مصايب خودكار بودن
همراهي خوف انگيز
پرستو بهرامي راد /
مكان اول
عجب چرا اين دفعه كاغذها زياد شده است؟ يك استخدام ساده مگر بيشتر است (كاغذهايش آدم را ياد كنكور مياندازد) . شركتهاي قبلي حداقل مصاحبهاش طولاني بود ولي اين يكي آزمون جامع برگزار ميكند. آخ... باز شروع شد. خدا به من رحم كند تا اين فرمها پر شود ديگر از سرو ته من چيزي باقي نميماند. زود باشيد خانم منشي تا سر من به خاطر اصابت مداوم با ميز بيشتر از اين آسيب نديده است برگهها را تحويل بدهيد. آخر اين چه سوالهايي است. آخ... باز شروع شد. كاش زودتر تموم شود با اين سوالهاي بيمحتوا ديگر جاني در بدنم باقي نمانده است. اين چه سوال عجيبيه!!! آخه اين جوان 22 ساله چطوري يه ضامن معتبر و كارمند دارد. خوب بالاخره تمام شد. آخ... انگار تقصير من است كه اينطور من را روي ميز ميكوبد.
مكان دوم
عجب هواي تميزي ديگر درختها هم جوابگوي اين همه تميزي نيستن! (مثل خيلي مكانها و چيزهاي ديگر كه هيچگاه جوابگو نيستند). به هر حال احساس ميكنم تو اگزوز ماشينم تا پارك. باز هم روزنامه و باز هم صفحههاي نيازمندي و باز هم خط كشيدن دور تبليغات استخدامها. اولها كه صفحههاي روزنامه را ميديدم فكر ميكردم كلي كار هست و زودتر ميتوانم به جاي استفاده شدن براي فرم پر كردن براي نوشتن نامهيي يا كشيدن طرحي يا... استفاده بشوم ولي الان فهميدم از هر 10 تا يكي جواب ميدهد و آن هم بايد فقط برايش فرم پر كنيم (مثل فرمهاي ديگر فرم وام مسكن و ازدواج و اشتغال و... كه با من پرشد و بينتيجه بود).
مكان سوم
عجب مِهي، عجب تاريكي، عجب مكاني! به هر حال اين بنده خدا هم بيكار است ولي دلش ميخواهد مثل بقيه جوانهايي كه نصف عمر خود را در كافه هستند اين هم ساعاتي را در اين جا بگذراند (پول يارانه حلال خود را خرج كند). براي من هم تجربهيي جديد ميشود (به هر حال اين شرايط قسمت هر كسي نميشود). ولي كاش ميرفتيم سينما دفعه پيش خيلي به من خوش گذشت. حيف فيلمه دو روز بيشتر اكران نبود وگرنه امكانش بود دوباره بريم (حتما اونا هم فرمشون را خوب پرنكرده بودند).
مكان آخر
عجب، بالاخره امروز به خير گذشت و نه جوهرم تمام شد نه تمام بدنم لاي دندانهاي مالكم خرد شد و نوكم با برخورد مداوم با ميز شكسته شد. فقط گذراندن يك روز بيحاصل اذيتمان ميكند كه آن هم با تدبير واميد ممكن است روزي حل شود.