خوانش مجموعه شعر «در پيراهنت زني زنداني است» ليلا خيرانديش
در پي كشف جهان
سريا داودي حموله| «ميخواهم دريا را/ به جنگ جهاني سوم/ دعوت كنم/ براي كوسههايش/ رژه بروم/ و بعد گورهاي/ دسته جمعي بكنم/ شايد دستي از دريا/ بيرون بزند/ و موهاي تو را/ به علامت صلح بالا ببرد. شعر«10»
شعرهاي ليلا خيرانديش در حوزه «انسان ـ طبيعت» محوريت دارند. جزيينگري در ساختار كلامي اتفاق ميافتد. ابژكتيو (عينيت) و سوبژكتيو (ذهنيت) موجب ارتباط مضموني شده است. آشناييزداييهاي تقابلي و تقارني پيرامون موتيفهاي «زن ـ مرد» از تكثرهاي موضوعي شعرهاست. در مجموعه «در پيراهنت زني زنداني ست» تضاد و تقابلها وابسته به جزيي نگري است.
در اين گزارههاي انتقادي و اجتماعي سوژههاي متفاوتي به تصوير كشيده شده است و آشناييزداييهاي مضموني آميخته به حسهاي نوستالژيك است. ضماير روايي در تقابلهاي معنايي نقش برجستهاي دارند:
ـ بازداشتگاه/ اندوه مردي ست كه/ دردش را با چاقو خورده است/ خودش را/ به شيشه زده است/ و زنهاي زيادي را/ اختلاس كرده/ اما مجرم تنها زني است/ كه توي چمدان كوچكش/ دلش را به باد داده است/ مجرم/ تنها زني است/ كه دكمههاي پيراهنش ريخته است. / شعرِ 14»
شاعر روايتگر دنياي بيرون است. بازگوكننده رويدادهايي كه در جزييات اتفاق ميافتد. از سطح متعارف زبان معيار عدول نميكند، به موقعيت كلمات در متن توجه دارد. سعي دارد از امكانات روايي بهره ببرد. با تلفيق عينيت و ذهنيت به سمت ساختارهاي تشخص يافته ميرود و با روايتهاي خطي هستي، پديده و اشيا را ثبت ميكند و با جزيينگري به كشف جهان و هستي و پديدهها ميپردازد.
در ذكر بعضي تصاوير روايي، لحن عصيان زا و طغيان برانگيز است: با ساختارهاي انتقادي براي گشودن افقي تازه در تلاش است و با نگاهي واقعگرايي و جزيينگري، به مسائل فردي و اجتماعي پرداخت ميكند. با ترفندهاي كلامي و زباني در تلاش است و با تركيب موقعيتهاي ناهمگون شعر را به پيش برد. گاهي با نحو متعارف، روايت را به ضد روايت بدل ميكند. با تكگويي ظرفيتهاي بديعي را وارد شعر ميكند، به واسطه قرينهسازي زواياي پنهاني از تفكرات عام بشري را به تصوير در ميآورد و با آشناييزداييهاي معنايي به مفاهيم «عشق ـ مرگ» و « طبيعت ـ انسان» ماهيت ميبخشد: «چشمهايت/ سرباز خستهاي ست/ كه تفنگش را/ جلوي پاهام انداخته است/ و هيچ نامهاي/ نميتواند/ دلش را باز كند/ بند پوتينش را/ محكم ميكند/ حرفهايش را/ توي جورابش پنهان ميكند/ رد قدمهايش را ميگيرم/ پاهايم ريشه/ ميدواند/ فردا/ همه تفنگ ها/ عاشق ميشوند. / شعرِ 9»
اين شعر زبان منعطفي دارد. شعر كشف لحظههاي شاعرانهاي است كه سبب همذاتپنداري شده و ابژههايي نظير «سرباز، تفنگ، پوتين» رنج و اضطراب به تصوير كشيده ميشود.
بين سطرها ارتباط به هم پيوسته مضموني برقرار است، تقابلهاي تعارضي در بستر زبان روايي رخ ميدهد و جذابيت شنيداري شعرها گاهي به علت همذاتپنداري است: «توي اين پاييز/ خيلي چيزها را پيدا كردهام/ مثلا دستهايت را/ كه از آستين درختها/ بيرون زده بودند/ كلاغي را كه/ از ترس پريدنت/ جيك نميزند/ خياباني را كه/ پاهايش از گليمش درازتر كرده بود/ مثلا زني را كه/ گم شدن/ شالش را/ به گردن درختها انداخته بود. / شعر 22»
خردهروايتهاي متنوعي در «در پيراهنت زني زنداني است» وجود دارد. شعر سرشار از گزارههاي نامتعارف و شگفت است: «دستهايت را/ كه از آستين درختها / بيرون زده بودند».
در اين نوستالژيك سرايي «منِ» اعترافي موازي «منِ» اعتراضي است. شعرها مبناي ساختاري و زباني مشابه دارند. استمرار بر تكرار برخي مولفهها به سبب تلفيق ذهنيت و عينيت است.