• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3105 -
  • ۱۳۹۳ چهارشنبه ۲۱ آبان

نظم جهاني و آزادي

هنري كيسينجر / مترجم: منصور بيطرف

مفهوم نظم جهان از نگاه اسلام، حاكميت يك خدا است؛ اين نگاه جهان را كه در آن صلح برقرار است متحد مي‌بيند.[‌با توجه به اين موضوع، ‌نگاه اسلام به مفهوم نظم جهان] بسيار زياد با حوزه‌هاي ميان اروپا و چين متفاوت بود. اسلام در قرن هفتم با يك موج بي‌سابقه‌يي كه از عظمت مذهبي و توسعه امپراتوري ناشي مي‌شد به سه قاره لشكركشي كرد. اسلام بعد از اتحاد جهان عرب، مابقي امپراتوري روم را گرفت و امپراتوري ايران را به زير سلطه درآورد و بر خاورميانه، شمال آفريقا و بخش‌هاي بزرگي از آسيا و برخي نقاط اروپا حاكم شد. اسلام نسخه نظم جهاني خود را تا زماني كه كل جهان، متحد شود و تحت پيام حضرت محمد[ص] قرار گيرد با گسترش «جهاد»  كه تمامي مناطق كفار را در برمي‌گرفت در نظر گرفته بود.1 همزمان كه اروپا نظم چند دولتي را مي‌ساخت، امپراتوري عثماني با ادعاي تنها حاكميت مشروع احيا شد و حاكميت خود را از طريق سرزمين‌هاي اصلي اعراب، مديترانه، بالكان و اروپاي شرقي، توسعه داد. عثماني از نظم ضعيف درون دولتي اروپا مطلع بود و آن را به عنوان يك مدل نمي‌ديد بلكه منبع انشقاقي مي‌ديد كه از آن مي‌شد براي توسعه غربي عثماني بهره‌برداري كرد. همچنان كه سلطان محمد فاتح، در خصوص دولت- شهر ايتاليا كه نسخه ابتدايي تكثر در قرن پانزدهم را تمرين مي‌كرد به طعنه گفته بود، «شما 20 تا دولت هستيد... در ميان خودتان توافق نداريد. تنها يك امپراتور، يك ايمان و يك حكومت بايد در دنيا باشد». در همين حال در سراسر آتلانتيك، بنيان بنيادهايي در «دنياي جديد» ريخته شد كه نقطه نظر ويژه‌يي از نظم جهاني داشتند. همچنان كه صداي جنگ جدايي طلبان و نبردهاي سياسي قرن هفدهم اروپا بلند بود، مهاجران پيوريتن طرحي خدايي با «ماموريتي در [دنياي] جنگلي» براي نجات ريختند تا آنها را از چسبيدن به ساختار موجود قدرت (و از نگاه آنها فاسد) رها سازند. آنها در سال 1630 سوار بر كشتي‌اي كه به سمت مهاجر نشين ماساچوست مي‌رفت و فرماندار جان وينتراپ موعظه مي‌كرد، «شهري بر روي تپه‌ها» ساختند كه درستي اصول آن و قدرت مثال‌زدني‌اش، الهام بخش دنيا شد. از نگاه امريكايي، نظم جهاني، صلح و توازن، به طور طبيعي رخ مي‌دهد و عداوت‌هاي قديمي هم [ به همين ترتيب] كنار گذاشته خواهد شد – زماني كه همين اصول به ديگر ملل ارايه شد، در درون حكومت‌شان گفتند كه امريكايي‌ها خودشان داشتند. بنابراين به آن اندازه كه وظيفه سياست خارجي برداشت از اصول مشترك بود، مشخصا [ به معناي ] پيروي از منافع امريكايي نبود. ايالات متحده در نهايت مدافع غير قابل انفكاك نظمي كه اروپا طراحي كرد، مي‌شد. با آنكه، ايالات متحده حتي وزن خود را روي تلاش‌هايي كه مي‌كرد گذاشت، دچار يك بي‌ثباتي هم شد – زيرا نگاه امريكا روي سيستم توازن قواي اروپا نبود بلكه دستيابي به صلح از طريق گسترش اصول دموكراتيك بود. در اين نوشتار از تمامي مفاهيم نظمي كه گفته مي‌شود، اصول وستفاليا در كل تنها مبناي شناخته شده نظم جهاني است. سيستم وستفاليا در سراسر دنيا به عنوان مرجع نظم بين‌المللي دولتي كه چندين تمدن و مناطق را به هم متصل كرده، گسترش يافت، زيرا با توسعه ملل اروپا، آنها هم نسخه‌يي از نظم بين‌المللي را با خود همراه بردند.

