• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3147 -
  • ۱۳۹۳ دوشنبه ۱۵ دي

بررسي «هويت ناراضي» در گفت‌وگوي اشپيگل با آلن فينكل كرات، فيلسوف فرانسوي

از ارزش‌هايي كه مديون آنها هستم دفاع مي‌كنم

   ترجمه: حامد خزايي/  جامعه فرانسه به لحاظ فرهنگي در معرض خطري جدي است؛ اين استدلالي است كه آلن فينكل كرات، فيلسوف فرانسوي در كتاب جديدش به بحث گذاشته است. كتاب جديدش با عنوان «هويت ناراضي» زماني منتشر شد كه فرانسه در بحبوحه بحران هويت بود. وي اين نارضايتي را به‌جاي اينكه در چارچوب چشم‌اندازهاي سياسي و اجتماعي بررسي كند، به عنوان يك رويارويي خصمانه بين مردم بومي فرانسه و مهاجران برشمرد. وي در گفت‌وگو با اشپيگل بر اين نكته تاكيد دارد كه پروژه چندفرهنگي شكست خورده و خواستار يكپارچگي بيشتر مهاجران است.

آقاي فينكل كرات از وضعيت امروز فرانسه ناراضي هستيد؟

از اينكه مي‌بينم وضعيت امروز فرانسه تهديدي براي تمدن اروپايي شده، راضي نيستم. فرانسه در روند تبديل شدن به يك جامعه فراملي و چند فرهنگي است. به نظر مي‌رسد اين تحول عظيم دستاورد خوبي براي فرانسه به همراه نخواهد داشت.

 چرا اين‌طور فكر مي‌كنيد؛ به نظر مي‌رسد صداهايي كه از چند فرهنگي و فراملي بودن مي‌آيد اميدواركننده است؟

اين طرحي است كه براي آينده به ما ارايه شده است. بايد توجه داشت كه چند فرهنگي به معناي تركيب فرهنگ‌ها نيست. امروزه يك بي‌اعتمادي در روند شكل‌گيري جوامع موازي در حال شكل‌گيري، حاكم است كه به‌طور مدام منجر به از هم فاصله گرفتن اين جوامع مي‌شود.

 آيا اين مي‌تواند به دليل ترس راستگرايان از مرگ حزبي باشد؟

طبقه متوسط ضعيف فرانسه، در حال حاضر جرأت ندارند خود را مليت فرانسوي بنامند؛ چراكه در محله‌هاي خود در بين غير‌فرانسويان در اقليت هستند. اينها از حومه پاريس و روستاهاي دورتر از آن به سمت مركز حركت كرده‌اند. در واقع به اين دليل نيست كه آنها از غيرفرانسويان مي‌ترسند بلكه از تبديل شدن به آنها مي‌ترسند.

  اما فرانسه هميشه كشور مهاجران بوده است.

دايما مي‌گوييم كه مهاجرت يك عنصر ساختاري در هويت فرانسه است. اما اين درست نيست. مهاجرت نيروي كار به اروپا در قرن نوزدهم آغاز شد. در واقع اين تعداد مهاجرت بعد از كشتارهاي جنگ جهاني اول كه مرزها باز شد تا به اين حد گسترده نبود.

 مهاجرت به فرانسه مبتني بر يك نفوذ سازنده بود، اين نفوذ سازنده حتي در فرانسه بيشتر از آلمان بود.

از مهاجرت براي دست به دست كردن فرهنگ يكپارچه فرانسه استفاده شد. اين يك بازي بود. بسياري از تازه واردان هم خواهان اين بازي حكومتند. اگر مهاجران در محله‌ها در اكثريت هستند چگونه مي‌توان آن محله‌ها را يكدست و يكپارچه كرد؟ آنها به‌طور مختلط ازدواج مي‌كنند، به نحوي كه يك سفيد پوست به راحتي با فردي از نژاد ديگر ازدواج مي‌كند؛ البته تعداد آنها رو به نزول است. در اين ميان بسياري از مسلمانان در حال احياي تفكر مسلماني خود هستند. براي نمونه زني كه در اين جامعه حجاب دارد با سوالاتي از اين دست مواجه مي‌شود كه رابطه او با يك غير‌مسلمان چگونه بايد باشد.

 آيا بسياري از مهاجران از اين مسائل و مسير اوليه جامعه به دليل محدوديت‌هاي اقتصادي مستثني نيستند؟

چپ‌ها مي‌خواهند مشكل مهاجرت را به عنوان يك مشكل اجتماعي حل كنند. اينها معتقدند كه شورش در حومه شهر در واقع يك نوع مبارزه طبقاتي است. اين جوانان در برابر بيكاري، نابرابري و عدم امكان پيشرفت اجتماعي معترضند. در واقع مي‌توان فوران خصومت و دشمني را در جامعه فرانسه ديد. نابرابري اجتماعي در واقع بيانگر احساسات ضد يهودي، زن‌ستيزي در حومه شهر و توهين به فرانسوي‌ها با القابي چون «فرانسوي كثيف» نيست. در واقع چپ نمي‌خواهد قبول كند كه رخدادي چون برخورد تمدن‌ها وجود دارد.

 خشم مردم جوان با افزايش نرخ بيكاري شعله ور‌تر شده است. در واقع آنها پشت خود را به جامعه كرده‌اند چرا كه احساس محروميت و حذف از جامعه را دارند.

اگر واقعا نرخ بيكاري بالاست پس بايد به نحوي تاثيرگذار‌تر درخصوص كنترل مهاجرت تصميم گرفته شود. ظاهر امر اين است كه به اندازه كافي فرصت شغلي براي همه نيست. جالب است كه اگر دراين خصوص از معلمان در محله‌يي پرسيده شود آنها عمده‌ترين مشكلات را در سيستم آموزشي كشور مي‌بينند. آنها معتقدند كه درآمد معلمان در مقايسه با خواننده‌ها و فروشندگان به طرز توهين آميزي پايين است. حال سوال اين است كه چرا دانشجويان بايد اين شيوه را دنبال كنند؟ آنها بخش زيادي از مردم جوان اين جامعه هستند كه نمي‌خواهند چيزي درخصوص فرهنگ فرانسه بدانند. اين امتناع و خودداري از آشنايي با فرهنگ فرانسه، پيدا كردن كار را براي آنها سخت‌تر مي‌كند.

 آيا از نزديك اين محله‌هايي را كه درباره شان صحبت كرديد، ديده ايد؟

من اخبارشان را دنبال كردم، درباره شان كتاب خواندم و تحقيق كردم. من هرگز به شهود تجربي متكي نبوده‌ام.

 در ايالت متحده همزيستي جوامع نتايج بهتر دارد. امريكايي‌ها اين پايبندي اروپا به يك فرهنگ يكنواخت ملي را ندارند.

ايالت متحده خود را به عنوان كشوري مهاجرت‌پذير مي‌بيند و آنچه در مورد اين جامعه واقعا قابل توجه است، چند فرهنگي قدرت وطن پرستي‌اش است. اين به خصوص بعد از حمله 11 سپتامبر 2001 مشهودتر بود. در فرانسه اين جنس مخالفت‌ها را، بعد از حمله به سربازان فرانسوي و كودكان يهودي در تولوز و مونتوبان در سال‌هاي گذشته، مي‌توان ديد. برخي از دانش‌آموزان، ضارب را به عنوان قهرمان برشمردند. چيزي شبيه به اين رويداد در ايالت متحده غير قابل تصور است. جامعه امريكا سرزميني براي همه است. من فكر مي‌كنم كه بسياري از كودكان مهاجر در فرانسه اين‌گونه بينديشند و فكر كنند.

 امريكا به تازه‌وارد‌ها آسان مي‌گيرد و شرايط را به نحوي مهيا مي‌كند كه آنها با جامعه امريكايي به راحتي نزديك شوند. آيا فكر نمي‌كنيد كه فرانسه از اين لحاظ خيلي سختگير است؟

فرانسه يك كشور متمدن است و بايد پرسيد كه معناي مشاركت چيست. آيا اين بدين معناست كه فرانسويان بومي مجبور باشند جامعه خود را بي‌نهايت كوچك كنند و براساس آن غيرفرانسويان مهاجر بتوانند به راحتي خود را گسترش دهند.

 اما اين براي مدتي طولاني رايج بود. ايتاليايي‌ها، لهستاني‌ها، يهوديان اروپايي با تبديل شدن به وطن پرستان فرانسوي مشكلي نداشتند. چرا ديگر اين شيوه مرسوم نيست؟

برخي مي‌گويند كه فرانسه يك قدرت استعماري بوده، به همين دليل است كه كساني كه استعمار شده‌اند؛ نمي‌توانند از اين وضع راضي باشند. اما چرا اروپا محلي براي اين مهاجرت عظيم از مستعمره‌هاي قبل با دوره زماني بيش از نيم قرن شده است؟ برخي معتقدند كه اين روند بدين معناست كه فرانسه هنوز هم تاوان هزينه استعماري آن سال‌ها را به اين مهاجران مي‌دهد.

 شما خودتان فرزند مهاجرت هستيد، اولاد يك خانواده رنج كشيده، با اين‌حال آيا اراده شخصي شما را به ادغام تعهد راديكال به ارزش‌هاي جمهوري سوق مي‌دهد.

من از اين ارزش‌ها دفاع مي‌كنم چون مديون آن هستم. بيشتر به اين خاطر كه تحصيلاتم را از فرانسه به ارث برد ه‌ام. سنت‌ها و تاريخ فرانسه در گهواره من گذاشته نشد. معتقدم هيچ كس نمي‌تواند اينها را به دست بياورد و اين ميراث تنها در سيستم مدرسه فرانسوي به دست آمد.

  و شما را مدافع آن ساخته است.

من مي‌توانم بازتر از ديگران صحبت كنم و بنويسم؛ زيرا من يك فرانسوي به صورت وراثتي نيستم. بومي‌ها به‌واسطه گفتمان غالب مرعوب خودشان هستند ولي من چنين پيچيدگي‌هايي ندارم.

 اين تمدن فرانسوي كه از آن صحبت مي‌كنيد، چگونه تعريف مي‌كنيد؟

من اخيرا كتابي تحسين شده از يك نويسنده روسي به نام اسحاق بابل را دوباره خواندم. داستان اين كتاب در پاريس اتفاق افتاده است. راوي در هتل صداي زن و مردي جوان را در حال گفت‌وگو مي‌شنود. بابل مي‌نويسد كه در واقع از نظر من گفت‌وگوي اين دو جوان براي كسي كه فرانسوي نمي‌داند هيچ است، هر چقدر هم كه اين گفت‌وگو جذاب باشد. بعد دوست فرانسوي‌اش مي‌گويد درست است هيچ كس به اندازه ما فرانسوي‌ها نمي‌تواند از اينچنين گفت‌وگوهايي لذت ببرد.

 اينها كليشه‌هايي آرماني است كه ملت‌ها براي خود ساخته‌اند.

اما اين درست است. يا حداقل در گذشته درست بوده است. اين شواهدي از تمدنش دارد همچون آلمان؛ مناظرش، ميدان‌هايش، كافه‌هايش، ثروت ادبي و هنري‌اش. ما مي‌توانيم به اين اجداد افتخار كنيم و ما بايد ثابت كنيم كه ما ثروتمند‌تر از آنها هستيم. من متاسفم كه آلمان - به دلايل قابل فهم - با اين غرور در گذشته‌اش شكسته شده است. اما من باور دارم كه سياستمداران آلماني كه از فرهنگ غالب صحبت مي‌كنند، مانعي غيرقابل عبور براي تازه واردها ايجاد نمي‌كنند.

برش 1

بايد توجه داشت كه چند فرهنگي به معناي تركيب فرهنگ‌ها نيست. امروزه يك بي‌اعتمادي در روند شكل‌گيري جوامع موازي در حال شكل‌گيري، حاكم است كه به‌طور مدام منجر به از هم فاصله گرفتن اين جوامع مي‌شود. طبقه متوسط ضعيف فرانسه، در حال حاضر جرات ندارند خود را مليت فرانسوي بنامند؛ چراكه در محله‌هاي خود در بين غير‌فرانسويان در اقليت هستند. اينها از حومه پاريس و روستاهاي دورتر از آن به سمت مركز حركت كرده‌اند. در واقع به اين دليل نيست كه آنها از غيرفرانسويان مي‌ترسند بلكه از تبديل شدن به آنها مي‌ترسند.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون