عصيان ديگري
داريوش شايگان
بيان ظرافتهاي خاص تفكر بودريار چندان سهل نيست. وجه تمامعياري از برّندگي و گزندگي و قاطعيت گفتار موراليستهاي قرن هفدهم فرانسه در كلام بودريار نيز هويدا است. در بيان او بيشتر با ادراكات شهودي مواجه ميشويم تا با مباحث تحليلي صرف. من در اغلب كارها و فعاليتهايي كه در خصوص تصوير، وانمودسازي و مجازيسازي، در دست داشتهام، سروكارم به تاملات اين انديشمند برجسته افتاده و كوشيدهام از وراي فرمولهايش كه گاه بسيار تكاندهندهاند، مفاهيم بيپروايي را دريابم كه اغلب گشاينده افقهاي ناشناختهاند.
در دو مورد، آثار بودريار را مرجع قرار دادهام: يكي از اين دو، به سالهاي 1980 و 1990 بازميگردد كه مدام بين پاريس و امريكا در رفتوآمد بودم و مساله مقايسه دو قاره اروپا و امريكا ذهنم را مشغول كرده بود. چه تفاوتي بين امريكاي نوظهور و اروپاي كهن وجود دارد؟ توصيفات بودريار همگي مبتني بر اين ديدگاه است: «امريكا هولوگرامي غولآسا است كه اطلاعات كلي در يكيك عناصر آن مستور است.» امريكا نوعي وانمودسازي است كه مطابق آن جهان صرفا در قالب تبليغات موجوديت پيدا ميكند.
شيفتگي من به مباحث مزبور از اين واقعيت برميخاست كه خود به جهاني تعلق داشتم كه تصوير را صورت معقول روح ميپنداشت. دنيايي كه در آن تخيل خلاق، تصوير عالم مثال را رقم ميزد، دنيايي كه در آن ارواح اجساد بودند و اجساد ارواح. حكايات سهروردي و منطقالطير و حيبنيغظانِ ابنسينا و معنايافتن عالم سيروسلوك معنوي از همين موقعيت برزخي تصوير برميخاست. با خود ميگفتم انساني بابصيرت كه نگاهش به واسطه جادوي جهان مستحيل شده، دنيا را همانند انساني بصري نميبيند كه در كهكشان افسونزدوده گوتنبرگ زندگي ميكند. آيا تنزل تصوير، چنانكه والتر بنيامين ميگويد، به زوال هاله منجر نميشود؟ اگر قايل به ارتباط كيفيت نگاه با تصوير باشيم، آنگاه وجود محملي براي آن تصوير الزامي است. و آن محمل همان آينه است. ولي از سوي ديگر با مطالعه بودريار با خود ميگفتم رابطه تصوير- آينه ميتواند بر حسب كيفيت نگاه تغيير كند؛ براي مثال نگاه ميتواند به آن سوي آينه گشوده باشد، يعني به ابهام چيزي كه در عين كشف مستور است؛ نگاه ميتواند به تضاد ديالكتيك تصوير- آينه محدود شود؛ و تصوير هم ميتواند از كادر خود خارج شود و در انبوه تصاوير خودمختار در قالب بسط بينهايت رسانهها منفجر شود. در صورت نخست، با هستيشناسي تصاوير سروكار داريم؛ در مورد دوم با روابط ديالكتيك آگاهي شوربخت و در مورد سوم با وانمودسازي. پس بهعبارت ديگر سروكارمان يا با فوقواقعيت است، يا با واقعيت ديالكتيك، يا با واقعيت حاد. فرهنگ سنتي ما به مقوله نخست تعلق داشت، اروپا به دومي و امريكا به سومي. ولي آن دنيايي كه ما به آن تعلق داشتيم، اكنون از سويي دچار تنزل ناآگاهانه تصاوير بود و از سوي ديگر مواجه با انواعواقسام موتاسيونهايي كه تحت مهارش نبودند چون نه فقط نميتوانست از ايده واقعيت بسازد، بلكه به علاوه از واقعيت مدرن هم تصوير چندان روشني در ذهن نداشت. بهبيان ديگر، مساله او نه واقعيت حاد بود نه آگاهي شوربخت، حتي از عالم مثال عرفا هم محروم مانده بود و حالا در واقع، بهقول سهراب سپهري، در هيچستاني به سر ميبرد. راهي كه براي چنين تمدني ميتوان متصور شد يا غربآگاهي هشيارانه به سياق آسياي جنوب شرقي است، يا عصيان و سركشي، همان مفهومي كه بودريار هوشمندانه آن را «انفجار ناگهاني آن ديگري» ميخواند.
بودريار معتقد است مصايبي كه ما بدان گرفتاريم همگي زاييده خود مدرنيتهاند، ولي آنچه اين مدرنيته را برجسته ميسازد «انهدام تمامي توهمها» است. بهعبارتديگر چون تصاوير امروز نگاتيو ندارند، «ديگري» به نفع صورت موجود كاملا حذف ميشود. بودريار براي ترسيم اين موضوع از رمان خورخه بورخس با نام ساكنان آينه يا تلافي ساكنان آينه بهره ميگيرد، كه كنايهاي است از منكوبِ «ديگري» كه اكنون درصدد انتقامجويي برآمده است. بورخس ميگويد: «روزي اهالي آينه سكون سِحرآميزشان را پايان خواهند داد. صور از نو احيا خواهند شد. بيشازپيش با ما ناهمگون خواهند شد و هر چه كمتر از ما تقليد خواهند كرد. تمامي سنگرهاي شيشه و فلز را درهم خواهند شكست و اينبار مغلوب نخواهند شد». «عصيان ديگري» كه اكنون تلافيجويانه به ضدحمله روي آورده و به ما ميفهماند ديگر آينه ما نخواهد بود. اين مطلب كه پيش از واقعه يازدهم سپتامبر نوشته شده بود، با لحن پيامبرگونهاش آدم را به حيرت مياندازد. يورش ديگري در تاريخ (منظورم حمله به برجهاي نيويورك است) با نمايش سترگ رويدادي جهاني در برابر چشمان ميليونها تماشاگر تلويزيوني بر صحنه ظاهر شد، رويدادي كه بندبند تنم را بهلرزه انداخت و نشان داد كه اگر به موقعيت خطيرمان آگاه نباشيم ديگر چنانكه نيچه ميگفت در فراسوي نيك و بد نخواهيم بود بلكه به فروسوي نيك و بد سقوط خواهيم كرد.
از پذيرش اين حقيقت گريزي نميتوان داشت كه عصيان ديگري كه علت وجودي تمدن سياره ما را به پرسش ميگيرد، يا تز اوتو- ايميون دريدا، اكنون فراگير شده و اگر درماني هم برايش وجود داشته باشد بايد همگان در تمامي سطوح بدان آگاه شوند، هم غرب و هم آناني كه بر پايه توهمات هذياني و ماليخوليايي ميخواهند دنيا را از بين ببرند.
پينوشت: روز جمعه و در گالري گذار، نمايشگاه عكسهاي ژان بودريار افتتاح شد. در اين مراسم داريوش شايگان يادداشت تازهاش درباره اين فيلسوف فرانسوي را به زبان فرانسه خواند و علي دهباشي ترجمه آن را براي مخاطبان خوانش كرد. يادداشتي كه خوانديد، متن داريوش شايگان درباره بودريار است كه به اختصاص به «اعتماد» سپرده شده.