قانون پايستگي اشتغال و بيكاري در ايران
نويسنده طرح فرد: شمارههاي 1 و 3 و 5: مهرداد نعيمي نويسنده طرح زوج: شمارههاي 2 و 4 و 6: علي درياكناري / وقتي حداقل مخارج يك زندگي مماس با خط فقر ماهانه دو ميليون تومان باشد، و حداكثر درآمد كارمندان و كارگران يك ميليون تومان باشد، ملت چارهيي ندارند جز اختراع شغلهاي عجيب و غريب به عنوان كار دوم و سوم! امان از دست اين پول! تا وقتي نداريش همه زندگيت را بايد معطوف به يافتنش كني! وقتي پول را به دست آوردي يا پيري يا مريض يا توسط يك عالمه مفتخور دوره شدهاي! اين را قبلا هم گفته بودم كه پول مثل كود ميماند! به محض اينكه به دستت رسيد بايد پخشش كني وگرنه بوي گند آن تمام محاسنش را نابود ميكند! وضعيت اقتصادي به گونهايست كه عينهو يك ويروس به جان مردم افتاده و فايلهاي اطلاعاتي را پاك كرده و حتي دكمه شاتداون را هم از كار انداخته است. در ادامه نگاهي داريم به چند نگاه ديگر درباره درآمد و اشتغالزايي:
1- نظر يك كارگر: من هميشه در مسائل اقتصادي، آدم خنگي بودهام، مثلا تابهحال يك بار هم نتوانستهام بالا و پايين رفتن قيمت طلا و دلار را تفسير يا پيشبيني كنم، بعد نه كه به زلالي آب روانم، حتي به خارجيها هم نارو نميزنم چه برسد به هموطنان عزيز... نتيجه اينكه همراه ميليونها ايراني ديگر چپيدهايم زير خط فقر! و همه اينها در شرايطي است كه حتي اگر زمين كل خاكش از طلا بود، باز هم ايرونيهاي بالا و پايين خط فقر حاضر بودند براي يه مشت از خاكش آدم بكشند! مقبولترين شكل زندگي اين بود كه هر كسي شغلي داشته باشد و با آن آنقدري درآمد به دست بياورد كه زندگياش بچرخد، اما مهارت بينظير مسوولان در امر اشتغالزايي باعث شده كه هموطنان خودشان وارد گود بشوند... به همين دليل در كشور ما خوشبختانه مشكل شغل وجود ندارد و هر ايراني، خودش براي خودش شغلي ايجاد كرده و خودش را سر كار ميگذارد و با درآمد ناچيزش روزگار را سخت يا آسان ميگذراند... مثلا بنده عصرها كه از كارگاه ميآيم، در محله هفتحوض، جوراب و ساپورت و جورابشلواري ميفروشم. درآمدش خوب نيست ولي خوب چارهيي نيست ديگر... براي قرعهكشي هرسال ثبتنام ميكنم بلكه از اين دستفروشي و كارگري خلاص بشوم! لااقل از يكياش!
2- نظر يك صاحب كارخونه: همين ديگه، مردم تو واقعيت صاحب كارخونه ميشن، ما توي متن خودمون رو به زور صاحبكارخونه ميكنيم. تازه متنشم جدي نيست، طنزه! يعني گلچين روزگار فقط در طنز به ما اجازه صاحبكارخونه شدن داده. حالا كه شما اومدين ببينين زندگي و كار ما صاحبكارخونهها چطوريه، بذارين براتون كامل يا ناقص شرح بدم. بعد از كارگري معدن و حتي در برخي مناطق همراه با كارگري معدن سختترين شغل دنيا صاحب كارخونه بودنه. واقعا خيلي عذاب ميكشم كه ساعت 10صبح بايد از خواب بيدار بشم، كي گفته ده صبح تايم بيدار شدنه؟ بعد كلي دردسر و دوش گرفتن و صبحانه و ورزش، بايد اين لباسهاي اتوكشيده و ناراحت رو بپوشم. جلوي اين كارمندهام بايد كلي متشخص و مدير و مدبر و باجذبه و باديسيپلين باشم. ما مدير كارخونهها هرچي بدبختي داريم از ديسيپلينه. كاش يه روز بشه اتحاديه كارخونهداران كل كشور به اين نتيجه برسند كه صاحبكارخونه بايد با پيژامه و تيشرت در محل كار حاضر بشه. بايد اينقدر ريلكسيشنش خوب باشه كه بتونه خوب فكر كنه و تصميمات مهم استراتژيك رو در مورد كارخونهاش بگيره. مسائل مهمي از قبيل: فروش، بازاريابي، توليد محصولات جديد، استخدام نيروهاي كارآمد... . سروكله زدن با يه سري كارگر كه از هشت ساعت كار فقط ده دقيقه مفيد كار ميكنند خيلي سخته، صبح از 8 تا 9:30 به صبحانه خوردن ميگذره، از 9:30 تا 10:30 روزنامه خوندن و اخبار و غيبت و تعريف سرفصلهاي ماجراهاي ديشب، بعدش خوب خسته ميشن و بايد چاي بخورن و استراحت كنن، فقط نيم ساعت قبل نهار كار ميكنن كه بعدشم ميرن پيشواز نهار و بعد هم كه معده سنگين شده و مغز درست كار نميكنه، همينطور جسم، ديگه در حالي كه چرت ميزنن و خسته شدن از كار سخت صبحگاهيشون فقط نيم ساعت كار ميكنن و از 15:30 هم كه ميرن پيشواز خروج. راس ساعت 16 هم 99درصد كارمندا و كارگرا به سرعت برق و باد خارج ميشن. يه بار راس ساعت 16 ميخواستم وارد كارخونه بشم كه يهو از دور ديدم كل كارمندا و كارگرا دارن با سرعت نور از در كارخونه بدو بدو فرار ميكنن و جيغ ميزنن، ترسيدم، فكر كردم چيزي شده كه مديرعامل گفت نترسيد چيزي نشده، برنامه هر روز شونه. يعني بچههاي دبستاني اينجوري از مدرسه خارج نميشن. نميدونم چرا؟ ما كه بهشون كار و شغل و حقوق و آبرو و عزت داديم ولي اونا جز يك ساعت كار مفيد هيچ كار ديگهيي نميكنن!
3- نظر يك جوان دنبال كار: آقا بنده روزانه براي هشت اداره و كارخانه و شركت رزومه ميفرستم! رزومه پربارم هم تا دلتان بخواهد خاليبندي دارد اما دريغ از يك تماس يا مصاحبه! اصلا به مرحله صحبت درباره حقوق نميرسد! با خودم عهد كردهام اگر خداوند طلبيد و به آن مرحله رسيدم، بهقول پدرخوانده، قيمتي بدهم كه نتوانند قبول نكنند! گاهي از اينكه مردم چطوري براي خودشان شغل اختراع ميكنند شگفتزده ميشوم! مورد داشتيم طرف مغازهيي زده كه ملت ميروند آنجا و پيامك مناسبي ميخرند تا براي مخاطبشان ارسال كنند. به جان جفتمان دروغ نميگويم! خودم از نزديك ديدمش، تازه ايشان براي يك نويسنده هم اشتغالزايي كرده تا بهصورت پارهوقت يا تمام وقت، در مغازه بنشيند و از خودش جملات جديد در كند يا كپي بزند! آخرين بار كه از جلويش رد ميشدم، پشت شيشه زده بود: «مژده مژده، پيامكهاي خيانتي جديد رسيد!» در اين مغازه فايلبنديهاي زير نيز قابل ذكر است: پيامك دو پهلوي عشقولانه براي ابراز علاقه بهصورت زيرپوستي، پيامك براي گرما بخشيدن به عشق، پيامك براي خاص نمودن يك مخاطب عام، پيامك براي شب بخير گفتن، پيامك براي شكايت از معشوق به خاطر كم پيامك دادن اما جوري كه منجر به كات نشود، پيامك براي شكايت از خيانت، پيامك براي عذرخواهي از معشوق، پيامك به دوست سابق براي تبديل وي به يك جاست فرند، پيامك براي اثبات پاستوريزه بودن و بيتجربه نشان دادن خودمان! اين متصدي محترم در زمينه سياسي هم پيشرفتهاي جالبي داشته، مثلا موارد زير قابل مشاهده است: پيامك تبريك عيد به مسوولان محترم، پيامكهايي با هدفدهي به رييسجمهور براي درك واژه روحاني منتظريم، پكيج كامل پيامك درباره مذاكرات ژنو، پكيج ويژه ما را از تمديد ميترساني؟ پيامك سياسي مخصوص وايبر در پاسخ به جمله «ديگه چه خبر؟»، پيامك ابراز شكايت از طرح سبد كالا، تقويم ديواري سالگرد اتفاقات سياسي با تمركز بر ماه خرداد، پيامك شاد و مجلسي درباره افزايش قيمت بنزين و... مشخصا مشتريان اين مغازه بيشتر كساني هستند كه به نت دسترسي نداشته و هنوز از سيستم پيامك براي چت استفاده ميكنند!
4- نظر پدر همين جوان بالايي: پسره داغون، صبح زود دقيقا لنگ ظهر موبايل بغل بيدار ميشه، من نميدونم تو اين موبايل چي هست كه اين پسره رو بدبخت كرده، بهش ميگم برو دنبال كار، ميگه رزومه براشون فرستادم منو نميخوان. آخه خاك بر سرت كنن با اين مدرك گرفتنت، با اين درس خوندنت، اين موبايل و كامپيوتر و اينترنت تورو بدبخت كردن، داغي نميفهمي. كاش الان اينجا بود يه مشت ميزدم تو كله پوكش تا دلم خنك بشه حداقل، آخه جوون اينقدر بيعار و بيكار و لاابالي؟ اونم از دانشگاه رفتنش كه بعد شش سال درس خوندن با معدل 10:25 مهندس شده، خاك بر سر اوني كه به تو مدرك مهندسي داد. ملت هم بچه دارن مام بچه داريم. شبها تو تختخواب با موبايل، روزها با موبايل جلوي تلويزيون، توالتم ميره موبايل رو با خودش ميبره، من نميفهمم اون تو چه خبره. الكي هم هي ميخنده فقط، خل شده فكر كنم. ولي هر كوفتي هست مانع زن گرفتنشم همين موبايله. پسراي مردم از كاه پول درميارن. پسر ما پول رو به كاه تبديل ميكنه. عوضي نميفهمه كه من نوه ميخوام. به فكر من نيست به فكر مادر بيچارهاش باشه كه هر روز ميره امامزاده دعا ميكنه كه يه زن خوب براش پيدا بشه، ولي اين پسره بيعقل اصلا حواسش جاي ديگه است. كار كه نميكنه هيچ، زبونشم درازه. بهش ميگم لااقل تو كاراي خونه كمك كن، برو ميوه و سبزي بخر، يه جارو برقي بگير بكش به مادرت كمك كن. ميگه من مهندس شدم از اينكارا بكنم؟ والا زمان ما بابامون هرچي ميگفت، ميگفتيم چشم. جرات داشتيم جلوش دراز بكشيم؟ الان اين لاابالي جلو تلويزيون موبايل به دست به من ميگه برو چاي بيار بخوريم بابا. عاصي شدم عاصي. كارهم براش جوركرديم، نميره ميگه من مهندسم هركاري رو قبول نميكنم. حقوقش پايينه! نميفهمه كه بايد از يه جا شروع كنه بالاخره. خدا به داد ما برسه، ديگه هيچ اميدي به احدي ندارم. خدا خودش اينو به راه راست هدايتش كنه... .
5- نظر يك مخترع جوان اما بيكار: در اقتصاد مبحثي هست به اين شكل كه اگر ميخواهيد شغل ايجاد كنيد اول بايد ببينيد ملت به چه چيزي نياز دارند! در همين راستاي نيازسنجي، شغلهايي اساطيري در ايران اختراع شده! اصلا اگر روزي بياييم نام شغلهاي وطني را ترجمه كنيم، ميتوانيم يك كتاب موفق علمي تخيلي در ممالك خارجي به چاپ برسانيم! مثلا مورد داريم شغلش پاياننامهنويسي براي دانشجويان است و با پذيرنده تبليغات وبلاگي، فروش شماره موبايل هنرمندان، مسوولان، يك مورد ديگر داريم شغلش كشف سوتي از سايتها و مطبوعات اينوري و آنوري است، خودم ديدم بيكارم، به ذهنم رسيد يك بنگاه كاريابي بزنم براي كشف استعداد و مشاوره مخصوص بيكاران!
اين شغلها را هم خود به چشم خويشتن مشاهده كردهام: بازاريابي اجناس مستعمل و به فنا رفته، فتوشاپ عكسها جهت ايجاد هيجان، رفتن به سربازي بهجاي مشتري، تعميرات سيار ماشين نصف قيمت كارخانه، ويدئو ژورناليست كنتراتي، تدريس به مدرسين، گريمور بيزينسمنها، سرويسدهندگان جانبي به اشخاص مجازي، رابط براي گرفتن وام، دستيار و همراه مريض، مردهشورخانههاي مدرن، مطب آداپتيشن بچه، پولخشككني براي پولشويان، واكسن استعداد بازيگري و خوانندگي، مراكز پاسخ پرت و پلادهي به مشتريان، وكيل براي فرار از گارانتي، سينيور منيجمنت براي بازنشستگان، رابط شغل وزارت يا معاونت، دلالي مدرن با ظاهر كاذب، ميكسر برندهاي معروف، ثبتنام يارانه و سهام عدالت، تابوشكني مخصوص طرح ترافيك، فكر كنم حالا متوجه شديد كه من چرا يك مخترع بيكار هستم در اين مملكت گل و بلبل!
6- نظر يك مدير چند شغله و با چندين سمت دولتي: ما نميدانيم چرا عدهيي ميگويند كار نيست؟ اگر كار نيست چرا من 10 شغل دارم؟ پدرم در ميآيد. نفسم بالا نميآيد. اين همه شغل مانده و كسي نيست كه مسووليتش را بپذيرد! ما از بس كه براي خدمت شيفتگي داريم، مجبور ميشويم اين مسووليتها را بپذيريم. به هر حال مسووليتهاي دولتي حساسند! ما شبانهروز كار ميكنيم و از اين اداره به آن اداره، از آن اداره به اين وزارتخانه، از آنجا به سازمان، از سازمان به شركت، از شركت به بنياد، از بنياد به انجمن، از انجمن به اداره و اين دور همچنان ادامه دارد. قانون پايستگيمان اين است: مدير به منزل نميرود بلكه از ارگاني به ارگان ديگر منتقل ميشود. خوب توصيه ما به جوانان اين است كه جوياي كار باشند و به ما كمك برسانند چراكه هماكنون نيازمند ياري سبزشان هستيم. يكي از اين سمتها را هم از ما بگيرند ما سرمان كمي خلوتتر شود و به خانوادهمان برسيم. بدانيم اصلا چند تا فرزند داريم، مزدوج شدهاند يا نه؟ ما دوست داريم تابستان خود را خوب گذرانده باشيم. اين بود انشاي يك مدير دلسوز و خاكي و بهناچار چند شغله.