• ۱۴۰۳ شنبه ۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3331 -
  • ۱۳۹۴ سه شنبه ۱۰ شهريور

نقد داستان گورچين نوشته شهره احديت

داستان سكوت

ساره بهروزي/ راوي در اين رمان با نخستين جمله خود ما را به فضاي دلزده‌اي مي‌برد. او آنچه را از ذهنش مي‌گذرد، بازگو مي‌كند. همزمان با ذهنيات راوي و مكالمات كوتاه و اندك او با شوهر و اطرافيانش پي به شخصيت وي مي‌بريم. شخصيتي توانمند با صبر فراوان كه زنانه است.

در برش‌هاي زماني مختلف به غير از راوي با داناي كل محدودي مواجه مي‌شويم كه از دنياي بيروني و دروني شوهر مي‌گويد اگرچه جزيي و مو به‌مو نيست اما فاش‌كننده شخصيت شوهر (صفا) نيز هست.

فردي كه هر شب كابوس مي‌بيند و توانايي باروري ندارد، در لحظه‌هايي كه شامل خبر مهم است خارش عصبي كف پا مي‌گيرد، دفعاتي صورتش را طوري مي‌تراشد كه خون به بيرون بريزد.

كابوس سال‌هاست كه رهايم نمي‌كند هر بار يه جوري سراغم مي‌آيد شده همدم شب‌هام... همه‌جا مي‌آيد هر‌جا كه بخوابم.

مردي كه از افسردگي نسبتا شديدي رنج مي‌برد، گاهي به روانپزشك مراجعه مي‌كند ولي چون حرفي نمي‌گويد، پس بي‌نتيجه است.

«صفا دلش مي‌خواست بگويد سال‌هاست حرف نزده.» (ص72)

روانشناسان معتقدند گاهي افسردگي بي‌هيچ دليل واقعي در فرد ظاهر مي‌شود و البته با تغييرخلق و عصبانيت شروع مي‌شود، افراد افسرده بي‌قرار و بي‌خواب هستند، ولي گاهي تجربه‌هاي روزمره يا پيش‌بيني درباره آينده يا يادآوري چيزهايي كه در گذشته اتفاق افتاده‌اند هركدام به نوبه خود نشانه‌هايي از افسردگي را پديد مي‌آورند.

بي‌علاقگي، بي‌اشتهايي، نشانه‌هاي هيجاني عدم قدرت در تصميم‌گيري همگي شامل افسردگي است. (هاوتون و همكاران ترجمه قاسم‌زاده)

راوي با مرور گذشته علت چنين خلق و خويي را آشكار مي‌كند. او در كشور ديگري با تزريق اسپرم باردار شده است، پس به حق طبيعي خود كه قدرت پرورش موجودي ديگر است مي‌رسد، احساسي كه براي زنان با هيچ چيز ديگري قابل قياس نيست. ولي وقتي شوهر دخالتي نداشته، حالا سلطه مردانه‌اش را كمرنگ مي‌بيند و پرخاشگري آغاز مي‌شود، انگار كه مي‌خواهد هميشه همسرش زير دست او باشد. «هميشه همين‌طور بوده، هر كاري تصميم بگيرد مي‌كند مرا هم مجبور مي‌كند كه حناق بگيرم. » (ص42)

«همه عمر با رفتارش فرضيه‌هاي زندگي‌مان را نوشته كاري به درست و غلطش هم نداشته.» (ص136)

فرويد اعتقاد دارد كه وقتي خشم به درون برده مي‌شود افسردگي ايجاد مي‌كند و دفعاتي كه شخص مجددا با بي‌توجهي و كنار گذاشته شدن مواجه شود نيز افسرده مي‌شود. «مارال كه به دنيا آمد، صفا همه حرف‌هاش را فراموش كرد شروع كرد به شكستن عكس‌هاي مارال» (ص137)

صفا در عكس‌ها گاهي حضور شخص ديگري را حس كرده و عصبي مي‌شود. فرزند دختري با چشمان آبي است و صفا در نوجواني عاشق اكرم چشم آبي بوده است كه در همان زمان مرگش را به چشم مي‌بيند. به‌طور‌حتم او با ديدن دختر پيوسته به ياد عشق گذشته‌اش است براي همين حضور ديگري را حس مي‌كند و به ازدواج و زايمان مارال واكنش شديد نشان مي‌دهد، او از اينكه همسرش بدون دخالت او باردار مي‌شود ناراضي است؛ زيرا قدرت را جابه‌جا شده حس مي‌كند و حالا از شوهر مارال نيز متنفر است.

