يك خيالپردازي: آنان راكبان تانكها هستند و ما...
مهدي محسنيانراد
دكتراي ارتباطات و جامعهشناسي
خبرنگار محترم روزنامه اعتماد به من تلفن كردند و نظرم را درباره افشاگري روزنامه واشنگتنپست درباره صحبت غيرمنتظره يكي از دو كانديد انتخابات جاري امريكا پرسيدند. به ايشان گفتم اهميت موضوع، عامتر از اين مورد خاص است. توضيح بيشتر خواستند، قول دادم مينويسم، نوشتم و فرستادم:
آنچه اين روزها در غرب ميگذرد، احتمالا ريشه در تحولاتي دارد كه در پديد آمدن رسانههاي نوين روي داده است. تحولاتي كه به تعبير من، ناشي از رسيدن به ايستگاه نيمه راه « دهكده جهاني» به «بازار پيام» است.
براي آنكه بتوانم منظورم را سادهتر بيان كنم، دعوت ميكنم بياييد «نظام ليبرال سرمايهداري» كه اصليترين وجه مشترك جوامع امريكاي شمالي و اكثر كشورهاي اروپاي غربي است را به مثابه تانكي بدانيم كه براي حركت روي زمين سنگلاخ، وسيله نقليهاي عالي است. زيرا در آن زمينها از يكسو ميتواند يكه تاز باشد و از سوي ديگر جزييات چهره خود را در گرد و خاك توليدي خود پنهان كند.
ميدانيم كه ميان اكثر جامعهشناسان اين توافق وجود دارد كه كشورهاي غربي، پس از جنگ جهاني دوم و در هراس عظيمي كه از پرولتاريا و گرايش به كمونيسم داشتند، شرايطي را فراهم كردند كه طبقه جديدي شكل بگيرد كه اگر چه ماهيتا با پرولتاريا اشتراكاتي داشت، اما از نعمتهايي نيز برخوردار شد كه آنان را يقهسفيدها ناميدند.
اگر سرمايهداران در نظام ليبرال سرمايهداري را راكبان تانك ناميدم، اكثر يقهسفيدها در دهه 1950راكبان وسايل نقليه عمومي بودند و در دهههاي بعد و در ادامه مسير يقه سفيدي، تبديل به مالكان وسايل نقليه ريز و درشتي شدند كه بر روي اتوبانهايي دور از محل عبور مستمر تانكها و درواقع روي جادههاي آسفالته، زندگيشان را ادامه ميدادند. تجربه نزديك من ميگويد تنوع يقهسفيدها افزايش يافته و اكنون ميتوان آنان را از فاخر تا پست، دستهبندي كرد.
به گونهاي تخيلي ميخواهم بگويم رسانههاي نوين، جادههاي محل عبور تانكها را آسفالته كرد. آنگونه كه امروزه حتي دوچرخه سوارها نيز ميتوانند به آن جادهاي تازه آسفالت شده سرك بكشند و از اين طريق با جزييات خصلتهاي تانكها به وضوح آشنا شوند، ضمن آنكه ديگر آن صداها چندان نيز پرهيبت تلقي نميشود. اما بدتر از همه، ميتوانند از نزديك دود و دم آنها را هم استنشاق كنند. البته به نظر ميرسد كه بيش از گذشته بفهمند كه زورشان به آنها نميرسد. در نتيجه به اصطلاحي عاميانه «لجشان در آيد».
وقتي آدمها لجشان در ميآيد يك جوري دلشان را خالي ميكنند. مثلا به فكر ميافتند كه به « ترامپ» راي بدهند. آنچه اين روزها مردم جهان را گيج ويژگيهاي شخصيتي يكي از اين دو نامزد انتخاباتي كرده است، در آينده، در كشورهاي در حال توسعه يا در حال گذر از سنت به مدرنيته نيز روي خواهد داد و دست صاحبان قدرت (در اين كشورها نه از جنس ليبرال سرمايهداري، بلكه از جنسي ديگر) بيش از گذشته رو خواهد شد. اوج اين تحولات كمتر از دو دهه ديگر روي خواهد داد كه انسان معاصر در انتهاي جاده آسفالته جديد به بازار پيام برسد. آنگاه بيش از گذشته همه دستها رو خواهد شد.