هيچ نامي بيحقيقت ديدهاي؟
يا ز گاف و لام گل گل چيدهاي؟
سيد محمد بهشتي
در پاسخ به اين پرسش مولانا بايد گفت: «متاسفانه، بله!». يعني امروز بسيارند نامهاي بيحقيقتي كه بر جايجاي شهرمان گذاشتهايم. نام سعدي و خيام و سهروردي و چمران را بر خيابانهايي گذاشتهايم كه حقيقتا نسبتي ميان اسم و مسمي پيدا نميكنيم. طوري كه اگر روزگاري در آينده دور، باستانشناسانان خيابان خيام را كاوش كنند تا بفهمند اين خيابان با خيام نيشابوري چه نسبتي داشته، به جز ابزار تهويه صنعتي و دريچه فاضلاب چيزي پيدا نخواهند كرد تا جايي كه برايشان اين پرسش پيش خواهد آمد كه آيا اين خيام همان خيام است يا خيام ديگري است.
شك نيست كه اين نامگذاريها به نيتِ خيرِ يادآوري بزرگان بوده است، ليكن چون نسبتي با حقيقت وجودي ايشان ندارد و بيش از آنكه به تذكر منجر شود به سرگشتگي انجاميده است. آدميزاد بنا به سرشت زبانياش، ناخودآگاه ميپندارد بايد نسبت وثيقي ميان اسم و مسمي وجود داشته باشد و وقتي ميان نام و محتوا ارتباطي پيدا نكند يا نام را امري اعتباري و مدام در حال دگرگوني ببيند، به سرعت احساس عدم استقرار و ناپايداري خواهد كرد. براي درك عمق اين سرگشتگي روزي را تصور كنيد كه از خواب برخاستهايم و متوجه ميشويم همهچيز در اطرافمان تغيير نام يافته است؛ جايها، اشخاص و چيزها ديگر همان نام سابق را ندارند. نزديكترين كسانمان نامشان عوض شده، چيزي كه تا ديروز «عينك» ميگفتيم حالا «پرتقال» نام گرفته و آشناترين خيابانها و كوچهها ديگر نامشان همان نيست كه بود. حتي تصورش هم سخت است. نخستين واكنش احساسي به گرفتار شدن در چنين حالتي كه هيچ چيز آشنا نيست، احساس سرگشتگي و استيصال و حتي ناامني است؛ حسي شبيه گم شدن در دوران كودكي. حالتي كه نميفهميم «كي به كيست»، «چي به چيست» و «كجا به كجاست». آرامشمان به هم ميريزد و مدام در جستوجوي حداقل يك دستاويز آشنا هستيم كه به كمكش «پيدا شويم».
اين مثال نشان ميدهد نامها نه اموري تزييني كه واسطههاي پيدا شدنِ ما هستند. به سخن ديگر هر نام چراغي است كه پيرامونمان را روشن ميكند. وقتي نامها از اصلشان جدا ميشوند و بر محتوايي قرار ميگيرند كه به آنها مرتبط نيست درست به عكس سبب ميشود ما قدرت تميز و تشخيص حقايق را از دست بدهيم، چنان كه گويي نابينا شدهايم يا در ظلمت فرو رفتهايم و گم شدهايم. اگر مرادمان از عدل به تعبير مولانا «وضعْ اندر موضعش» باشد؛ آنگاه نامگذاري اصيل از مصاديق عدالت است. خلاف عدل «ظلم» است و اين يعني «وضع در ناموضعش»؛ پس نامگذاري خطا از مصاديق ظلم است.
عدل چِبْود وضع اندر موضعش/ ظلم چِبْود وضع در ناموضعش
جالب اينكه «ظلم» و «ظلمت» از يك ريشه است؛ يعني وقتي نامها را درست انتخاب نكنيم مثل اين است كه فضا را تاريك كرده باشيم. يعني چراغي كه كارش روشنتر كردن بود، براي خاموشتر كردن به كار بردهايم و اين يعني ظلم. ما با ناميدن جاها به اشخاص نامرتبط، از چند جهت هم به خودمان و هم به آن شخص ظلم كردهايم. انتخاب نام «سعدي» بر خياباني كه با او نسبتي ندارد، از يكسو سبب در تاريكي قرار دادنِ كسانيست كه در خيابان سعدي چيزي از وجود وي پيدا نميكنند و از سوي ديگر براي اهل تهران نام «سعدي» را ملوّث به محتوايي مغشوش ميكند و حقيقت وجودي وي را در تاريكي فرو ميبرد. لذا اين نامگذاريها ظلمي دوجانبه است. آنقدر كه گلستان و بوستان ما را ياد سعدي مياندازد شنيدن نام سعدي ديگر ما را به يادش نمياندازد.
نامگذاريهاي بيتناسب معمولا محصول برخورد آمرانه با شهر در دوره جديد است، هرچند در يك سده اخير هستند نام خيابانهايي كه دلالت بر حقيقتي داشته باشند؛ خيابان مفتح از آنجا كه ايشان در آنجا به مقام شهادت نائل شدند اصيل است و ميدان شهدا يادآور حادثه ۱۷شهريور۵۷ است. حتي ناميدن كوچهها به اشخاص سرشناس ساكن در آن كه از ديرباز رايج بوده نيز قابلقبول است. ليكن بسيارند كوچهها و خيابانها و بزرگراههايي كه نام نامي بزرگاني را بر خود دارند بيآنكه با آنان نسبتي داشته باشند. همه ميدانيم حسن نيتِ به خاطر سپردنِ آنان به اين نامگذاري انجاميده ولي حواسمان نيست كه وقتي نام را بر محتوايي بيارتباط ميگذاريم بيشتر به فراموشي دامن زدهايم. حالا ديگر وقتي نام اين بزرگان را ميگويند بيش از آنكه شخص شخيص آن بزرگان را به ياد بياوريم، ياد ترافيك و دود و اغتشاش ميافتيم. پس با اين كار هم به آنان و هم به خودمان ظلم كردهايم. البته آنان شايد از سر بزرگواري از اين ظلم بگذرند ولي اين ماييم كه خود را از شناختن حقايقي محروم كردهايم. روي خطابم بيشتر با شوراي محترم شهر تهران است كه براي اكرام بزرگواراني چون شاعر درگذشته سبزواري به دنبال خيابانهايي در شهر است كه تغيير نامشان صداي اعتراضي را بلند نميكند، از قضا اخيرا در اخبار خواندم كه «خيابان روشنايي به استاد سبزواري تغيير كرد»، در ذهنم گذشت كه اين خبر را بايد اين طور اصلاح كرد «خيابان روشنايي و استاد سبزواري در تاريكي فرو رفتند»!
بنده پيشنهادم اين است كه نام كوچۀ محل سكونت كيارستمي را به نام آن مرحوم تغيير دهند و گمان نكنند براي بزرگداشت او الزاما بايد خياباني عريض يا بزرگراهي را به نامش كنند. چرا كه مقام رفيع كيارستمي به همان كوچه نيز شأني والا خواهد داد. همچنانكه آب ركنآباد، باريكهآبي بيش نبود و حافظ به آن عظمتي چون فرات بخشيد.