ميتوان رنج را به زبان تصوير آورد، بيآنكه آن را در سطح يك زيبايي بيخطر منجمد كرد؟ همين پرسش است كه «فريدا» را به اثري چالشبرانگيز بدل ميكند؛ چالشي براي تماشاگر شيفته جلوههاي بصري، براي منتقد در نقد سياسي و براي هر خوانندهاي كه ناگزير است در برابر نام فريدا موضعي اخلاقي و مسوولانه بگيرد.
فيلم، همانند نقاشيهاي فريدا، نه پاسخي قطعي عرضه ميكند و نه ادعاي روايت تمام دارد؛ آنچه انجام ميدهد بازگرداندن كلمه و زخم به زباني است كه ميگذارد روايت، ولو براي يكبار، از دهان صاحب رنج جاري شود. «فريدا» اثري است كه مخاطب را نه تنها با زندگي يك هنرمند، بلكه با پرسشهاي بنيادين درباره خود نوشت، رنج، عشق، زمان و تجربه زيسته مواجه ميسازد و از همين رهگذر فرصتي براي تامل فلسفي و روانشناختي فراهم ميآورد.