• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3397 -
  • ۱۳۹۴ پنج شنبه ۲۸ آبان

فردا تولد محمدعلي سپانلو است

رفيقي از جنس حق‌شناسي

نگار اسكندرفر

يك بار از سپان پرسيدم: «چطور عشق‌هاي زندگي‌ات را فراموش مي‌كني؟». با خنده جواب داد: «من به عشق اعتقادي ندارم». گفتم: «دروغ نگو، مگر مي‌شود شاعر باشي و عاشق نشده باشي». گفت: «من به چيزي بالاتر از عشق اعتقاد دارم. اسمش حق‌شناسي است. حق‌شناسي از آدمي كه جهان زيباتري را براي تو مي‌سازد و اجازه مي‌دهد در اين جهان شريك شوي. اگر حق‌شناس نباشي، دوام نمي‌آوري»... دوست من، رفيق من، محمدعلي سپانلو، چنين آدمي بود. آدمي كه يك روزگاري در نوجواني دورادور مي‌شناختمش و بعدتر وقتي نصرت رحماني در مجله «زن روز» بود، اسمش را شنيدم و بعدتر رفيق سال‌هاي سالم شد؛ رفيقي كه زندگي خيام‌واري داشت. از لحظه به لحظه زندگي‌اش استفاده مي‌كرد، خوش‌مشرب بود، پشت ‌سر كسي حرف نمي‌زد، ايرادگير نبود، تلخ هم نبود و مدام مي‌خواست خودش و اطرافيانش را در شادي و خوشي و لذت از دقيقه‌ها و لحظه‌هاي زندگي سهيم كند؛ لحظه‌هايي كه پر بود از خوش‌مشربي و خوش‌گويي. ما را با دانش بيكرانش سهيم مي‌كرد. ساعت‌ها حرف مي‌زديم و ناگهان متوجه مي‌شدم كه در تمام اين لحظه‌هاي خوب درباره رمان حرف زده يا ادبيات. دغدغه‌هايش همين‌ها بود. بي‌خيال نبود، حساسيت‌هاي فرهنگي و اجتماعي و خيلي كم سياسي داشت، اما تلاش مي‌كرد تا اين دغدغه‌ها را با خوش‌گويي و خوش‌مشربي تعريف كند و خش نزند، نيازرد و توقعي هم نداشته باشد. در روزگاري كه بيمار بود، وقتي به بيمارستان مي‌برديمش يا از بيمارستان مي‌آورديمش، هميشه مي‌گفت: «شما رفقاي خوبي هستيد، اما اگر مريض شويد من آدمي همچين رفاقتي نيستم و همچين كارهايي نمي‌كنم». راست مي‌گفت، حتي خودش فكر مي‌كرد كه آنچنان كه بايد رفيق نيست. اما ما همه مي‌دانستيم كه سپان رفيقي بزرگ است؛ رفيقي كه ممكن است به مجلس ختم نيايد، ممكن است در موقع مريضي و بيماري ما كاري نكند، اما كارهاي مهم‌تري براي زيبايي جهان اطراف ما انجام مي‌دهد. رفيقي كه ما را در جهان بزرگ و پروسعت و پردانشش همراه مي‌كرد. او دست ما را مي‌گرفت و جهاني از لحظه‌هاي خوش و ناب را قسمت‌مان مي‌كرد و چه چيزي بزرگ‌تر از اين رفاقت؟
ما رفيقي داشتيم كه وسعت زندگي را پيش‌رويمان مي‌گذاشت و حالا چه اهميتي داشت كه در مجلس ختمي حاضر باشد يا در بيمارستاني به عيادت بياد. اصل رفاقت را رعايت كرده بود و همين كافي بود براي مايي كه رفيق بوديم و براي او كه رفيق بود و از جهان، اميدواري‌ها و خوبي‌ها را به ما هديه مي‌داد و تلخي‌ها و اندوه‌هايش را هم نگه مي‌داشت براي دنياي شعر و واژه‌ها كه او را شاعري بزرگ كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون