سايه سنگين احساسات
مجيد سعيدي
حاشيههايي كه پس از درگذشت عباس كيارستمي به وجود آمد، از همدرديها و تسليت گفتنهاي گسترده تا نفي هنرمند بودن او و حتي درگيري اينستاگرامي دو بازيگر، همگي بيانگر اين واقعيت است كه جامعه امروز ما از تحصيلكرده و روشنفكر گرفته تا عاديترين و عاميترين مردم يا به قول نيكي كريمي - ميانمايهترينها- واكنشهاي احساسي را سادهترين نوع تعامل با هنر ميداند.
يكي- دو سالي است كه با پديده عجيبي روبهرو هستيم، با خروشان موجي از احساسات و همدرديها بعد از فوت يك هنرمند؛ گويي كه همه اين وظيفه را در خود احساس ميكنند كه در مورد اتفاق پيشآمده ابراز احساسات يا اعلام موضع كنند.
آنقدر عكسهاي متنوع و تك جملههاي هنرمند در صفحه به صفحه شبكههاي اجتماعي پر ميشود كه اگر در ايران زندگي نميكردم، مطمئن ميشدم هنرمند زير سايه اين علاقه و توجه زيسته و هيچ زماني را در تنهايي و انزوا تحمل نكرده است.
هرچند كه ابراز احساسات افراد جامعه نسبت به فقدان يك هنرمند، پديده ناهنجاري نيست اما مساله اينجاست كه تنها برخورد يك جامعه با هنرمند، فقط ابراز احساسات باشد و آن هم تنها زماني كه فرد فوت كرده است.
همه ميدانيم كه حبيب محبيان سالها در ايران، منتظر مجوز گرفتن براي اجراي كنسرت يا انتشار آلبومهايش بود يا فيلمسازي در ايران براي كيارستمي سخت و با مشكلاتي همراه بود اما هيچوقت حمايتي براي رفع مشكلات آنان صورت نگرفت.
چند پست در شبكههاي اجتماعي در مورد مشكلات كيارستمي و حبيب نوشته شده است؟ چند نامه و درخواست از محافل هنري راهگشاي آنان شد؟
البته اگر كنسرتي برگزار ميشد حتما با استقبال روبهرو ميشد يا اگر فيلمي ساخته ميشد و اگر امكان و خوشاقبالي براي تبليغ مناسب هم داشت، احتمالا پر بيننده بود اما فيلمي ساخته نشد، كنسرتي برگزار نشد يا آلبوم موسيقي منتشر نشد و خاطري هم از بابت آن آزرده نشد.
اين مهم را از آن جهت بايد در نظر بياوريم تا بتوانيم جواب اين سوالات را بدهيم كه در حال حاضرچند كنسرت لغو ميشود؟ چند كتاب منتشر نميشوند؟
يا چه فيلمها و پروژههاي ديگر هنري كه به خاطر مشكلات مالي يا گرفتن مجوز، نيمه كاره ماندهاند يا بهكلي فراموش شدند؟ و حالا اين موج احساسي همدردي با هنرمند كجاست؟
چه كسي ميداند بهرام بيضايي كجاست و چرا فيلم نميسازد؟ بيضايي كه همه ميدانيم چقدر در تئاتر و سينماي ايران تاثيرگذار بوده است.
همانگونه كه كسي از شجريان هم خبر ندارد؛ فقط سال به سال در ماه رمضان به ياد ميآوريم كه ربناي شجريان را صدا و سيما پخش نميكند و باز استاد آواز فراموش ميشود تا رمضان بعد.
اين مساله بعد ديگري هم دارد و آن اينكه اغلب مردم دوست دارند هنرمندان را با سليقه و عقايد خودشان بپذيرند و هنوز به اين باور نرسيديم كه هنرمند را آنطور كه هست، بپذيريم.
در دوران حيات حبيب كم نشنيديم از نارضايتي جماعتي كه ميگفتند چرا حبيب در دوران فلان رييسجمهور به ايران آمد؟ چرا فلان شخصيت قرار است از او حمايت كند؟ و بعد از فوت اين هنرمند و در كشاكش موج احساسي از درگذشت او، القابي چون لسآنجلسي از سوي يك عده ديگر نمايانگر اين بود كه مجوز ندادن به او كار درستي بوده است.
عباس كيارستمي هم بينصيب از اين قضاوتها نبود. چند درصد از جماعتي كه از درگذشت او ابراز احساسات ميكنند واقعا اين هنرمند را آنطور كه بود و فكر ميكرد، ميشناختند؟
از مجموعه فيلمهاي او چند فيلم را صدا و سيما پخش كرده؟ فيلمهاي آخرش با چقدر تبليغات اكران شد؟ انگار كمكم داريم به اسطورهسازي پس از درگذشتها عادت ميكنيم؛ در واقع اسطورهها هماني هستند كه جماعت ميخواهند؛ قالبي از خاستگاههاي جمع و نه خود هنرمند.
خيلي دوست داشتم كه به اين نتيجه نرسم اما ناگزير از اين انديشهام كه هنرمندان تبديل به اسطورههايي ميشوند، صرفا براي بيان احساسات گروهي و ايجاد همگرايي احساسي.
اما پديده بدتر از آن، تخريب هنرمند به خاطر مقابله با اسطورهسازيهاست و البته نه به خاطر اينكه اسطورهسازي فينفسه با حقيقت ذاتي هنر در جدال است، بلكه صرفا به اين علت كه اين اسطورهها از جنس ارزشها و سلايق يك عده نيست.
اينكه مدتي بعد از درگذشت كيارستمي عدهاي شروع كردند به تخريب اين چهره هنري، اتفاق ناخوشايند دوران ما است و در واقع همان آسيب گريز ناپذير در هنر است.
صاحب نظري مقالهاي نوشته كه كيارستمي به مخاطبان خارجي بيشتر از مخاطبان داخلي اهميت ميداد و البته تنها استدلال اين نظر هم حضور فيلمهاي كيارستمي در جشنوارههاي خارجي بود، ديگري كه خود را صاحب نظرتر ميدانست، ابراز كرده كه كيارستمي عينك آفتابي ميزد تا به مردم نگاه نكند.
تمامي اينهاي و هويها و وامصيبتا، تنها به خاطر ترس از توجه به هنرمندي است كه شبيه آنها نيست، به اعتقاد خودش استوار بود و تنها براي عقايد و دل خودش فيلم ميساخت.
كيارستمي از نظر آنها جرم بزرگي داشت، او مستقل بود و مستقل بودن را به سينماي ايران آورد. او به هنرمندان آموخته بود اعتماد به نفس خود را حفظ كنند و متفاوت باشند؛ او به جامعه هنري نشان داد كه ميتوان به تخريبها بيتفاوت بود و بينياز از حمايت عدهاي فعاليت كرد و حرف خود را رقم زد.
خب اين جرم كمي نيست؛ حالا بايد حساب بيتفاوت بودن به نظرات اين جماعت را بدهد، حالا بايد از مرده كيارستمي حساب كشيد كه چرا در خارج فيلمهايش را اكران ميكرده و تازه عينك آفتابي هم ميزده است.
جدال حاميان و مخالفاني كه هر كدام با نگاه خود به جنازه هنرمند مينگرند، پا به پاي لحظههايي كه هنرمند به خاك سپرده ميشود، ميآيد و به يكباره خاموش ميشود؛ گويي سردي خاك جامعه را ميگيرد و سكانس پاياني اين تراژدي رقم ميخورد.