• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3683 -
  • ۱۳۹۵ سه شنبه ۹ آذر

ما آش همان ديگيم

مهرداد احمدي شيخاني

چند وقت پيش در خبرها ديدم كه مردم اوكراين سالگرد يك اعتراض را جشن گرفته‌اند. اعتراضي كه در يكي از ميادين پايتخت اين كشور برپا شده بود و به همين خاطر نام اين اعتراض را «ميدان» نهاده بودند. اول فكر كردم كه گوينده خبر ترجمه عنوان اين اعتراض را به فارسي گفته است، اما وقتي در ادامه خبر، صداي اصلي سخنران پخش شد كه با حرارت كلمه «ميدان» را به زبان مي‌آورد، متوجه شدم كه اين هم يكي از همان كلماتي است كه به مراوده وارد زبان ما شده است. درست مثل كلماتي همچون سماور يا ماشين كه از زبان روسي وام گرفته‌ايم.
يادم مي‌آيد آخرين باري كه دانشجوهاي‌مان را براي عكاسي به سفر برديم، مقصدمان شهر قزوين بود. دوستي محبت كرد و از ميراث فرهنگي استان قزوين براي‌مان راهنما فرستاد. در يكي از خيابان‌هاي اصلي شهر و در ورودي بنايي تاريخي، راهنما اشاره كرد كه اين نخستين خيابان در ايران است. پرسيديم اين را به چه استنادي مي‌گويي؟ كه جواب داد: در ابتداي سلسله صفوي كه قزوين پايتخت بود، وليعهد حكومت صفوي در هرات مستقر مي‌شد و زماني كه به سلطنت مي‌رسيد، از هرات به قزوين مي‌آمد و وليعهد بعدي به هرات مي‌رفت. يكي از اين حاكمان هرات و شاه بعدي سلسله صفوي، هنگام حكمراني هرات، در باغي بسيار دلگشا در آن شهر مستقر بود به نام «باغ خيابان» كه از مسيري دو سو درختكاري شده تشكيل مي‌شد. اين وليعهد و حاكم، زماني كه به سلطنت مي‌رسد و به قزوين مي‌آيد، به ياد آن باغ، باغي در قزوين به همان شكل مسير دو سو درختكاري، بنا مي‌كند و نامش را خيابان مي‌گذارد كه همين خيابان كنوني در جلوي اين بناي قديمي است و سنگفرش‌هاي آستانه بنا را هم نشان‌مان داد كه طي سال‌ها، روي آن سنگ و آسفالت، لايه به لايه افزوده شده بود تا امروز. بعدها در سفري به هرات نه نشاني از آن «باغ خيابان» يافتم و نه كسي به هيچ جايي خيابان مي‌گفت، چنانكه همزبانان افغانستاني ما اصلا كلمه خيابان را به كار نمي‌برند و به جاي آن از عبارت جاده استفاده مي‌كنند، كلمه‌اي كه ما فقط براي مسيرهاي بين‌شهري استفاده مي‌كنيم. يادم هست پدربزرگم كه مردي روستايي بود هم، به همه مسيرها، چه شهري و چه بين‌شهري، جاده مي‌گفت. البته خيابان كلمه‌اي فارسي است كه از ناحيه‌اي به ناحيه ديگري رفته و در زادگاهش فراموش شده و در محلي ديگر با كاربردي ديگر به حيات خود ادامه داده است. قطعا براي ديگران هم‌چنين عاريت‌هايي از زبان و گويش ما و ديگر زبان‌ها رخ داده كه زبان‌شناسان از آن آگاهند و كاري است تخصصي كه در قواره فهم و توان امثال من نيست، ولي دقت در آن مي‌تواند ما را به دركي روشن‌تر از آنچه هستيم برساند. چند وقت پيش در جايي سميناري برگزار شده بود براي زبان فارسي و شركت‌كنندگان قرار بود در سخنراني‌شان فقط از زبان سره فارسي استفاده كنند و هيچ كلمه غيرفارسي در متن سخنراني‌شان به كار نبرند. فيلم سخنراني يكي از شركت‌كنندگان را كه ديدم هاج و واج ماندم كه اين ديگر چه مي‌گويد. دريغ از فهم حتي يك جمله، اگر نگويم يك كلمه.
در اين سال‌ها بسيار شنيده‌ايم يا ديده‌ايم كساني را كه سنگ يك زبان يا قوم را بر سينه مي‌زنند. خود را در عرش مي‌نشانند و ديگري را بر فرش مي‌مالند. همديگر را چنان به تحقير مي‌كوبند و يكي را بر ديگري رجحان مي‌دهند انگار اين از خاك آفريده شده و آن يكي از خاك‌ اره. آن از استواري زبان خود مي‌گويد و اين از قدمت كلام خود. آن به گذشته‌اي دور مي‌نازد و اين به پيشرو بودنش در زمان حاضر. آن يكي اجداد كهن خود را به رخ مي‌كشد و اين در آرزوي سواحل آفتابي و امروز. يكي به ديگري خرافه مي‌بندد و آن يكي اين را مرده‌پرست مي‌نامد. اما از سطح كه بالا برويم و فاصله بگيريم، آنقدر كه همه اينها، همه اين كساني كه به قوم و قبيله و زبان گذشته و آينده خود مي‌بالند را از آن بالا بالاها كه نگاه كني، وقتي فاصله‌ات آنقدر باشد كه همه اينها به اندازه مورچه كوچك شده باشند، چه خواهيم ديد؟ فقط تعداي مورچه كه تو هم، وقتي كنارشان هستي مثل همان‌هايي. مثل همان‌ها درگير قوم و قبيله و برتري‌هايي كه بسته به اينكه مورچه‌ كدام لانه هستي، دلت آن طرفي است. به زمان كه نگاه كني و به زبان، در اين همه سال، نه هيچكدام‌مان از يك‌زبانيم و نه از يك قوم. انگار همه‌مان در يك ديگ بزرگ و طي همه اين قرن‌ها، خوب هم‌زده شده‌ايم و آشي شده‌ايم در هم جوش. آن يكي فارسي صحبت مي‌كند با كلي كلمه‌ عربي و تركي و مغولي و روسي؛ اين يكي تركي صحبت مي‌كند با كلي كلمه عربي و يوناني و فارسي و مغولي؛ و آن ديگري عربي صحبت مي‌كند با انبوهي از كلمات فارسي و رومي و تركي.
يك‌بار در آن جواني دنبال اين بودم كه ببينم ريشه‌هايم كجايي است. ديدم اجداد پدري‌ام در انقلاب بلشويكي از مناطق روس‌نشين سرازير شده‌اند به حاشيه جنوبي خزر و اجداد مادري‌ام ريشه در طوايف اويغور و مغول دارند و اصالتا ترك و حالا من ايراني‌ام و فارس. اما واقعيت اينكه من هم آش همان ديگم، يعني همه ما آش همان ديگيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون