• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3364 -
  • ۱۳۹۴ يکشنبه ۱۹ مهر

وقتي انيميشن ايران كيش شد

افسانه بخشي

تا همين دو، سه سال پيش، تقريبا حال همه ما انيميشني‌ها كمابيش خوب بود. يكي سريال كار مي‌كرد، يكي سينمايي، يكي كار كوتاه، يكي سفارشي، يكي براي دل خودش. خلاصه خوب بوديم. آنقدر خوب بوديم كه بعضي‌هاي‌مان شركتي براي خودشان زدند، بعضي‌هاي‌مان ازدواج كردند، بعضي‌هاي‌مان بچه‌دار شدند، بعضي‌هاي‌مان سفر خارجه رفتند، بعضي‌هاي‌مان به مناسبت و بي‌مناسبت جشن و مهماني گرفتند. حتي، حتي بعضي از شدت خوشحالي و سرخوشي رفتند سربازي. باورتان مي‌شود؟ يعني تا اين حد حال‌مان خوب بود. آنقدر در حال خوب‌مان غرق شديم كه نفهميديم در اطراف‌مان چه مي‌گذرد. يكدفعه متوجه شديم هيچ چيزي نيست. نه كار، نه سفارش، نه پول (بهتر است بگوييم بودجه)، نه ذوق و صدالبته نه حال خوب. آنقدر آرام و بي‌صدا اتفاق افتاده بود كه از نگاه تيزبين منتقدان انيميشن هم دور مانده بود.

چه بر سرمان آمد؟

بعضي‌هاي‌مان به شهرهاي‌شان برگشتند. بعضي‌ها ترك وطن كردند. بعضي‌هاي‌مان به كارهاي نامربوط و بي‌ربط پرداختند. بعضي‌هاي‌مان از بعضي ديگر جدا شدند. حتي بعضي در اثر ضربه وارده به سرعت از سربازي برگشتند وهاج و واج ماندند وسط برهوت.

چه كار كرديم؟

به هر حال ما جنس‌مان خوب است. از پا نيفتاديم. گفتيم مي‌مانيم تا ببينيم چه مي‌شود.

و چه شد؟

خبر رسيد جشن انيميشن خانه سينماست. گفتيم خب! همين اندازه كه برگزار مي‌شود يعني اميدي هست. همه رفتيم. حتي بچه‌هاي‌مان را هم با خودمان برديم.

جمع‌مان جمع بود. از ديدن هم كلي اظهار خوشحالي و شعف كرديم. مي‌خواستيم نشان بدهيم حال‌مان خوب است. آنقدر خوب كه شوخي‌ها و طنازي‌هاي آقاي خمسه و افق روشني كه دست‌اندركاران به ما نشان دادند، را با دست و هورا جواب داديم. اما بغض راه گلوي همه انيميشني‌ها را گرفته بود. تقريبا هيچ كس چشم‌انداز اميدوارانه‌اي تا اينجا نديده بود. رفتيم حال‌مان خوب شود، بغض گلوي‌مان را گرفت. با اين حال سعي كرديم براي هم دست بزنيم، هورا بكشيم و بخنديم. براي دوستان‌مان كه جايزه بردند ديگرسنگ تمام گذاشتيم. ما خوشحاليم كه هنوز براي‌مان جشن مي‌گيرند و به ما جايزه مي‌دهند. پس ما هنوز هستيم. در پايان جشن از سالن خارج شديم تا به دوستان‌مان كه تنديسي در دست داشتند تبريك بگوييم. تنديسي كه به قول يكي از بچه‌ها انگار از شير سماور درست شده بود. بغض‌مان بيشتر شد اما باز خنديديم و به روي خودمان نياورديم. حتي براي دوستي كه تنديسش را تكان مي‌داد شايد سكه‌اي از آن بيرون بيايد تا مرهمي باشد بر زخم اين چند سال، نيز بغض‌مان را فرو داديم و خنديديم.

اما امان از تير خلاص

در همهمه ميان جشن مي‌شنيديم كه كساني «كيش كيش» مي‌كنند. ما كه سر درنمي‌آورديم، خود را به آن راه زديم كه يعني كيش به ما چه. در پايان جشن و در بيرون تالار دوستي را ديديم كه خبر داد؛ نزديك به 30-120 نفر را دعوت كرده‌اند به كيش! براي چه؟ همايش ملي انيميشن ايران. ابتدا بهت‌زده شديم. با تعجب دوباره پرسيديم كيش؟ از بهت كه در آمديم، سوال‌هاي‌مان شروع شد. حالا چرا كيش؟ مگر مهد انيميشن ما كيش است؟ كدام انيماتور، كارگردان، فيلمنامه‌نويس، تدوينگر، دانشجو و علاقه‌مندي مي‌تواند در اين حال و روز و با اين وضعيت بيايد آنجا؟ كه چه بشود؟ از دوست‌مان كه جدا شديم، ديگر بغض‌مان تركيد. انيميشن ايران كيش شده بود. مگر نه اينكه در كشور عزيزمان هروقت چيزي به مرز بحران مي‌رسد برايش همايش و گردهمايي و سمينار و فلان و بهمان تشكيل مي‌دهند. فاجعه براي‌مان بازتر شد. ديگر اميدي به انيميشن نيست. كيش شده و برايش همايش برگزار كرده‌اند. اشك‌ها امان‌مان نداد.

غم‌انگيز است مي‌دانم اما احساسي بود كه آن شب در جشن انيميشن خانه سينما موج مي‌زد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون