انقلابگردي
محمدعلي ابطحي
از اصطلاحات قشنگ و منحصر به فرد احمد محمود اين است كه به جاي رفتن از لغت كشيدن استفاده ميكند. من هم اين هفته كشيدم به سمت انقلاب. چنانچه افتد و داني، منظور خيابان انقلاب تهران است و نه خود انقلاب. خيابان عجيبي است. دور ميدان انقلاب يك قهوهخانه آذري است كه ناشناس و به قول خيليها بيلباس گاهي به آنجا سر زدهام. به آنها كه به ماها وقتي لباس آخوندي نداريم، ميگويند بيلباس، خيلي توضيح دادهام كه بيلباسي ما مثل با لباسي شماست، باز هم به آخوند بيلباس آخوندي، ميگويند بيلباس! در آن قهوهخانه كه مخصوص آقايان است و سيگار كشيدن هم ممنوع است، فقط املت و قليان ميدهند. خيلي تميز و مجلسي. وارد خيابان انقلاب كه شدم بيشترين تبليغ براي نوشتن پايان نامه بود. يكي روپوش زردي تنش بود كه روي آن نوشته بود: پايان نامه. مقالات isc و isi ارشد، دكترا. كلي آدم هم بنرهاي كوچك به دست گرفته بودند و همين موضوع را تبليغ ميكردند. وضعيت خيلي از بزرگان و پولداراني كه دكتر ميشوند با اين تبليغات روشن است. ما بخيل نيستيم هر كي پولدار است دكتر بشود با پايان نامه. اما وضعيت دانشمندان و فرهيختگان ناداري كه براي اين پولداران پايان نامه مينويسند دردناك است.
در بساطيهاي كنار خيابان انقلاب هم به قول معروف از شيرمرغ فرهنگي تا جان آدميزاد پيدا ميشود. اكثرا هم با چاپهاي نو. از يكي از آنها عكس گرفتم. يك آقاي محترم كتابشناسي كه مسوول بساط بود، خيلي محترم آمد جلو. قيافه من هم با اين ريش و ساير مواد لازم، به امنيتيها و نظاميها و اينها ميخورد. گفت مامور هستيد؟ گفتم نه. گفت خوب از بساط ما عكس نگيريد از نان خوردن ميافتيم. نميشه از بساط ما عكس نگيريد. گفتم چرا. جلو چشمش پاك كردم. اما معناي حرفش را نفهميدم. بساطيها كه جاي مخفي نيستند. كتابهاي هدايت يا كتابهاي قديمي و دوران پهلوي و احيانا كتابهاي چاپ خارج در بساطيها بود. بعضي كتابهاي بساطيها، كتابهايي بود كه در كتابفروشيها هم بود.
كتابفروشيها پشت سر هم قرار داشتند. عناوين نشرها خيلي زياد و جالب بود. اما خواننده اندك. موبايل به دستاني كه سرشان در تلفنهاشان هست و از جلوي كتابفروشيها رد ميشوند، حضور قاتل در كنار جسد مقتول را تداعي ميكند. كتاب، روزنامه، مجله و رسانههاي كاغذي، قربانيهايي هستند كه قاتلشان اسمارت فونها هستند و دنياي مجازي. اين تقابل بيرحمانه عاشقان خواندن و انديشه را كم ولي متحد كرده است. لذت گرفتن كتاب در دست و خواندن آن هنوز هم جايگزيني ندارد. شايد به همين دليل در ميان رسانههاي كاغذي كتاب وضعيت بهتري نسبت به روزنامه و مجله دارد و هنوز صنعت نسبتا سر پايي است. خواندن كتاب از روي تلفن يا صفحات لپتاپ مثل خوردن هندوانه ابوجهل به جاي هندوانه باغ ترههاي سبزوار است. از باب حرف توحرف اين را هم بگويم كه اتفاقا يك ميوه فروشي در همان ميدان انقلاب هندوانه ابوجهل هم ميفروخت.
يكي از ويژگيهاي سالهاي اخير خيابان انقلاب، ويژگي مشتركي است كه در بيشتر خيابانهاي اصلي ديده ميشود. تعداد فراوان كافيشاپ. با كادر تحصيلكرده و هنرمند. در خيابان انقلاب اين كافيشاپها خيلي بيشتر است. خدا كند اين كثرت كافهها آسيبي به آنها نزند و زندگي همهشان بچرخد. اين كافي شاپها را خيلي دوست دارم. تقريبا بيشتر كافي شاپهاي خيابان انقلاب پاتوقهاي فرهنگي هستند. حرف ميزنند. نوشيدنيهاي گرم و سرد ميخورند. كتاب ميخوانند. برنامههاي هنري برگزار ميكنند. در چندين كتابفروشي بزرگ كتابها را ورق زدم و اندكي هم خريدم. كتابي با نام پارسي بگوييم، تازي نخوانيم توجهم را جلب كرد. لغتهاي فراواني در زبان فارسي متداول را با معادل فارسي آن بر اساس شاهنامه و كتابهاي قديمي آورده بود. در همان نگاه اول لغتهاي جايگزين، آنقدر نامانوس و پر فاصله از زبان فارسي امروز بود كه قطعا اگر از آنها استفاده شود نياز به مترجم خواهيم داشت. تاسف آور است كه فارسي در طول تاريخ روي شيب جايگزيني عربي و انگليسي و فرانسه قرار گرفته است. خود ناشر وقتي ميخواست در مورد اين كتاب حرف بزند، ميگفت در ميان نامداران كشور تنها حرف زدن دكتر كزازي به لغات اين كتاب نزديك است. با آقاي عزيزي ناشر، شاعر، نويسنده و مدير نشر روزگار قرار داشتم. نبود. تا بيايد، به كافهاي در روبهروي نشر روزگار رفتم. قهوه ترك خوردم. همان جا بودم كه آقاي حسن صفدري، مترجم و شاعر از آنجا ميگذشت و به داخل كافه آمد. داغ و تازه كتاب شعرهاي شبيه هايكويياش را كه به زبان انگليسي ترجمه و چاپ كرده بود را داد. نخستين هديه كتابش نصيب من شد. از خوبيهاي خيابان انقلاب اين است كه در آن فرهيختگان ادبي را ميتواني در اين كتابفروشيها ببيني. ادونيس شاعر معروف فرانسوي- عرب پشت كتاب آقاي صفدري نوشته بود كه شعرهاي وي قطعهاي از نور است. براي همه آدمهاي فرهنگي قدم زدن در خيابان انقلاب توصيه ميشود. صداي تبليغكنندگان پاياننامه. چاپ. كتابهاي قديمي، دانشگاهي، حرفهاي رمزآلود و غيررمزآلود كافيشاپها، موسيقي قشنگي است كه فقط در خيابان انقلاب ميشود آن را شنيد.