راوي فرتوت و خسته، بدون كوچك‌ترين علاقه به مرد زندگي‌اش روزها را سپري مي‌كند. اتاق‌هاي جدا از هم و مكالمات يك كلمه‌اي بين راوي و شوهرش صفا نشان مي‌دهد كه اين بي‌علاقگي و بي‌محبتي دو‌طرفه است. او نيز اكنون با ديدن شيار موريانه‌ها روي ديوار چندين بار توهم حشره روي پوست تنش را دارد. اين توهم راوي اگرچه بيماري پيچيده رواني محسوب مي‌شود ولي نشان تحمل بيش از توان يك زن تنها و بي‌پناه را به ما نشان مي‌دهد.

«خير سرم با انتخابم، شايد از روز اول غريبه بودي و من احمق نفهميدم. من احمق همشهري‌پرست. هميشه احمق بوده‌ام.» (ص139)

«مهرش از دلم رفت. (صفا) كس ديگري شده بود.» «از صبح يك رج حشره راه افتاده‌اند روي تنم» (ص87)

راوي داراي استقلال مالي است و قدرتش را در تحمل مسائلي مثل حرف‌هاي اطرافيان راجع به بارداري و كنار آمدن با چنين شوهري ثابت مي‌كند. تمام داستان تصوير زنان و مردان تنها است. خودش با وجود شوهر هميشه تنها بوده و هست. مادرشوهرش تنهاست، مادر اشكان به تنهايي دنبال فرزند گمشده مي‌گردد. تصويري از پدر راوي نداريم در حالي كه مادرش حمايتگر است.

تصوير همسر حبيب بعد از مرگ اوست يعني زماني كه همسرش تنها شده است. اشكان و حبيب و محسن مي‌ميرند، در حالي كه هيچ زني نمي‌ميرد كه هيچ مارال پسر به دنيا مي‌آورد.

هدف راوي از تحمل اين زندگي چيست؟

در جواب شايد بتوان گفت با وجود قدرت بسيار و طاقت بيش از حد راوي در زندگي، يك وابستگي پنهان در درون او وجود دارد، همين وابستگي به شوهرش به او اجازه هيچ حركتي را نمي‌دهد و زندگي سرد را نيز عادي و روزمره جلوه مي‌دهد.

«صفا كه به‌هم مي‌ريزد از ترس ديوانه مي‌شوم» (ص140) «من مي‌توانستم بي‌بچه هم سر كنم» (ص138) «باران كه مي‌بارد يادم مي‌آورد كه همه عمر تنها بوده‌ام- خودم را چسباندم به صفا.» (ص144)

نكته قابل ذكر راوي در داستان، نوزاد پسر است تا زماني كه به دنيا نيامده راوي حس مي‌كند كه زندگي‌اش طوري تغيير مي‌كند كه سرآغاز شروعي دوباره براي او و همسرش است، اما وقتي به دنيا مي‌آيد او طي اين سال‌ها آنقدر در خود فرو رفته است كه رمقي براي عاشقي ندارد. «همه‌چيزهاي خوب مال پسرهاست. حتي پوست مادر شفاف و نرم باشد يعني پسر توي رحم است كه دارد بزرگ مي‌شود كه هم زندگيت را جلا مي‌دهد هم صورتت را... »

«خيال مي‌كردم دوباره عاشق مي‌شوم. از اين خبرها نيست پسرك آمده سهم خودش را زندگي كند.» (ص179)

اما شوهرش بعد از سال‌ها به او نگاه مي‌كند و تازه پيري و خستگي او را مي‌بيند، پس نوزاد پسر براي صفا مهم است كه تغيير مي‌كند. البته شايد روزي متوجه شود كه مردان امروزي جنيني در رحم يك زن بوده‌اند.

«پسرك از همين حالا دارد به بندم مي‌كشد.» (ص183) «مهري بي‌رمق خنديد، مارال اسمش را گذاشته بود خنده خشم و سكوت.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون