ترامپ، نماد شورش بخش پايين عليه تشكيلات بالاي حزب است
وقتي كه روز اول خودش را معرفي كرد گفت كه من قبل از اينكه جمهوريخواه باشم، يك محافظ كار راستگرا هستم. قبل از آن يك مسيحي كاتوليك هستم و سپس جمهوريخواه هستم و در مرحله آخر به مناسبات بازار سرمايهداري پايبندم. پينس، كلكسيوني از راستگرايي است و حزب مايك پينس را معرفي نكرد بلكه خود ترامپ بود كه اورا انتخاب كرد. پاول منفورت، رييس ستاد انتخاباتي كمپين ترامپ سعي دارد خردگرايي و عقلانيت را براي ترامپ بياورد تا بتواند شانس پيروزي اورا افزايش دهد. او سعي ميكند نقاط تند اورا به نوعي توجيه كند و نقاط ضعف را جبران كند. نقطه ضعف اصلي اين بود كه جمهوريخواهان او را چندان محافظهكار نميدانند. پس خوب انتخابي كردند و با پينس سعي كردند ضعف ترامپ را پوشش دهند. البته به نظر من مايك پينس نميتواند روي تفكرات ترامپ تاثيرگذار باشد چراكه ترامپ خود را بسيار قوي و پرخاشگر ميداند و از كسي تاثير نميگيرد ولي مايك پينس ميتواند خلايي كه كمپين داشت را پر كند.
ولي نكتهاي كه وجود دارد اين است كه اگر پديدههاي سياسي را بخواهيم درك كنيم اول بايد بستر فرهنگي آن را بشكافيم. امريكا هويتي چندرگه دارد، يك رگه پروتستاني و كالونيستي Calvinist دارد كه تا جنگ جهاني دوم در هويت امريكا شاخص بود. اوباما در سخنراني كنوانسيون ملي حزب دموكرات جملهاي را گفت كه قصد داشت به ترامپ پاسخ بدهد و جملهاي گفت كه پدر بزرگ و مادر بزرگ من متعلق به ايالت كانزاس بودند و عقبه آنها به ايرلنديهاي اسكاتلندي (منظور پروتستان) بازميگردد، آنها آدمهاي شلوغي نبودند بلكه مودب بودند. در حقيقت، اوباما اشاره به اين داشت كه در ميراث پروتستاني امريكا كسي نبايد پز بدهد، يا از خود تعريف كند و توجهها را به خود جلب كند، بلكه كار زياد بايد كنيد؛ ميتوانيد ثروتمند باشيد اما نبايد فخرفروشي كرده درگير تجملات باشيد. ولي از اواسط قرن بيستم با توسعه وسايل ارتباط جمعي (مثل تلويزيون، صنعت سينما و هاليوود)، خصوصيت منفعتجويي سرمايهداري حوزه فرهنگ را هم تسخير كرد. نقد ليبرال از مناسبات فرهنگي و ارزشهاي محافظهكارانه پروتستانيسم ميتواند يك جنبه رهاييبخش داشته باشد (مثل كالبدشكافي از روايت بردهداري؛ كرامت انساني سياهپوستان از ديد كليسا در دوران بردهداري). ولي فرآيند تعيينكننده ديگري هم در كار است كه برنامههاي فرهنگي در بستر مناسبات سرمايهداري لجامگسيخته توليد ميشوند كه برنامه فرهنگي به عنوان كالا در بازار، شيئيواره ميشود. توليدكننده به منافع خود ميانديشد، واهميتي نميدهد كه چه صدمهاي به كليت فرهنگ جامعه ميزند، چرا كه نظارت و امر اخلاقي، دخالت در مناسبات بازار محسوب ميشود. هر پنج سالي كه ميگذرد برنامههاي تلويزيون مبتذلتر ميشوند و آستانه تحمل بياخلاقي را نيز افزايش ميدهند. ترامپ يادآور نوكيسههاي قرن 19 امريكا Robber Baronsاست. اما مايك پينس برعكس اين موضوع است و با آرام بودن و محافظهكار بودن خود ارزشهاي كالوينيست را به نمايش ميگذارد.
آيا شباهتي ميان ترامپ و روساي جمهور گذشته امريكا ميبينيد؟
ترامپ عقبهاي در نيكسون و ريگان دارد. نيكسون فردي بود كه پارانويا داشت و همواره فكر ميكرد كه يك نفر در تعقيب اوست وقصد دارد به او ضربه وارد كند از همين رو صحبتهاي دفتر خود را ضبط ميكرد وقتي كه بعد مدتها كشمكش بر سر جريان واترگيت، نوارها در اختيار دادگاه قرار گرفت و با گوش دادن اين نوارها متوجه شدند كه نيكسون تا چه حد بد دهن است. ريگان و بوش نيز تا حدودي فضاي فكري ترامپي داشتند. آنها به نوعي به طبقه كارگر سفيدپوست القا ميكردند كه طبقه نخبه فرهنگي حزب دموكرات با روي كار آمدن خود شما را به سخره ميگيرد و ما آدمهاي معمولي و ناجي سهم شما هستيم و با گفتار خود القا ميكردند كه ما ناجي حق پايمال شده شما هستيم. بد دهني و طرز گفتمان و بياني كه نسبت به ديگران احترام چنداني قايل نيست ميراث آن در ريگان و سپس در بوش افزايش پيدا ميكند و بعدتر در خانم سارا پالين عقبه آن وجود داشته است و در ترامپ به نهايت خود ميرسد.
برنامههاي تلويزيوني در امريكا تا حدودي تعيينكننده گفتمان حوزه عمومي در امريكا هستند. در اين 25 سال گذشته از مزاح معمولي خارج شده و تبديل به توهين و تحقير ديگري شده است Jerry Springer. برنامههايي ميسازند كه روحيه تعاوني نداشته و انسانها با يكديگر رقابت بيرحمي ميكنند
Reality Shows. شما اگر ميخواهيد فرهنگ را در امريكا بفهميد نبايد به صحبتهاي اساتيد دانشگاه گوش دهيد بلكه بايد ببينيد مردم در تلويزيون چه برنامههايي نگاه ميكنند. رقابتهايي در برنامههاي تلويزيوني امريكا وجود دارد كه رقابتها به مانند سنتها ي قديمي اخلاق پروتستاني نيست، رقابتها به سمت تحقير و توهين يكديگر پيش ميرود.