بزنگاه
دراز كشيدهام روي تختخواب. چشمها را كه ميبندم خوابي كه ديدهام مثل كابوسي باز توي كلهام رژه ميرود. شش ماه گذشته اما كابوسش عين بختك افتاده است به جانم. توي اين مدت كه مرا آوردهاند اينجا سعي كردهام فراموشش كنم، اما نتوانستهام و سعي كردم خم شوم روي خودم تا نيمي از خودم را پاك كنم اما نتوانستم. بعضيها همه روي خودشان را پاك ميكنند و ميروند. لابد ميتوانند. من نميتوانم.
من گنجشك نيستم- مصطفي مستور
فلاشبك
اِلي: چرا از همسرت جدا شدي؟
احمد: يه پايان تلخ بهتر از يه تلخي بيپايانه.
درباره الي/ اصغر فرهادي