نگاهي به كتاب «هيتلر را من كشتم» نوشته هادي معيري نژاد
شاهكاري شتابزده
فرشيد قربانپور
زماني، شايد حدود 10 سال پيش، اينكه كسي رماني چاپ شده داشته باشد، اتفاق بزرگ و منحصر به فردي بود.
نشرهاي معدودي به صورت حرفهاي روي رمان ايراني كار ميكردند و به دليل گزيدهكاري بسيار زياد، رمانها همه نكتههاي فني و ادبي و هنري قابل توجهي براي ارايه داشتند. نگاه كنيم به تفاوت رمانهاي پرفروش آن سالها با سالهاي اخير، تفاوت بزرگي در وزن و ارزش ادبي آنها ميبينيم.
اين شرايط خوبيهايي داشت اما آسيب بزرگي هم داشت. اينكه كم پيش ميآمد نويسنده جوان و بلندپروازي مجال پريدن پيدا كند! بعدها اما شرايط عوض شد. كمكم نشرهايي به وجود آمدند كه بدون ترتيب و آدابي، رمان چاپ ميكردند. جوري شد كه تنها نياز بود يك ساختار معمولي عادي با روايتي معمولي و بيبنيه با كمي جملههاي بزكشده تركيب شود تا رمانهايي راه به بازار كتاب پيدا كند.
دغدغههاي كوچك، شخصيتهاي كوچك، جهانهاي كوچك، جهانبيني و وسعت ديد كوچك، انگار دستي يا دستهايي به يك عده تازهقلم، مجال داده بود تا نويسنده شوند! انگار كسي نقشه داشت در شهر كوران، با يك چشم پادشاه شود!
البته اين شرايط خوبيهايي هم داشت، اينكه نويسندههاي جوان و مستعد زيادي، در همين خيل، پديدار شدند و رمان فارسي از كميت به كيفيتي ضمني رسيد.
بحثها در گرفت، جلسههاي كتابخواني، جشنهاي رونمايي و...
در تمام اين دوران، داشتن رمان كم كم از يك اتفاق منحصر به فرد، تبديل شد به هدفي دمدست و اين يعني عجله، عجله يعني تحقيق و دقت كمتر، پرداخت و روايت ضعيفتر، تجربه كمتر و در مجموع رمان ضعيفتر.
حالا در بازار رمان فارسي، تعداد زيادي كتاب منتشر شده وجود دارد كه نويسندگان تمام آنها، بسيار در نوشتن عجله كردهاند.
رمان «هيتلر را من كشتم» يكي از همين رمانهاست. نخستين چيزي كه بايد درباره «هيتلر را من كشتم» گفت، اين است كه عنوان و ايده كتاب، بسيار موفقتر و بزرگتر از خود اثر است. اين جمله نه تعريف از كتاب است و نه تخريب. اين جمله افسوسي است كه پس از خواندن اين رمان سراغ آدم ميآيد.
نويسنده جواني كه با بهرهگيري از قصهاي بسيار قوي، چنان مدعي و مطمئن از خويش است كه در همان خطهاي اول تمام داستان اصلياش را لو ميدهد، اما اين نه تنها شما را پس نميزند، بلكه حتي تشويقتان ميكند تا كتاب را كامل بخوانيد. موقعيتهاي اوليه شخصيتها، خود معرفي شخصيتها و داستانشان، دلنشين و لمسشدني است.
رفت و برگشت قصه بين دو شخصيت دوستداشتني رمان و راوياي كه دوشادوش خواننده، از هيچ چيز سر در نميآورد و درگير ماجرايي معمايي شده و هر چقدر تلاش ميكند نميتواند آن را رها كند و دنبال زندگياش برود، تماما بسيار حساب شده و تحسينبرانگيز است.
به نظر ميرسد نويسنده ساعتهاي زيادي درگير تحقيق و بررسي ابعاد تاريخي طرح رمان خود بوده و طرح را به خوبي آفريده و زواياي مختلف آن را خوب سنجيده، شخصيتهاي واقعي تاريخي، آن هم از نوع مهم و معروفشان مانند هيتلر و زن و دخترش را خوب بررسي كرده و چنان وقايع تاريخي را با داستان در آميخته كه اگر اهل ويكيپديا باشيد، پس از تمام شدن رمان سريع شروع به بررسي ادعاهاي تاريخي داستان و شخصيتهايش ميكنيد تا ببينيد كدام حقيقت داشته و كدام ساخته ذهن فعال نويسنده بوده.
رمان به نوعي جزو رمانهاي مستندنما محسوب ميشود، يعني رماني كه مستند نيست اما استنادهاي تاريخياش چنان دقيق و حساب شده است، كه هنوز هنگام نوشتن اين يادداشت، حتي براي خود نويسنده مشخص نيست كه ادعاي شخصيتهاي داستان، ساختگي است يا واقعي؟ جايي در كتاب، يكي از افسرهاي ساواك كه حالا در اروپا زندگي ميكند نكتهاي را به ياد ميآورد كه به نظر جذابترين درونمايه داستان است، اينكه نگاه بالا به پايين غربيها به ديگر كشورها، جوري بود كه حتي عارشان ميآمد قبول كنند ديكتاتورهايشان توي يك كشور جهان سومي كشته شده باشد!
اما بزرگترين نقطه ضعف رمان كه باعث ميشود در نوع خودش (معمايي و مستند) به اثري برجسته تبديل نشود، اين است كه قصه رمان در يك چهارم پاياني بهشدت افت ميكند و حتي از قالب رمان خارج شده به قصهگويي محض (بدون فضا و روايت و...) ميرسد.
انگار جايي نويسنده خسته شده از نوشتن و با توجه به قصه و پلات آمادهاش، همانها را كمي بزك كرده و به انتهاي رمان اضافه كرده تا قصه را جمع كند.
به شكلي كه تقريبا تا انتهاي رمان، كتاب از دست خواننده جدا نميشود اما در يك چهارم پاياني، روند خواندن كند پيش ميرود. آسيب عمومي اين روزهاي رمان فارسي دامن نويسنده تازهكار ما را نيز گرفته تا به قولي رمان برده را ببازد.
داستان بسيار قدرتمندي كه با گره خوردن به اتفاقات تاريخي قوام بيشتري يافته، انتخاب درست راوي و تنوع فضاهاي مكاني در رمان، در كنار ضعف پرداخت بخشهاي پاياني رمان و برخي نيمشخصيتهايي كه كاربرد چنداني در رمان ندارند و شايد تنها براي اداي دين شخصي يا علاقه نويسنده به وجود شخصيتي از آن جنس، اضافه شدهاند، در مجموع رمان «هيتلر را من كشتم» را تبديل ميكند به شاهكاري معمايي تاريخي كه نصفه و نيمه نوشته شده، انگار دستي به نام عجله، آمده و جلوي كار نويسنده جوان ما را گرفته و او را به سمت چاپ نخستين رمان پيش برده و اجازه نداده بيشتر از اين لذت نوشتن را تجربه كند.
در دنياي بسيار كوچك رمان ايراني، قهرمانهاي بزرگي وجود دارند كه در كنار تلاش و شانس و استعداد و...، دقت و وقت زيادي نيز صرف كردهاند و اين نه از متن مصاحبهها و پرسوجوها، بلكه از خود آثارشان پيداست، آثاري كه خود، بهترين منتقد صاحبانشان خواهند شد.