ملالت و دلگيري
سيد علي ميرفتاح
شب يلدا تمام شد و رفت پيكارش اما همچنان شبها بلندند و به صبح دوختنشان هوشمندي و ذكاوت ميخواهد. تعبير قرآن مجيد درباره بلندي و كوتاهي روزان و شبان قابل تامل است. در اصل اين خداوند است كه بسته به فصول، از شب داخل در روز ميكند و از روز داخل در شب: يولج الليل فيالنهار و يولج النهار فيالليل. فكر نكنم به جايي از كائنات برميخورد اگر روز و شب هميشه در حالت اعتدالي قرار ميگرفتند. چطور در بهار، شب و روز مساوياند، باقي فصلها هم ميشد كه مساوي باشند. اما خدا مساويشان نكرده تا قدري حساب كار دست آدميزاد بيايد و فكر كند كه در كجاست و چه ميكند. در همين كوتاهي و بلندي شب و روز است كه در وجود آدمي يك اتفاقاتي ميافتد...
باز تعبير قرآن، بلافاصله بعد از تذكر شب و روز قابل تامل است: و هو عليم بذات الصدور. (او به آنچه در سينهها وجود دارد آگاه است.) اين تاريكي و روشني نه تنها روي درختها و جمادات اثر ميگذارد بلكه بر سير و سلوك ما آدمها هم اثر ميگذارد. شبها براي اين بلند نشدهاند كه ملت دور تلويزيونشان حلقه بزنند و برنامههاي صدمن يكغاز داخلي و خارجي ببينند. اين تلويزيون كار ما را خراب كرده و عملا سير طبيعي زندگي را از بين برده. ما بهترين جاي خانه را، آن بالا بالا را اختصاص ميدهيم به يك جعبه سياه زشت و بعد خودمان را و بقيه چيزهاي خانه و زندگي را متناسب با آن در گوشه و كنار مينشانيم. شبهاي بلند زمستان را ميشود هزارتا كار لذتبخش و فوقالعاده و به يادماندني كرد اما به دليل حضور پررنگ تلويزيون معمولا هيچكدام از آن كارها را نميكنيم و به جايش مينشينيم پاي شر و ورهاي مجريهاي داخلي و خارجي. دل كندن از تلويزيون سخت است و به راحتي نميشود به آن پشت كرد و نديدهاش گرفت. لاكردار، مغناطيسي دارد كه ما را به خود ميكشاند. انگار اگر خبرها را روزي هشتبار نشنويم بارمان بار نميشود و اگر بعد از خبرها تحليل تحليلگران را نشنويم در زندگيمان خلل پديد ميآيد.
ما بيخودي خودمان را بستهايم به جعبه سياه بزرگ بيخاصيت و بدتر از آن خودمان را تمام و كمال بستهايم به يك جعبه قد كف دست. خيلي ذوق ميكنيم كه موبايلها باعث انفجار اطلاعات شدهاند و همهچيز را روي دايره ريختهاند. منكر نيستم كه حقيقتا فوايدي هم دارند. اما از آن طرف ذهن و چشم و گوشمان را به مزبلهاي بدل كردهاند كه مملو از دورريختنيها شده است. بيآنكه حواسمان باشد هر مزخرفي را دانلود ميكنيم و مينشينيم به شنيدن و ديدنش. يكبار دقت كنيد ببينيد از سر شب تا دمسحر چه چيزهايي را در وجودتان وارد ميكنيد.
وحشتناك است اين حجم لاطائل. بچههاي كوچك چطور هرچيزي را كه سرراهشان پيدا كنند سريع دم دهن ميبرند و سعي ميكنند آن را بخورند؟ ما هم با چيزهايي كه تلويزيون پخش ميكند و چيزهايي كه مجازا برايمان ميرسد همينطور برخورد ميكنيم. هر چيزي را هركسي فرستاده باشد پِلي ميكنيم و ميبينيم و ميشنويم... آنقدر وجودمان را از ياوه و چرت و پرت و خبرهاي بيخودي و اطلاعات غير مفيد پر كردهايم كه ديگر جا براي معاشرت با بقيه باقي نگذاشتهايم. آنقدر خودمان را به تلويزيون و گوشيهاي موبايل عادت دادهايم كه ديگر برايمان سخت است با دوست و فاميل دور هم بنشينيم و عين بچه آدم باهم معاشرت كنيم. حتي دور هميهايمان هم مثل بازيهاي از پيش تعيين شده، شده است.
همانطوري كه دو تا تيم ورزشي ميدانند به محض ورود به زمين بازي بايد باهم مسابقه بدهند ما هم به محض ورود به مهماني دقيقا همان كارهاي تكراري را ميكنيم و همان حرفهايي را ميزنيم كه بقيه. همان حركات، همان خوشيها، همان رياكشنها... ديگر معني منحصر به فرد بودن را فراموش كردهايم...
خوشگذرانيهاي ما تبديل به يك حالت تيپيكالي شده كه... بگذريم. آنقدر در شب يلدا، عارف و عامي، همه از انار و آجيل و رشته پلو حرف زدند و آنقدر مشغول به آن شدند كه دلمان گرفت و جانمان ملول شد.
اين شبهاي طولاني را با قصه و حرف و خاطره و شعر هم ميشود به صبح دوخت. اما مديا اجازه اين كا ر را به كسي نميدهد. آنها ديكته ميكنند كه در شبهاي بلند زمستاني دايما بخوريد و بخوريد و بخوريد و لابلاي خوردن فال حافظ بگيريد و فرت و فرت تلگرامي و اينترنتي به هم تبريك يلدا بگوييد. راستي، تبريك يلدا يعني چي؟ ما دقيقا چه چيز را داريم به همديگر تبريك ميگوييم؟