تُف كردن در قوري
مهرداد احمدي شيخاني
سالها پيش دوستي لطيفهاي برايم تعريف كرد كه تعدادي جوان شهري دوره آموزشي سربازي را در پادگاني ميگذراندند و در بينشان جواني روستايي سادهدلي هم بود كه به شوخي و تفريح، دستش ميانداختند. آموزشي كه به انتها رسيد و موقع تقسيم و خداحافظي كه شد، از جوان روستايي بابت شوخيهايي كه طي دوره آموزشي با او كرده بودند عذر خواستند. جوان روستايي پرسيد كه يعني اگر پس از تقسيم باز هم با هم افتاديم ديگر شبها توي خواب، صورتم را با واكس سياه نميكنيد؟ كه جوانان شهري گفتند نه. و باز پرسيد يعني ديگر هنگام رژه، بند پوتينهايم را به هم نميبنديد كه زمين بخورم؟ و جوانان شهري باز جواب دادند نه. و باز جوان روستايي پرسيد يعني ديگر نوار كاغذي به پشتم نميچسبانيد و داد نميزنيد فلاني دُم دارد؟ كه دوباره جوانان شهري گفتند نه. جوان روستايي اينها را كه شنيد گفت «خب من هم ديگر در قوري چايتان تُف نميكنم». جهان يك موقعي چنان بود كه مردم جماعات خودشان را داشتند و سرشان به كار خودشان بود و روابط هم محدود. از اين سر يك سرزمين تا آن سرش حتي اگر فاصله هم كم بود، راهي براي ارتباط نبود. تا همين 30 – 40 سال پيش هم هنوز همينطور بود. هر جماعتي در يك گوشه جهان براي خودش روش و منشي داشت كه طي زمان شكل گرفته بود و خوب يا بد، با آن قرنها سر كرده بودند. زمان هم كه جلو رفت و آشنايي با جوامع ديگر كه پيش آمد، يك جورهايي فرصت اين بود تا خودشان را براي آنچه قرار بود مواجهش شوند آماده كنند. درست مانند آمدن مهمان كه حتي اگر منتظرش نباشي، باز هم زنگ در را كه بزند، فرصت داري رخت مناسب بپوشي و با لباس زير جلويش ظاهر نشوي. روابط جوامع تا زماني نه چندان دور چنين بود و حتي در درون خود جوامع نيز ارتباطات به آرامي و در طول زمان و در نوساني كم دامنه تغيير ميكرد و هر كس فرصت آن را داشت تا خود را با آنچه پيرامونش ميگذشت هماهنگ كند. در سرزمينهايي كه فاصله مكاني شهرها و روستاها كم بود، درهمآميختگي و همساز و همسان شدن جوامع نيز راحتتر اتفاق ميافتاد و روشها و ارزشها شباهت بيشتري با هم پيدا ميكرد. در عوض، گسست و فاصله در دل خود درونگرايي را ميپروراند و نگاه توام با شك به ديگري را رشد ميدهد، به خصوص اگر در سابقه ذهني جامعه، اين ديگري، هميشه نگاهي از بالا به پايين داشته باشد و تفرعن و خود بزرگبيني را چاشني اين نگاه كند و حتي براي دستيابي به تو و آنچه داري، خشونتي بيمحابا را به كار برده باشد. آنوقت است كه ديگر نميشود توقع داشت فاصله به اين راحتيها پر شود و يكي بيايد و بگويد فاصله نباشد و همه هم قبول كنند و به چشم برهم زدني، اثري از فاصله نبينيم. قرنها كه گذشت و ابزارها و راهها كه ساخته شد و به ناچار مردم بيشتر از يكديگر با خبر شدند و از زندگي و منش و كنش يكديگر آگاهي يافتند، بدهبستاني بينشان اتفاق افتاد. اين بده بستان بين جوامع مختلف و گاه حتي متضاد، هميشه بخشي از زندگي مردمان بوده و چه اين تماس حاصل خشونت و جنگ و چه مراوده و تجارت، بالاخره قسمتي مهم از تاثيرات هويتي را ساخته است. اما آنچه هميشه يكسان بوده، فرصت و زمان براي اين اثرگذاري است، طوري كه جامعه تاثير و تغيير را مال خود و «بومي» كند، درست مانند همان زنگ زدن مهمان كه حتي اگر ناخواسته باشد، باز فرصت هست كه لباسمان را عوض كنيم. اما فرض كنيد يك روز صبح از خواب بيدار شويد و ببينيد مهمان وسط پذيرايي خانهتان نشسته و دارد چاي مينوشد و اصلا چرا ميگوييم مهمان؟ صبح ببينيد يك نفر سبيل از بناگوش در رفته وسط اتاق خواب با لباس زير ايستاده است. چه ميكنيد آن وقت؟ در چنين وضعيتي، خودتان كه فرصت تغيير لباس نداريد بماند، آن طرف هم يك جور لباس پوشيده، انگار خانه خودش است.
حال و روزتان را در چنين وضعيتي تجسم كنيد. در چنين حالتي آنچه دليل خانه است به يك چشم بر هم زدن دود ميشود و ميرود هوا. دليل خانه، امنيت است و آنچه در چنين وضعيتي قطعا وجود ندارد همان امنيتي است كه از خانه انتظار داريم. در سي سال گذشته آنچه اتفاق افتاده به عينه همين است كه در بالا آمد. اول اينكه همهچيز با چنان سرعتي تغيير كرده كه تا آمديم با يكي يا بخشي از اين تغييرات آشنا شويم، همان تغييرات ديگر، قديمي و از رده خارج شدند. آن تغييرات در همان جوامع مردمان را به جوامع متن و حاشيه تقسيم كرد، چه برسد به جوامع ديگر كه انگار حاشيهاي شدند بر حاشيه آنها و اينطور شد كه صبح چشم باز كرديم و يكي را ديديم وسط پذيرايي خانهمان كه با لباس زير، فنجان چاي به دست راه ميرود، انگار صاحبخانه است و ما توان هيچ اعتراضي هم نداريم. اقتصاد و سياست و رسانههاي مجازي و همه شكل و شمايل جهان جديد اينطوري است و براي سادهدلان همين ميماند كه در قوري آنها تُف كنند. يك جا اين تُف ميشود القاعده و داعش، يك جا ميشود انتخاب ترامپ. چه دوست داشته باشيم يا نه، ناديده كه بگيريم، ناديده گرفته ميشويم.