• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3633 -
  • ۱۳۹۵ يکشنبه ۴ مهر

فروش پايان‌نامه سر جاليز

مهرداد احمدي شيخاني

دهه شصت پُر بود از اتفاقاتي كه بعدها هر كدام منشأ رخدادهايي شد كه حالا وقتي بهشان نگاه مي‌كنيم انگار قرار بود يك جوري باشد، اما يك جور ديگري شد. حالا كه فصل تحصيل رسيده، ياد يكي از اين يك جوري‌هاي دهه شصت افتادم. آن موقع‌ها  بحث راه‌اندازي دانشگاه آزاد خيلي داغ بود و صحبت از اين بود كه مساله اصلي كسب علم و دانش است و الزاما اين نيست كه كسب دانش معنايش كسب مدرك باشد و اصلا مدرك‌گرايي مذموم بود و قرار بود مبناي آموزش، «دانش محوري» باشد و نه «مدرك محوري» و دانشگاه آزاد هم با همين آرمان تاسيس شد. اما بعد نمي‌دانم چه شد كه يك جور ديگري شد و قرار شد دانشگاه آزاد هم مدرك بدهد و آنجا هم مبناي قضاوت دانش، بشود داشتن يا نداشتن مدرك. بعد هم آمد و آمد تا راه افتادن مراكز آموزشي جور واجور «علمي كاربردي» كه اسمش مي‌گفت اينجا آنچه ياد مي‌گيري به درد كار كردن مي‌خورد و انگار اعتراف به اين بود كه در مراكز آموزشي عالي ديگري كه تا آن موقع بود، آموزش‌هايش به درد كار كردن نمي‌خورد. در واقع هم انگار همين بود ولي اين آخري كه اسمش كاربردي بود باز هم درش  بر همان پاشنه مي‌چرخيد و باز هم يك جاي جديدي شد براي صدور مدرك. از كنار همه اينها هم كلي شاخ و برگ درآمد براي نوشتن پايان‌نامه و تحقيق و رزومه و مقاله علمي كه از بيرون كه به آن نگاه مي‌كني، درختي است تناور در خاكي زرفشان براي آنها كه مدرك‌گرايي واقعيت ذهني‌شان است.
اين يعني يك‌جورهايي در دهه شصت درختي كاشته شد با اين اميد كه با دانش‌گرايي آبش دهند، ولي هرچه بيشتر گذشت، جويبارهاي مدرك‌گرايي را به پايش كشاندند و آنقدر مدرك اهميت پيدا كرد كه «جعل مدرك» هم براي خودش شد يك كاسبي پررونق و كار به جايي رسيد كه داستان مدرك آكسفورد و رسيدن به بالاترين پست‌هاي مديريتي در دولت پيشين و قصه آنچه در مجلس بر اين مدرك آكسفورد گذشت تا مدت‌ها نقل مجالس شد. خلاصه از آرمان‌هاي دانش‌گرايي دهه 60 رسيده‌ايم به «مدرك گرايي» امروز، كه امكان كاسبي هم براي عده‌اي ساخته است و كافي است تفرج كنان در خيابان انقلاب و روبه‌روي دانشگاه قدم بزني و كلي اطلاعيه و آگهي چسبانده بر ديوار و هر تير چراغ برق ببيني از برو و بياي مقاله و پايان‌نامه و غيره و غيره. كم مانده است كه پشت وانت به سبك هندوانه‌فروشان دوره‌گرد، يك نفر دو دست بر هم بكوبد و فرياد بزند «باغت آباد انگوري، بدو بدو كه نوبرش را آوردم پايان‌نامه، به شرط چاقو ببر پايان‌نامه، آكسفوردي دارم پايان‌نامه» و آن‌طرف هم يكي بساط پهن كند و نعره بزند كه «حرااااجه. . . حراااجه، مقاله علمي دارم، بيا و ببر». به طنز اينها را نمي‌گويم كه، به گريه مي‌گويم. اين قصه دانش و مدرك است كه كارش به خيابان‌هاي ما رسيده است. و مگر مي‌شود كه غير از اين باشد؟ وقتي شرط مراجع رسمي تصميم‌گيري براي اينكه به كسي اجازه‌ تدريس در مقطع دانشگاهي بدهند اين باشد كه آن فرد بايد حتما مدرك دانشگاهي در مقاطع ارشد و دكترا داشته باشد و نه دانش آن چيزي كه قرار است تدريس كند؛ مگر نتيجه غير از اين مي‌شود كه داشتن مدرك بر داشتن دانش اولويت بيابد؟ مثالي مي‌زنم كه به شخصه از آن خبر دارم و فقط نام نمي‌آورم و الا هر كس بخواهد و بپرسد معرفي خواهم كرد. نويسنده‌اي را مي‌شناسم با تعداد قابل توجهي كتاب درسي در مقطع دانشگاهي كه تقريبا تمام كتاب‌هايش از طرف تعدادي از اساتيد در دانشگاه‌هاي مختلف تدريس مي‌شود، اما همين نويسنده فقط به دليل اينكه مدرك دانشگاهي ندارد، خودش اجازه تدريس آن كتاب‌هايي را كه نوشته، به دست نمي‌آورد و جالب‌تر اينكه يكي از كتاب‌هايش به عنوان منبع براي امتحان آزمون ارشد معرفي شده است و اين يعني «مهم نيست كه تو كتاب درسي نوشته‌اي، مهم نيست كه ديگران كتاب تو را درس مي‌دهند و مهم نيست كه در بعضي از دروس غير از كتاب تو، منبع مدون ديگري براي آموزش وجود ندارد؛ همين كه تو مدرك دانشگاهي نداري يعني خودت حق نداري كتابي را كه نوشته‌اي و ديگران از روي آن درس مي‌دهند را تدريس كني».
يك داستان ديگر را هم از اين آموزش در بالاترين سطوح‌مان بگويم و ختم كلام. چند سال پيش كه با تحول تكنولوژي، به سرعت از فضاي «آنالوگ» به دوران «ديجيتال» وارد مي‌شديم، يكي از بزرگ‌ترين مشكلات، نبودن منابع آموزشي مناسب كاربردي براي ورود به اين جهان جديد بود. براي ما طراحان گرافيك اين تحول چنان سريع بود كه بسياري‌مان به دليل عقب ماندن و به روز نشدن، از غافله جا مانديم. آن روزهاي اول به هر زحمتي بود عده‌اي خود را در اين مسير نگه داشتند و برخي هم آموخته‌هاي‌شان را مدون كردند. من و همسرم نيز يكي از معدود كساني بوديم كه دست به تدوين آموخته‌هاي‌مان در اين حوزه زديم و نتيجه را به مركزي دانشگاهي سپرديم، اما تا آن مركز جواب بدهد كه كتاب را مي‌خواهد يا نه دوسالي گذشت و كتاب كهنه شد و وقتي جواب دادند كه ما نه تنها آن كتاب كه چندين كتاب ديگر را هم منتشر كرده بوديم.
راستش را بخواهيد هم كنديم، هم جا مي‌مانيم و هم غير از مدرك هيچ چيز ديگر را ملاك نمي‌دانيم. همان سر جاليز پايان‌نامه بفروشيم بهتر است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون