صداي «نوشتن»
بلندتر از «گفتن»
دوم: بيقراري يا آرامش؟ روزنامهنگار حوزه فرهنگ و هنر، اگر بيقرار باشد رشته كار را از دست ميدهد. اين حوزه به قدر كافي، تو را بيقرار خواهد كرد. دغدغه مندي در عرصه فرهنگ و هنر اين سرزمين، جزو ويژگيهاي همه كنشگران اين حوزه است؛ از نويسنده و كارگردان، تا بازيگر و موسيقيدان و غيره. اما روزنامهنگار -به ويژه در اين حوزه- بايد سنگ صبور باشد و در عين حال دغدغه مند. رضا رستمي به گواه همه ما روزنامهنگاران و دوستان هنرمندش، «رضاي آرام» بود كه همواره لبخندي نيز، بر لب داشت. اما اجازه ميخواهم تا اين «پارادوكس بيقراري و آرامش» را در او يك بار ديگر - با كمك هم- بازخواني كنيم: رضا رستمي، بر خلاف ظاهر آرامش، بينهايت بيقرار بود؛ افزون بر آن، همان لبخند هميشگي كه در ذهنها از او باقي مانده، بسياري از ما را فريفته است. لبخندي كه در عين آرامش، بسيار تلخ بود. آرامش او را نبايد از آن لبخند قضاوت كنيم. رضا رستمي همين كه از حوزه موسيقي – آن هم تلاش براي احياي موسيقي آييني و محلي- به حوزه تئاتر و سپس سينما كشيده شد، به خوبي نشان ميدهد كه آرام و قرار نداشت، اما نكته جالب همين است كه هرگز اين بيقراري را بروز نميداد. شخصيت آرام او، بهشدت كمك ميكرد تا غصهها را در خود فرو ريزد، اما حوزه خبري و كاري او فرو نريزد؛ لذا به گونهاي حضور پيدا ميكرد تا آرام و استوار جلوه كند. سوم: سكوت يا خاموشي؟ سكوت را مذموم و خاموشي را ممدوح بدانيم. فرق است ميان سكوت و خاموشي. در سكوت چندان «آگاهي» وجود ندارد و اگر اندكي وجود داشته باشد، گاه با مواضع به دور از انصاف نيز، همراه ميشود. رويدادها، جريانها و اشخاص ميتوانند گاه يك روزنامهنگار را به سكوت وادار كنند، اما همه را نميتوانند. نكته اما در اين است كه گاه روزنامهنگار، آگاهانه «خاموش» ميشود و به تعبير كافكا، «نوشتن، كنشي است ميان گفتار و سكوت.» به تعبير كافكا «نوشتن، سكوت نيست، زيرا صدايي خواندني دارد و گفتار نيست، زيرا مخاطبِ بيدرنگ و حاضري ندارد.» كافكا در ادامه، به اين تعريف ميرسد كه؛ «نوشتن، بيرون جهيدن است از صف مردگان» زيرا گفتار از آن زندهها و سكوت از آن مردههاست. به نظر ميرسد نقدي كوتاه بر اين تعريف جذاب كافكا بايد به عمل آوريم، شايد مراد كافكا از سكوت، همان خاموشي باشد. نويسنده هرگاه خاموش ميشود و به درون رجوع ميكند، به جاي آنكه ساكت شود، مينويسد و نوشتن به جاي گفتن، صدايي به مراتب بلندتر مييابد. رضا رستمي، به ويژه در دوره آخر حياتش، خاموش شد و نه ساكت. نوشت و نوشت تا جايي كه اينك در ادامه، دوستان او بايد بنويسند. او در خاموشي نوشت؛ ولي داستانها و شعرهايش، در كنار گزارشها و ديگر آثارش، واژه خاموشي را از رضا گرفته است تا دوستانش در نوشتهها، صداي كسي از بدنه روزنامهنگاري كشور شوند كه سبب شد خيليها اين بدنه را بار ديگر ببينند و به ارزش حرفهاي آن پي ببرند؛ با صدايي بلندتر و از جنس كلمات و نه كلام البته.