با آنكه آنها غالبا از به كار‌گيري مفاهيم حاكميت بر مستعمره‌ها و مردم مستعمره، در زماني كه آن مردم خواهان استقلال خود مي‌شدند، چشم‌پوشي مي‌كردند، باز آنها اين كار را با مفاهيم وستفاليا انجام مي‌دادند. در دوران مبارزه براي استقلال و پس از آن حفاظت از دولت‌هاي تازه شكل گرفته، بحث‌هاي مرتبط با اصول استقلال ملي، حاكميت دولت‌وار، منافع ملي و عدم مداخله، اثبات كرد كه بحث‌هاي موثري بود كه عليه خود استعمارگران به كار گرفته شد.  در حال حاضر، سيستم جهاني وستفاليا – كه به طور مصطلح جامعه جهاني خوانده مي‌شود – به دنبال آن بوده است تا طبيعت آنارشيستي دنيا را با برقراري شبكه وسيعي از ساختارهاي حقوقي بين‌المللي و سازماندهي شده كه براي تغذيه تجارت آزاد و سيستم باثبات مالي بين‌المللي طراحي شده است، با گذاشتن اصول مقبول براي حل جدل‌هاي بين‌المللي و ايجاد محدوديت براي جنگ‌ها در زماني كه رخ مي‌دهند، تقليل دهد. اكنون اين سيستم هر دولت از هر فرهنگ و منطقه‌يي را در برمي‌گيرد. نهادهاي آن آنقدر مستقل است كه [ با حفظ ] احترام ارزش‌هاي دولت‌ها، مرجع بيطرفي براي تعامل ميان جوامع مختلف باشد.  با اين حال اصول وستفاليا از همه جهات با نام خود نظم جهاني را به چالش كشيده است. اروپا تصميم دارد از سيستم دولتي كه خود طراحي كرده جدا شود و اين سيستم را از طريق مفهوم حاكميت انباشته شده، ارتقا دهد. و از قضا، با آنكه اروپا مفهوم توازن قوا را ابداع كرده است اما آگاهانه و شديدا عنصر قوا را در نهادهاي جديدش محدود كرده است. اروپا با كاهش دادن ظرفيت نظامي‌اش دورنماي كمي را براي پاسخ در زماني كه هنجارهاي جهاني قوانين و قواعد را ناديده بگيرند، دارد.  جهادي‌هاي گروه‌هاي سني و شيعه، جوامع خاورميانه را چند پاره كرده‌اند و دولت‌ها را بنا به ديدگاه‌هاي انقلاب جهاني كه بر اساس نسخه بنيادگرايي مذهبي‌شان قرار گرفته، ناتوان ساخته‌اند. خود دولت – علاوه بر سيستم منطقه‌يي كه بر مبناي آن قرار گرفته – در معرض خطر است و از سوي ايدئولوژي‌هايي كه اين دولت‌ها را تحميلي و نامشروع مي‌دانند مورد انكار واقع شده و در چندين كشور از سوي شبه‌نظامي‌هايي كه حتي قوي‌تر از ارتش حكومت هستند مورد حمله قرار گرفته‌اند. آسيا كه از بعضي جهات در اتخاذ مفاهيم حاكميت دولت‌وار به‌شدت موفق بوده است، هنوز خواهان جانشين كردن مفهوم نظم با ادعاهاي نوستالژي تاريخي و چشم و هم‌چشمي، از آن نوع كه يك قرن پيش نظم اروپا را درنورديد، است. هر كشوري تقريبا خودش را در «حال ظهور» مي‌داند و عدم توافق را به سمت لبه تقابل مي‌كشاند.  ايالات متحده ميان دفاع از سيستم وستفاليا و نقادي‌هاي مقدماتي‌اش از توازن قوا و عدم مداخله در امور داخلي آن هم به عنوان يك كار غيراخلاقي و غيرمرسوم و گاهي اوقات هر دو، در نوسان است. اين دولت به دنبال اعلان مرتبط كردن جهاني ارزش‌هايش در ساختن يك نظم جهاني صلح آميز و حفظ اين حق براي حمايت جهاني آنهاست. با اينحال امريكا پس از بيرون آمدن از سه جنگ در دو نسل – كه هر كدام با الهام از ايده‌آل‌ها و حمايت‌هاي گسترده مردمي شروع شد اما با آسيب‌هاي ملي پايان يافت – درصدد است كه رابطه ميان قدرت خود (كه هنوز وسيع است) و اصولش را تعريف كند.  تمام مراكز قدرت، عناصر نظم وستفاليا را تا اندازه‌يي تمرين مي‌كنند اما هيچ كدام از آنها خودشان را مدافع طبيعي سيستم نمي‌دانند. همه آنها متحمل جابه‌جايي دروني عمده‌يي هستند. آيا مناطق مي‌توانند با توجه به فرهنگ‌ها و تاريخ‌هاي واگرا و تئوري‌هاي سنتي كه از نظم دارند، مشروعيت هر سيستم عمومي را توجيه كنند؟ موفقيت در چنين تلاشي نيازمند فرآيندي است كه هم تنوع شرايط بشري را محترم بشمرند و هم درخواست بشر براي آزادي كه ريشه دوانده است. در اين مفهوم، نظم را بايد كشت داد و برداشت كرد؛ نمي‌توان آن را تحميل كرد. اين موضوع به ويژه در عصري كه ارتباطات سريع شده است و جريان‌هاي انقلابي سياسي رخ مي‌دهد، اهميت دارد. هر سيستمي از نظم جهاني كه مي‌خواهد پايدار باشد بايد از لحاظ عدالت مقبول باشد، آن هم نه از سوي رهبران بلكه توسط شهروندان. اين سيستم بايد دو حقيقت را بازتاب دهد: نظم بدون آزادي حتي اگر براي مدتي از آن تجليل شود در نهايت تقابل خودش را خلق مي‌كند؛ با اينحال آزادي را نمي‌توان بدون مرجعي از نظم كه صلح را برپا دارد تامين يا تضمين كرد. نظم و آزادي را كه گاهي اوقات از منظر تجربه آن را دو قطب متضاد توصيف مي‌كنند، بايد در عوض اين دو را وابسته به يكديگر ديد. آيا رهبران امروز مي‌توانند در كوران رويدادهايي كه هر روزه رخ مي‌دهد به اين توازن دست يابند؟  
پي‌نوشت‌: - در اين نوشتار متاسفانه شاهد نگاه سطحي نويسنده به موضوع اسلام، ‌گروه‌ها و تاريخ آن هستيم كه در بخش‌هاي ديگري هم شاهد آن خواهيم بود. مترجم

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون