• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3724 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۳۰ دي

درباره يك عكس

لمپدوزا؛ گور دسته‌جمعي رويابين‌ترين آدم‌هاي زمين 0

آرش عباسي نمايشنامه‌نويس

خودم فكر مي‌كنم حداقل بايد نيم ساعت ديگر بخوابم. مي‌دانم كه اگر نخوابم تمام روز را بايد خميازه بكشم اما نمي‌شود. بايد تمرين كنم شب‌ها زودتر بخوابم چون من آدمي نيستم كه صبح‌ها بيشتر از حد معمول بتوانم در رختخواب بمانم حتي اگر ساعت 6 به رختخواب رفته باشم. زندگي روزانه من دو بخش دارد؛ قبل از قهوه صبح و بعد از قهوه صبح. اگر به هر دليلي اسپرسوي صبح را ننوشم تمام طول روز همان آدم توي رختخواب هستم اما در حال راه رفتن، حرف زدن، فكر كردن و كار كردن. قهوه را آماده مي‌كنم، مي‌گذارم روي گاز و مي‌روم تلويزيون را روشن كنم تا اخبار صبحگاهي تلويزيون ملي ايتاليا را بشنوم و ببينم. اخبار دارد درباره فاجعه‌اي كه چند روز پيش در لمپدوزا رخ داده حرف مي‌زند. 386 مهاجر غيرقانوني در دريا غرق شده‌اند. چهار روز از اين اتفاق گذشته و هنوز جهان در بهت و حيرت اين تراژدي هولناك است. آدم‌هايي كه به اميد رسيدن به دنياي بهتر همه‌چيزشان را گذاشته‌اند، همه هستي شان را در چمداني كوچك جا داده‌اند. روزها و شب‌ها روي آب مانده‌اند اما چيزي به مقصد نمانده غرق شده‌اند. داستان تازه‌اي نيست. تازگي‌اش تنها در اين است كه تعدادش به نسبت قبلي‌ها خيلي بيشتر است وگرنه لمپدوزا جزيره نفرين شده اين سال‌هاست. بزرگ‌ترين قتلگاه اروپاست. باور اينكه آن آب زلال و فيروزه‌اي رنگ كه لنگه‌اش را در هيچ كجاي دنيا نمي‌تواني ببيني كه از فرط شفافي تا جايي كه چشم كار كند مي‌تواني عمق دريا را ببيني، تا اين اندازه بي‌رحم شود كه به چشم برهم زدني تبديل به گور دسته‌جمعي رويابين‌ترين آدم‌هاي روي زمين شود، باورپذير نيست اما لمپدوزا چنين مي‌كند. دشمن سرسخت خيالباف‌هاست از كشتن رويا‌ها لذت مي‌برد بعد آرام مي‌شود چنان كه گويي بعد از يك ناهار مفصل دراز كشيده باشد و چرت بزند.
حالا خانواده غرق‌شدگان را آورده‌اند در دل همان دريا تا با عزيزان‌شان خداحافظي كنند. دريا آرام و ساكت است. انگار نه انگار آن همه آدم را بلعيده است. بخش زيادي از دريا را گلباران كرده‌اند و خانواده‌ها ساكت و غمگين به آب خيره شده و اشك مي‌ريزند. چه كاري از دست شان برمي‌آيد؟ مي‌توانند يقه‌اش را بگيرند و سرش فرياد بزنند؟ مي‌توانند آب را بگيرند زير مشت و لگد، گلويش را بفشارند تا جگرشان خنك شود؟ نمي‌توانند. آب كار خودش را كرده است ديگر هيچ كاري فايده ندارد.
 دوربين روي جمعيت حركت مي‌كند بعضي‌ها از فرط بي‌پناهي يكديگر را در آغوش كشيده‌اند و گريه مي‌كنند و برخي ديگر با دست صورت‌هاي‌شان را گرفته‌اند؛ در اين ميان زن سياهپوستي جدا از بقيه در لبه كشتي نشسته است پاهاش را از ميان نرده‌ها آويزان كرده و با دست‌هايش محكم ميله‌ها را چسبيده. سرش را از لاي نرده‌ها بيرون آورده و رو به دريا حرف مي‌زند. اين زن تنها كسي است كه ساكت نيست دارد با كسي يا چيزي حرف مي‌زند دوربين از رويش مي‌گذرد از جايم بلند مي‌شوم، انگار مي‌خواهم بروم پشت دوربين و سرش را بچرخانم به سوي آن زن اما نمي‌شود. دوباره مي‌نشينم دلم مي‌خواهد دوباره ببينمش. ديگر به حرف‌هاي گزارشگر گوش نمي‌دهم دوربين دوباره برمي‌گردد. دارد چيز ديگري را نشان مي‌دهد اما گوشه كادر، زن سياهپوست را هم مي‌شود ديد. زن همچنان حرف مي‌زند گريه نمي‌كند فكر مي‌كنم واقعا كسي روبه‌رويش هست اما چيزي نيست؛ زن كسي را مي‌بيند كه ما نمي‌بينيم. با خودم فكر مي‌كنم با عشقش حرف مي‌زند. با مردي كه قول داده مي‌رود همه‌چيز را آماده مي‌كند تا او هم بيايد و آنجا يك زندگي ساده با هم راه بيندازند. بعد فكر مي‌كنم شايد با پسر جوانش حرف مي‌زند كه مدت‌ها التماس‌اش كرده بماند ولي پسر گوش نداده. شايد با دخترش حرف مي‌زند كه در پي دلدادگي به پسري از سرزمين‌اش گذشته تا به زندگي رويايي‌اش برسد. به اين چيزها فكر مي‌كنم كه بوي قهوه جوشيده در سرم مي‌پيچد. قهوه مي‌جوشد و من نمي‌توانم از زن سياهپوست چشم بردارم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون