خوش باش و مينديش كه مهتاب بسي
اندر سرخاك يك به يك خواهد تافت
سيد محمد بهشتي
اندروني و بيروني از ديرباز دو بخش جداييناپذير زندگي ما ايرانيان بوده و هست؛ شايد بپرسيد در عصر آپارتمانهاي شصت و هفتاد متري ديگر چه اندروني و بيرونياي؟ اما اگر كمي در شيوههاي زندگيمان تامل كنيم، خواهيم ديد كه ما در همين خانههاي كوچك نيز در وجوه مختلف اين تفكيك را حفظ كردهايم. به جز سازمان فضايي خانههايمان، در اثاثيه و حتي در اقلام خوراكي هميشه آنچيزهاي آبرومندانهتر را به ميهمان اختصاص ميدهيم و غالبا براي پذيرايي درخور از ميهمانان ناخوانده آمادهايم. تفكيك «اندروني» از «بيروني» يا قايل بودن به سلسله مراتبي از محرميت ميان «خودي» با «ديگران»، آنقدر مهم است كه اگر مثلا به هر علتي در ليوان مخصوص ميهمان آب بنوشيم، از سوي اهل منزل شماتت و متهم به خودشيفتگي ميشويم!
ايرانيان با تفكيك اين دو فضا همواره خواستهاند در «اندروني» موجوديت خويش را حفظ كنند و در «بيروني» به نحوي شايسته امكان ملاقات و تعامل با «ديگران» را فراهم كنند. زندگي در «اندروني» و «بيروني» قواعد و شؤون خاص خود را دارد؛ اندروني عرصه خودماني و بيتكلفي است و بيروني عرصه آراستگي و آبروداري. با وجود تفاوتهاي اين دو، مراعات ادب، چه در اندروني و چه در بيروني، الزامي بوده است ولي كيفيت ادبورزي در اين دو فضا متفاوت است.
هر زمان كه احوالات مدني جامعه خوش است و در اندروني و بيروني شعله «زندگي» فروزانتر، به تبعش رعايت آداب متناسب با هر عرصه اهميت بيشتري مييابد و بهعكس در ايام ناخوشاحوالي مدني، «زندگي» عملا از بيروني رخت ميبندد و به اندروني پناه ميبرد. در اين شرايط نشانههاي حيات در بيروني به «زنده بودن» تقليل مييابد و به تدريج آداب حضور در فضاي بيروني از ياد جامعه ميرود و همه با شيوه زندگي در اندروني خو ميگيرند. حتي در مواقعي اگر اين بحران حادتر شود و تداوم يابد، ايبسا در بخشي از جامعه «زندگي» در اندروني نيز به «زنده بودن» فروكاسته شود و آداب زندگي در اندروني نيز حداقلي شود و فضاي اندروني تاريكتر.
پناه بردن به اندروني، به خودي خود اشكالي ندارد و ايبسا در شرايط دشوار، شعله كمرمق حيات را حفظ كند. آنچه مذموم است خو كردن به اندروني تاريك است؛ چون احساس «ديده نشدن» ما را در معرض بيادبي قرار ميدهد. چهبسا فضاي اندروني كه در شرايط مساعد مدنيت، عرصه به ظهور رسيدن بيتكلف محاسن ما است، با طولاني شدن شرايط نامساعد، عرصه ظاهر شدن بيملاحظه رذايل ما شود. اين درست همان اتفاقي است كه از نيمه دهه چهل شمسي و به مدت قريب به چهار دهه رخ داد؛ يعني با گريز «زندگي» از بيروني به اندروني، اولا عرصه بيروني تاريك شد و ثانيا در ميان آن بخشي از جامعه كه بيشتر در معرض بحران مدنيت بودند، «زندگي» در اندروني نيز به تاريكي گراييد و به «زنده بودن» يعني حفظ بقا اكتفا شد. توضيح علل و عوامل آن سبب اطاله كلام ميشود ولي در بسياري امور ميتوان آثار و شواهد اين موضوع را مشاهده كرد.
ايرانيان از نخستين مواجهه با پديده اتومبيل، داخل آن را به مثابه «اندروني» به جا آوردند و خارج از اتومبيل را «بيروني». تصور عمومي اين بود كه ميتوانيم در اين اندروني بنشينيم و ديگران را در بيروني مشاهده كنيم. احساس حضور در اندروني سبب احساس راحتي ميشد و اشكالي هم نداشت؛ مشكل از آنجا آغاز شد كه به تدريج و با حاد شدن بحران مدني، فضاي داخل اتومبيل نيز همچون اندروني خانهها، فضايي تاريك پنداشته شد كه سكنات ما در آن از ديدهها پنهان است. پس گروهي از مردم در حين نشستن پشت فرمان بيمبالات بودند؛ گويي چون در اندروني به سر ميبرند كسي متوجه اين بيآدابي ايشان نميشود. بسياري از رفتارهاي ناهنجار حين رانندگي از جمله تخلفات و قانونگريزيهاي متنوع ناشي از چنين تصوري بود و حتي جريمه و سختگيري هم در مراعات آن تاثير چنداني نداشت. چرا كه اتومبيل از بدو ورود، نزد ايرانيان واجد شخصيت مستقل از راننده و سرنشينان و در رديف ايشان بجا آورده شد. همه اتومبيلشان را مخاطب ناظرين قانون و افسر و جرايم رانندگي ميدانستند و نه خودشان را. لذا در پرداخت جريمه احساس ميكردند دارند جريمه يا خلافي «اتومبيلشان» را ميپردازند و خود بيتقصيرند. يعني تصورشان اين بود كه چهره حقيقيشان در اندروني و در پشت شخصيت اتومبيل پنهان است و «ديده نميشوند».
اين رفتارهاي خلاف ادب ايرانيان درست تا زمان احساس به سر بردن در تاريكي است؛ بهترين مثال اين موضوع قانون «بستن كمربند ايمني» بود كه به محض اعمال با موفقيت چشمگيري روبهرو شد. به زعم بنده دليل شيوع سريع بستن كمربند ايمني، جريمه سنگين تخطي از آن نبود، بلكه چون نظارت بر اجراي اين قانون مستلزم «ديدن» داخل اتومبيل توسط مامور راهنمايي بود، گويي در چشمبرهمزدني درون اتومبيل از اندروني تاريك، به بيروني تبديل ميشد و لذا آبروداري ايرانيان رعايت اين قانون را ايجاب ميكرد. جالب آنكه عموميشدن همين قانون در كشورهايي مثل انگلستان و هلند كه به قانونمداري شهرهاند، بسيار بيشتر از ايران طول كشيد. اين تقريبا مشابه همان رفتاري است كه برخي كاربران شبكههاي اجتماعي انجام ميدادند؛ اينكه به خاطر احساس به سر بردن در اندروني تاريك، در صفحه ورزشكاران و هنرپيشگان و... گاهي مرزهاي ادب و نزاكت را مراعات نميكردند. اما به محض آنكه با واكنشهاي گروهي ديگر مواجه ميشدند متوجه ميشدند كه در بيروني قرار دارند و رفتارشان را تا حد زيادي اصلاح ميكردند.
اين دست رفتارها جاي نگراني ندارد اگر بدانيم حيات مدني ما چند دهه مختل بوده و نتيجتا نسل جوان ما فضاي چنداني براي تمرين آداب حضور در بيروني نداشته است. بايد بفهميم كه بسياري از رفتارهاي نابهنجار ما در واقع بروز بيماريهاي فرهنگي ناشي از استقرار در اندرونيهاي تاريك است و علاج آن اولا افروختن شعله زندگي در اندروني و ثانيا برپاكردن عرصههاي عمومي روشن، چه واقعي و چه مجازي، و فراخواندن اهل شهر براي حضور در بيروني براي ديدن و ديده شدن و ملاقات است. شخصا برآنم كه در سالهاي اخير شيوع پديده شبكههاي اجتماعي و استقبال از آن، در روشن شدن فضاهاي اندروني و بيروني بيتاثير نبوده و همين تا حد زيادي به مبادي آداب شدن جامعه ايراني انجاميده است. جالب آنكه عامل روشناييبخش در اين حالت، نه يك نورافكن بزرگ و فرادستي، بلكه ذرات نورانياي است كه در كنار هم قرار گرفتنشان به تنوير فضاي جامعه انجاميده. از آنجا كه اين ابر اجتماعي كانون متمركزي ندارد، به سرعت و سهولت، تمام تحولات كشور را رصد و نظارت ميكند و هر دم رعايت آداب را در همه مراتب گوشزد ميكند. اين شبكهها با وجود مجازي بودن عملا در واقعيت جامعه نقش موثري ايفا ميكنند و قادرند مسائل عمومياي را كه از ترس نظارت اجتماعي به اندرونيهاي تاريك پناه برده بود، دوباره به روشنايي عرصههاي عمومي برگردانند.