• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3713 -
  • ۱۳۹۵ شنبه ۱۸ دي

ميد اين چاينا

سيد علي ميرفتاح

رفيقم از مراسم افتتاحيه يك كتابفروشي، مستقيم آمد دفتر كرگدن. گفت كه در مراسم به او خوش گذشته و يك كادو هم گرفته. كادو را كه باز كرد ديديم يك چاقوست. در واقع تقلبي سوييس‌آرمي. لابد مي‌گوييد كه كتابفروشي چه ربطي دارد به چاقو؟ يا چه ربطي دارد به تقلبي؟ گفت شيخ ما قايل به ربط نيست، من هم. ضمن اينكه خيلي هم بي‌ربط نيست. بالاخره كتابخوان‌ها هم بايد كار با سلاح سرد را ياد بگيرند. شايد در موقعيت‌هايي به دردشان بخورد. نخورد هم مي‌توانند كادو بدهند به يكي كه به دردش مي‌خورد. ضمنا سوييس‌آرمي خيلي هم چاقو نيست. بيشتر يك جور شيء بامزه است؛ موچين دارد، خلال دندان دارد، قيچي دارد، ناخن‌گير دارد، دربازكن نوشابه دارد... براي يك كتابخوان يا يك كتابخر چه چيزي بهتر از اين شيء بامزه؟ اما ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است. ميان چاقوي اصل با اين نمونه تقلبي چيني تفاوت از زمين تا آسمان است. فيك هم داريم تا فيك. بعضي اجناس تقلبي ظرافتي دارند و در ساخت‌شان زيركي به‌كار رفته و حاصل كار قابل تحسين از آب درآمده است. چيني‌ها فندك زيپو زده‌اند، محال است غير متخصص تشخيص بدهد. يا ساعت رلكس زده‌اند اگر آشنا نداشته باشيد چند ميليون تومن سرتان كلاه مي‌رود. تقلبي زده‌اند از اصل هم اصل‌تر است. اما تقلبي‌هايي هم ساخته‌اند كه با قاپ سگ نمي‌ارزد. يعني كادو را بازنكردي نزديك است همه‌چيز از هم بگسلد و همه اجزايش از هم وا برود. آدم پيش خودش مي‌گويد وقتي پول نداريد مگر مجبوريد كادو بدهيد؟ مگر اسلحه پشت گردن‌تان بوده كه مجبور شده‌ايد برويد بازار و پست‌ترين جنس موجود را ‌برداريد و بياوريد و لاي كاغذ بپيچيد؟ يكي از مديران رسانه‌اي به من ساعت رولكس داده، فيك بودنش از شش كيلومتري داد مي‌زند. يعني ده‌هزار تومن هم نخريده‌ اين كادو را. اما موقع هديه دادن قيافه آدم‌هاي لارژ را به خود گرفت و يك‌جوري وانمود كرد كه انگار پسرعمه حاتم‌طايي‌ است و در اكرام و گشاده‌دستي نظير ندارد... حالا مي‌گوييم اينها بخش خصوصي‌اند و گاهي ناچارند برخلاف ميل‌شان، مطابق رسم معمول كادو بدهند و به راي مدير تبليغاتي‌شان عمل كنند. فاجعه اصلي مال وقتي است كه بخش‌هاي دولتي دست توي جيب مي‌كنند و كادو مي‌دهند. چند روز پيش رفته بودم به يك جلسه‌اي كه با آقايان كارشناس و خبره، درباره حمايت از توليد داخلي تشريك مساعي كنيم؛ خيلي هم خوب و عالي. رفتيم و چه حرف‌هايي كه نزديم. در خلال بحث اسم چين و محصولاتش پيش آمد و هر يك از اعضاي جلسه داد سخن در داد كه هر طوري هست بايد جلوي ورود محصولات چيني را بگيريم و روي مردم كار فرهنگي بكنيم كه اينقدر جنس چيني نخرند و... حقيقتا مباحث خيلي خوبي مطرح شد. بعد از جلسه هم به هر كدام ما بسته‌اي دربسته به عنوان هديه دادند. ذوق كرديم و زديم زير بغل‌مان و آمديم خانه. با ذوق و شوق باز كردم ديدم يك تلمبه چيني است. روي محصول با فونت شاه رفت نوشته شده «ميد اين چاينا.» مي‌خواستم زنگ بزنم بگويم آيا اگر بعد از جلسه به ما كادو نمي‌داديد مي‌رفتيم كميسري از دست‌تان عارض مي‌شديم؟ آيا با اين كادو به خيال خود كار تبليغاتي كرده‌ايد و خودتان را در دل ما جا كرده‌ايد؟ آيا با اين كار هوشمندانه از توليد داخلي حمايت كرده‌ايد؟ آيا من اين تلمبه را كجاي دلم بايد بگذارم؟ آيا با اين تلمبه كجا را بايد باد بزنم؟... قصه‌اي بامزه‌تر يادم آمد. يك‌بار در يك سمينار دعوتم كرده بودند كه بروم درباره طنز و رسانه سر ملت را درد بياورم. من هم رفتم نيم‌ساعتي فك زدم. پيش خودم هم خيالات بافتم كه لابد بعدش پاكتي مي‌دهند و چك‌پولي و كارت خريدي و چيزي... از شما چه پنهان خيلي هم وضع مالي‌ام بد بود و سخت محتاج بودم كه سخنراني‌ام را حساب كنند و مزدش را نقدي پرداخت كنند. حالا نقدي هم نشد لااقل نسيه‌ بدهند كه دلم خوش باشد به زودي چاله‌اي را با آن پر مي‌كنم. اما آخر سمينار نفري يك قاليچه ماشيني/ چيني به من و ديگر اعضاي سمينار تقديم كردند. يكي به شوخي گفت قاليچه حضرت سليمان است و اگر بر سر آن بنشينيد دروازه كازرون ببينيد و يكي هم گفت به قاليچه پرنده چيني اعتماد نكنيد كه معلوم نيست از كجا سردربياوريد. ببينيد من چه كشيدم كه با مترو و بي‌آرتي قاليچه‌اي لوله شده را به خانه رساندم؛ معضلي است به خدا.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون